Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

دفتر بزرگ

$
0
0

 

از شهر بزرگ می رسیم. همه­ی شب در سفر بودیم. چشمان مادرمان قرمز است. او دو کارتن بزرگ حمل می کند و هر کدام از ما چمدانی کوچک از لباس­های­مان، به اضافه­ی لغت­نامه­ی پدرمان که وقتی بازوهای­مان خسته می­شوند، آن را دست به دست می­دهیم.

مدت زیادی راه می­رویم. خانه­ی مادربزرگ فاصله­ی زیادی تا ایستگاه دارد، آن سرِ شهر کوچک است. این­جا، نه تراموایی هست، نه اتوبوسی و نه ماشینی. فقط چند کامیون نظامی در رفت و آمدند.

تعداد رهگذران کم است، شهر ساکت است. می­توانیم صدای قدم­های­مان را بشنویم؛ بی حرف راه می­رویم، مادرمان در وسط، بین ما دو نفر.

...

 

مادرمان همراه یک پیرزن از خانه خارج می­شود.

مادرمان به ما می­گوید:

- این مادربزرگ­تان است. یک مدت پیش او می­مانید، تا آخر جنگ.

...

 

مادربزرگِ ما، مادرِ مادرمان است. قبل از آمدن و ساکن شدن در خانه­ی او، نمی­دانستیم که مادرمان هنوز یک مادر دارد.

ما او را مادربزرگ صدا می­کنیم.

مردم او را جادوگر صدا می­کنند.

او ما را «توله­سگ» صدا می­کند.

...

 

اوایل، هیچ میلی به غذا نداریم، مخصوصا وقتی می‌بینیم که مادر بزرگ چطور غذا می‌پزد، بی‌آنکه دستهایش را بشوید و فین‌کنان توی آستین لباسش. بعدها، دیگر به این موضوع توجه نمی‌کنیم... بویی که می‌دهیم مخلوطی است از بوی کود، ماهی، علف، قارچ، دود، شیر، پنیر، لجن، خاک، عرق، ادرار و بوی کپک. ما بوی بدی می‌دهیم، درست مثل مادر بزرگ.

...

 

مادرمان به ما می گفت:

-عزیزانم! عشق های من! خوشبختی من! بچه های دوست داشتنی من!

وقتی یاد این کلمات می افتیم، چشم های مان پر از اشک می شوند.

باید این کلمات را فراموش کنیم، چون حالا هیچ­کس همچو کلماتی به ما نمی گوید و بار سنگین خاطره­ی این کلمات را نمی­توانیم تحمل کنیم.

...

 

بهترین کاری که می­توانید بکنید این است که هر چی را دیدید فراموش کنید.

-ما هیچ­وقت هیچی را فراموش نمی کنیم.

 

***

 

عنوان کتاب: دفتر بزرگ

نویسنده: آگوتا کریستف

مترجم: اصغر نوری

ناشر: مروارید

سال نشر: چاپ اول 1390- چاپ هشتم 1394

شمارگان: 1650 نسخه

شماره صفحه: 200 ص.

موضوع: داستان های فرانسه- قرن 20 م.

قیمت: 110000 ریال

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

Trending Articles