آقای اَدِمز عزیز
من دیگر در خیابان اوکلای زندگی نمی کنم، اما خیلی خوشحالم که نامه تان مرا و کتاب من شما را پیدا کرده. جدا شدن از منتخب آثار الیا برایم بسیار دردناک بود. من دو جلد از آن داشتم و در قفسه ی کتاب هایم به شدت دچار کمبود جا بودم. اما وقتی کتاب را فروختم احساس یک آدم خائن را پیدا کردم. شما مرا از عذاب وجدان نجات دادید.
از خودم می پرسم که چطور کتاب به گِرنزی رسیده. شاید کتاب ها یک غریزه ی پنهان داشته باشند. غریزه ای که کمک شان می کند خواننده ی ایده آل را پیدا کنند. چقدر خوب می شود اگر این طور باشد.
چون لذت بخش ترین کار در زندگی برایم وقت گذرانی در کتاب فروشی هاست، همین که نامه ی شما را دریافت کردم به هاستینگز و پسران رفتم. سال هاست که به این کتاب فروشی می روم و همیشه همان کتابی را که می خواهم پیدا می کنم و در کنارش دو سه تای دیگر را که نمی دانستم چقدر به وجودشان نیاز دارم.
...
این آن چیزی است که من در مطالعه دوست دارم. در کتابِ اول نقطه ی کوچکی پیدا می کنی که جذبت می کند و همین نکته تو را به طرف کتاب دوم می کشاند و چیزی هم در این یکی راهی به کتاب سوم باز می کند. یک محاسبه ی هندسی. نقطه ی پایانی ندارد و تنها هدفش هم لذت ناب است.
...
دیدن کتاب فروشی ها و آشنایی با صاحبان شان برایم شادی آفرین است. کتاب فروش ها آدم های خاصی هستند. هیچ عقل سالمی فقط به خاطر درآمد حاضر به کار در یک کتاب فروشی نمی شود و یا آرزوی داشتنش را نمی کند.
سود این کار کمتر از این حرف هاست. باید پای عشق به خواننده و خواندن در کار باشد. و البته شانس برای اولین با در دست داشتنِ کتاب تازه از چاپ درآمده را هم نباید از نظر دور داشت.
اولین کار من و خواهرت را در لندن به خاطر داری؟ در مغازه درب و داغان دست دوم فروشی آقای هاوک غرغرو. چقدر دوستش داشتم. صاف و ساده یک کارتن کتاب را باز می کرد. یکی دوتایش را می داد دست ما و می گفت "خاک سیگار رویش نریزید و دست های تان هم باید همیشه تمیز باشد و جولیت تو را به خدا قسم حاشیه نویسی نکن! سوفی، عزیزم، وقتِ خواندن قهوه را از دم دستش بردار." بعد می گذاشت ما در حالی که کتاب های نو زیر بغل داشتیم برویم.
آن وقت ها به نظرم عجیب می آمد – البته هنوز هم همین طور- که خیلی ها به کتاب فروشی می آیند، بدون آنکه به درستی بدانند چه می خواهند. فقط برای تماشا آمده اند و امیدوارند کتابی به دست بیاورند که به رویای شان پر و بال بدهند. آن قدر هم زرنگ هستند که فقط به پیش گفتار تبلیغاتی ناشر بسنده نکنند. به این ترتیب می روند سراغ یکی از کتاب فروش ها و سه سوال می گذارند جلو رویش.
1.درباره ی چیست؟
2.خودتان خوانده اید؟
3. کتاب خوبی هست؟
خدا به فریاد برسد اگر فروشنده ای- از جنس من و سوفی، گرگی در پوست گوسفند! دروغ گویی بلد نباشد. حالت چهره مان همیشه دستمان را رو می کرد. یک بالا انداختن ابرو یا لب برچیدن نشان می داد که کتاب بی ارزش است و بعد خریدار باهوش نظر ما را در انتخاب کتابی که به طبعش سازگار باشد می پرسید. اگر کتاب انتخابی ما را می خواند و نمی پسندید، دیگر سر و کله اش پیدا نمی شد. اما اگر خوشش می آمد، برای تمام عمر مشتری آن جا می شد.
عنوان:فرستنده: جولیت
نویسنده:مِری آن شِفر
مترجم:گلناز جواهری
ناشر:نشر هم آواز
سال نشر:چاپ اول 1393
شمارگان: 550 نسخه
شماره صفحه: 342 ص.
موضوع:داستان های آمریکایی- قرن 21 م.
قیمت: 180000 ریال