Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

دفترچه یادداشت قرمز

$
0
0

 

ساعت تقریبا 11 بود. هنوز کف زمین نشسته ولی حالا دور و برش پر از وسیله بود. لوران مجذوب دفترچه یادداشت قرمز رنگی با مارک مولسکین شده بود.

افکار زن ناشناس روی صفحات آن نوشته شده بود. گاهی خط خوردگی داشت، زیر بعضی جملات خط کشیده شده یا بعضی کلمات با حروف بزرگ نوشته شده بود. دست خط، ظریف و زیبا بود. احتمالا افکارش را درست همان لحظه ای که به ذهنش خطور می کردند می نوشته.

در تراس یک کافه یا در مترو. لوران مجذوب افکار او شده بود، که یکی بعد از دیگری در دفترچه نمایان می شدند، افکار درهم، ناراحت کننده، مسخره و مضحک و لذت بخش.

او دری به روح این زن گشوده بود، زنی با کیف ارغوانی. با وجود این که احساس می کرد کار درستی نمی کند، نمی توانست جلوی خودش را بگیرد و از خواندن دست بردارد. یک نقل قول از ساشا گیتری به ذهنش آمد، «تماشای کسی که در خواب است، مثل خواندن نامه ای می ماند که برای شما فرستاده نشده.»

...

 

کلوئی گفت: باید حدوداً چهل ساله باشه، یا یه کم بیشتر. با توجه به لوازم آرایشش و انتخابش در مورد این کیف شیک، یه زن سی ساله این کیف رو انتخاب نمی کنه.

توی گذشته مونده؛ آینه ش قدیمیه، مثل یه میراث آبا و اجدادی. شاید مال ِ مادربزرگش بوده و از یک عطر خاص استفاده می کنه. این روزا دیگه کسی هابانیتا نمی زنه. چیزهای عجیب غریبی تو دفترچه یادداشتش می نویسه. کتابی امضا شده از نویسنده ی محبوب تو داره…

بعد با یک لبخند طعنه آمیز نتیجه گیری کرد: اصلاً این زن برای تو ساخته شده.

...

تمام شد. چطور بیرون رفتن از زندگی یک آدم این قدر آسان بود؟

شاید به همان آسانی که وارد زندگی اش شدی. یک دیدار اتفاقی. رد و بدل کردن چند کلمه و آغاز یک رابطه.

یک اختلاف ِ اتفاقی. رد و بدل کردن چند کلمه و پایان رابطه.
...

چقدر از کارها را مجبوریم بدون خواست خودمان انجام بدهیم. یا برای حفظ ظاهر، یا به خاطر این که یاد گرفتیم آن ها را انجام بدهیم؛ در حالی که آن ها ما را از پا در می آورند و در حقیقت هیچ چیز به دست نمی آوریم.

...

 

آیا انسان می تواند برای چیزهایی که اتفاق نیفتاده دلتنگ شود؟

ما درباره ی دوره هایی از زندگی مان با عنوان افسوس صحبت می کنیم؛ وقتی که تقریباً مطمئن هستیم تصمیمی که گرفته بودیم، اشتباه بوده. اما همچنین می شود در نوعی وجد و سرخوشی عجیب و شیرین فرورفت، نوعی نوستالژی برای چیزهایی که می توانسته وجود داشته باشد.

ما می توانیم درست از کنار چیزهای خیلی مهم عبور کنیم: عشق، کار، رفتن به شهر یا کشوری دیگر. یا زندگی دیگر.

 عبور کردن و هم زمان بسیار نزدیک بودن. در حالی که در آن حالت ِ اندوه که بسیار شبیه حالت ِ هیپنوتیزم راست، می توانیم علی رغم تمام مسائل، بخش کوچکی از چیزهایی را که می توانسته وجود داشته باشد، به دست بیاوریم. درست مثل پیداکردن فرکانس یک رادیو در محلی دور. پیام مبهم است، با این حال اگر آدم با دقت گوش کند، هنوز می تواند آن بخشی از موسیقی زندگی را که تاکنون هرگز نشنیده بود،بشنود. جمله هایی را بشنود که هیچ وقت گفته نشده، طنین انداختن صدای پای خود را در مکان هایی بشنود که هرگز آن جا نبوده؛ می تواند در ساحلی موج سواری کند که هیچ وقت ماسه ای آن را لمس نکرده. صدای خنده و کلمات عاشقانه ی زنی را بشنود که هیچ چیز بینشان اتفاق نیفتاده.

...

چیزهایی که دوست دارم:

لب آب قدم بزنم، وقتی هیچ کس دیگری در ساحل نیست.

امریکانو دوست دارم، اما ترجیح می دهم موهیتو بنوشم.

بوی نعنا و ریحان

خوابیدن در قطار

بوی عود در کلیسا

آتش روشن کردن را دوست دارم، عاشق بوی چوب سوخته ام. عاشق بوی چوب شعله ور.

باید به چیزهای دیگری که ازشان می ترسم، فکر کنم.

من از مورچه های قرمز می ترسم.

و از وارد شدن به حساب بانکی ام و چک کردن مانده حسابم.

وقتی اول صبح تلفن زنگ می زند، می ترسم.

و از سوار شدن به مترو، وقتی که خیلی شلوغ است.

از گذر زمان می ترسم.

چیزهای دیگری که دوست دارم:

غروب تابستان، وقتی هوا دارد تاریک می شود

باز کردن چشم هایم زیر آب

پاستیل هاریبو با طعم توت فرنگی

تماشای مردها در خواب، بعد از یک شب طولانی.

 

...

حتماً او سررسید لور را زیر و رو کرده، حتی بیشتر از این، دفترچه یادداشت مولسکین قرمز او را خوانده و این یعنی او خیلی چیزها درباره لور می داند، همه چیزهایی را که دوست دارد و چیزهایی را که از آن ها می ترسد، حتی رویاهایش را. هیچ کدام از معشوق هایش تا حالا اینقدر درباره ی او نمی دانستند. فقط اگزاویه اجازه داشت تا بخشی از لیست علاقمندی ها و ترس های او را بخواند، تازه بعد از این که لور آن ها را با دقت فیلتر می کرد. هیچ گاه نه قبل و نه بعد از اگزاویه لور اجازه نداده بود هیچ مردی بفهمد چه چیزی در آن صفحات ثبت می شود. حساب ِ تعداد دفترچه یادداشت هایی که از نوجوانی پُر کرده بود، از دستش در رفته بود. همه آن ها را با دقت خاصی، در جعبه های کفش بسته بندی کرده و در زیرزمین نگه می داشت.

و حالا مردی در این شهر بود که تقریباً همه چیز را درباره ی او می دانست. مردی که لور هرگز ندیده بود.

...

 

از زمانی که هفده سالم شد، دیگر دفتر خاطرات نداشتم. به خاطر دلایلی آن را کنار گذاشتم، مطمئن نیستم به خاطر چی. از سن دوازده یا سیزده سالگی به طور مرتب خاطراتم را نوشته بودم. (یادآوری: در زیرزمین دنبال دفترهای خاطراتم بگردم.) یادم هست همه جور چیزی وسط دفترها می گذاشتم: بلیط فیلم ها و مسابقه های ورزشی، برگ هایی که در پیاده روی جمع کرده و صورتحساب غذاهایی که در کافه خورده بودم. آن ها درواقع کارهایی بود که انجام داده و در نزدیک ترین زمان به آن ها ثبت کرده بودم. فکر می کنم آن ها را به عنوان یک جور مدرک نگه می داشتم. به من کمک می کردند تا جایگاهم را در دنیا پیدا کنم و در معنای وسیع تر به خودم ثابت کنم که واقعاً وجود دارم. به نظرم در زمان خاصی تصمیم گرفته ام که دیگر نیازی به انجام دادن این کار ندارم، چون خاطره نویسی را کنار گذاشتم، از بیان داستان زندگی ام دست کشیدم و به جای آن سعی کردم، زندگی را فقط زندگی کنم. الان هم قطعاً قصد ندارم به نوشتن کارهای روزانه ام برگردم. اولاً آن قدرها کار قابل توجهی انجام نمی دهم که بخواهم بنویسم. در ثانی، اگر اشتیاق شدیدی نسبت به موضوعی در من ایجاد شود، فوراً در دفترچه یادداشت قرمزم می نویسم. اما امروز صبح، احساس کردم نیاز دارم آنچه را اتفاق افتاده، ثبت کنم. من اسم و آدرس مردی را که کیفم را برگرداند، می دانم. اسمش لوران لتیلر است. صاحب کتاب فروشی لی کهیه اوژ.

 

 

عنوان:دفترچه یادداشت قرمز
نویسنده:آنتوان لورن
مترجم:شکیبا محب علی
ناشر:هیرمند
سال نشر:چاپ اول 1395
شمارگان: 1000 نسخه
شماره صفحه: 155 ص.
موضوع:داستان های فرانسه- قرن 21 م.
قیمت: 105000 ریال

ترجمه ی انگلیسی دفترچه یادداشت قرمز را این جا آن لاین بخوانید:

http://www.novel7.com/red-notebook-antoine-laurain


Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

Trending Articles