زیبا باش، خودت باش
نام من لیزی بلاسکیس است و بیست و سه سال دارم. در دانشگاه ایالتی تگزاس در رشته ارتباطات تحصیل می کنم. عاشق سگ های کوچک هستم، موسیقی گوش می دهم، با دوستانم وقت می گذرانم، لباس می خرم، با خانواده ام به...
View Articleدگرگونی و تحول روح
امروز تصمیم دارم آنچه برای دیدن وجود دارد ببینم.آنچه برای احساس کردن وجود دارد، احساس کنم.و آنچه برای شناختن وجود دارد، بشناسم.... آدم ها به هنگام سفر در بلندای کوه ها، در امواج عظیم دریاها،در مسیر...
View Articleپرونده هری کبر
" هری برای نوشتن کتاب چقدر زمان نیازه؟"" بستگی داره مارکوس."" به چی؟"" به همه چی."... "شخصیت های داستان چی، هری؟ شخصیت های داستان از کجا به ذهن شما می رسند؟"" از همه جا مارکوس. دوست و آشنا، نانوایی...
View Articleفرستنده: جولیت
آقای اَدِمز عزیزمن دیگر در خیابان اوکلای زندگی نمی کنم، اما خیلی خوشحالم که نامه تان مرا و کتاب من شما را پیدا کرده. جدا شدن از منتخب آثار الیا برایم بسیار دردناک بود. من دو جلد از آن داشتم و در قفسه...
View Articleتمام نورهایی که نمی توانیم ببینیم
انسان های ناشنوا صدای قلب خودشان را می شنوند؟... دستان او بی هدف حرکت می کند، همه چیز را توی دستش می گیرد، همه چیز را می کاود و همه چیز را امتحان می کند. تا جایی که ممکن است همه چیز را لمس می کند و...
View Articleپروژه شادی
صبح یکی از روزهای آوریل که هیچ تفاوتی با روزهای دیگر نداشت ناگهان به چیزی پی بردم:من با ریسک هدر دادن زندگی ام روبرو بودم... متوجه شدم که روزها یکی پس از دیگری می گذرد. از خودم پرسیدم: " اما من از...
View Articleحرکت انسانم آرزوست
چرا چنین رفتار می کنیم؟ چه انرژی ها برای مبارزه با هیولاهایی که اصلاً وجود خارجی ندارند تلف می کنیم؟ و درست وقتی در حال مبارزه با این هیولای خیالی هستیم و حواسمان پرت است هیولای واقعی و آنچه که پیش...
View Articleبا هم بودن همه چیز است
او می دانست آخر و عاقبت پیرزن بی خاصیتی مثل او چیست. پیرزنی که به علف های هرز اجازه می داد در باغچه ی سبزیجاتش ریشه بدوانند و همیشه از مبلمانش کمک می گرفت مبادا که هنگام راه رفتن زمین بخورد. پیرزنی که...
View Articleتسلی بخشی های فلسفه
شوپنهاور درباره مورچه ها، سوسک ها، زنبورها، حشرات، ملخ ها، موش های کور و پرندگان مهاجر مطالعه کرد و با شفقت و حیرت دید که چگونه تمامی این مخلوقات، سرسپاری احمقانه پرشوری به زندگی دارند. او نسبت به موش...
View Articleپاریس جشن بیکران
آن روزها پولی در بساط نبود که بشود کتاب خرید. من از کتابخانه شکسپیر و شرکا که عضو می پذیرفت، کتاب به امانت می گرفتم. اینجا کتابخانه و کتاب فروشی سیلویا بیچ در شماره 12 خیابان ادئون بود. در آن خیابان...
View Articleدفترچه یادداشت قرمز
ساعت تقریبا 11 بود. هنوز کف زمین نشسته ولی حالا دور و برش پر از وسیله بود. لوران مجذوب دفترچه یادداشت قرمز رنگی با مارک مولسکین شده بود.افکار زن ناشناس روی صفحات آن نوشته شده بود. گاهی خط خوردگی داشت،...
View Articleخانواده ی تهی
حس می کردم برخی عشق ها و دلبستگی ها ذاتی اند، فراتر از انتخاب هامان، از این روست که با طعم تاسف و شرم و درد و نیاز و پوچی سراغ مان می آیند، باحسی چنان نزدیک به خشم که هرگز قادر به مهارش نخواهیم...
View Articleدفتر بزرگ
از شهر بزرگ می رسیم. همهی شب در سفر بودیم. چشمان مادرمان قرمز است. او دو کارتن بزرگ حمل می کند و هر کدام از ما چمدانی کوچک از لباسهایمان، به اضافهی لغتنامهی پدرمان که وقتی بازوهایمان خسته...
View Articleشکسپیر و شرکا
- چای؟- مهمونی چای داره شروع میشه.زن خود را ایو معرفی کرد. موهای سیاه مدل مصری و لبخندی مثل عروسک های چینی داشت و انگلیسی را با ته لهجهی آلمانی صحبت می کرد. وقتی سر درگمی ام را حس کرد، دستش را از آن...
View Articleآن هنگام که نفس هوا می شود
در دنیایی از ارتباطات همزمان، جایی که اغلب در صفحات مانیتور غرق شده ایم، نگاه هایمان به اشیای مستطیل شکلی که در دستانمان زنگ می زند دوخته و تمام توجهمان صرف چیزهای زودگذر شده است، اندکی توقف کنید و...
View Articleبیلی
دوستی از کجا ایجاد می شود و مواد سازنده اش چیست؟...آسمان ها هم مثل اقیانوس ها جزر و مد دارند یا این نمایش فقط برای من بود؟ یک هدیه سخاوتمندانه از سوی راه شیری فقط برای من؟یا نکند یک دسته پری از آسمان...
View Articleکلاف آرزوها
آدم همیشه به خودش دروغ می گوید.برای اینکه عشق تاب تحمل حقیقت را ندارد.... مردها خوب می دانند بعضی کلمه ها چه بلایی به سر زن ها می آورد.... فقط توی کتابهاست که می شود آدم زندگی اش را عوض کند. که می...
View Articleجنگل نروژی
صاف نشستم و در حالی که مشغول تماشای ابرهای تیره ای شدم که برفراز دریای شمالی گسترده بودند، به همه ی چیزهایی فکر می کردم که در طول زندگی ام از دست داده بودم: زمانی که برای همیشه از دست رفته بود،...
View Articleماجراهای آلیس در سرزمین عجایب
آلیس: «کتابی که نه عکس دارد و نه توی کتاب کسی با کسی حرف می زند به چه درد می خورد؟»... کار نشد ندارد! فقط اگر بلد بودم چه کنم و از کجا شروع کنم.... «بس کن! اشک ریختن بی فایده ست.» داشت خودش را سرزنش و...
View Articleبرشت، برشتِ شاعر
درباره قدرت رود خروشان را قدرتمند می داننداما بستری را که محدودش می کنداَحَدی قدرتمند نمی خواند. توفانی که درختان گلابی را خم می کندقدرتمند می شمارنداما آن توفان که پشتِ فعله های سر گذر را خم می کند،...
View Article