عکاسخانهی آدمهای خوشبخت
چقدر هم در این خیابان عکاسی جمع شده. تا حالا جلوی چند تا از آنها محو تماشای عکسهاشان شدهام. تمام این آدمهای خوشبخت برای تثبیت خوشبختیشان باید این جاها دویده باشند. لبخندهایشان توی این عکسها قرار...
View Articleقارا چوبان
" من صدایتان را شنیده بودم. شما خیلی وقت است که آواز کار میکنید؟"خندید. گفت " داستانش مفصل است. شما که به آدم نگاه نمیکنید آدم حسی بهش دست میدهد که زیاد وراجی نکند. مرا یاد یکی از دوستانم...
View Articleفنجان قهوه
دفتر عمرامروز چه میشود؟فردا چه؟ماهها و فصلها و سالهای پیآمده از هم؟ برف میباردحادثهها از کنار هم عبور میکنندو یک برگِ دیگر از دفتر ِ عمر پاره میشود! فردا چه میشود؟کسی نمیداند! امروز زمین...
View Articleحرف هایی که نگفتیم
با صدای نامطمئنی گفت: " نمیدونم تو اینجور مواقع چیکار باید کرد، دست داد، روبوسی کرد؟"جولیا گفت: " منم نمیدانم."" وقتی کناپ به من گفت برلینی، بدون اینکه بتونم بگم کجا میشه پیدات کرد، اول از همه...
View Articleاز شمال ِ شرق ِ گنجشکها
و گریستم ...از گنجشککانِ شرقی ِ بیچنارتا چنار ِ سوختهی بیگنجشکهزاربار چشم گذاشتمچشم گذاشتم و گریستمباران را چشم گذاشتمباد راآتش راو کویر راعاشق شدمچشم گذاشتمو گریستم ... هزار پیچچشمهات را به...
View Articleزن وسطی
شهر را ول کردم و به کوه و بیابان زدم. به بلندترین پرتگاهی که گیر آوردم رفتم و از همان بالا خودم را پایین انداختم. فقط یک لحظه احساس نزدیکی با مرگ به من دست داد؛ چون بلافاصله چتر نجات باز شد و به هر...
View Articleسور شبانه
با خودش فکر کرد لابد میخواهند ازدواج کنند. حتما پسره تازه کار پیدا کرده و دختره هم بیکار است. شاید هم چون حامله است میخواهند ازدواج کنند یا شاید تازه میخواهند همخانه بشوند.دختر به او نگاه کرد و...
View Articleمشتی سنگ میان سطرها
زندگیزندگیروی تکه کاغذی:ظهر نیستمشب برای شامدیر میرسم×××... تا روز بگذردکوه هم که باشیبایدکوتاه بیاییتا روزبگذرد×××تمام روززندگیام را میچینمتمام روزآشپزخانه و دیوارها را میسابم از روزهایم پاک...
View Articleنوشیدن مه در باغ نارنج
از رودخانه که فاصله گرفتند دختر گفت " کاش بارانی تنتان بود تا صدای امواج را میشنیدیم. من هم میشنوم؟ آمدنی به این فکر میکردم که اگر بارانی صدای امواج میدهد باقی لباسها چه صدایی دارند. صدای لباس...
View Articleنهنگها بی گذرنامه عبور میکنند
کودک که بودموقتی زمین میخوردممادرم من را میبوسیدتمام ِ دردهایم از یادم میرفت.چند روز ِ پیش زمین خوردمدردم نیامد امااینبارتمام بوسههای مادرمیادم آمد!×××تنهایی یعنیلباس ِ تازهات را بپوشیخواهرت...
View Articleاتحادیهی ابلهان
خوانندهی عزیزکتابها پسرانی فناناپذیرند که پدرانشان را به مبارزه میطلبند. افلاتونخوانندهی عزیز، دریافتهام که به سرعت سرسامآور زندگی...
View Articleبودا در اتاق زیرشیروانی
در کشتی، بیشتر ِ ما دختر بودیم. موهای بلند مشکی و پای صاف و پهنی داشتیم و قدمان خیلی بلند نبود. بعضی از ما تا همین دورهی نوجوانی چیزی بهجز برنج اماج نخورده بودیم و پاهایمان کمی خمیده بود و بعضی از...
View Articleکتاب بینام اعترافات
این جمعه با مادر به ملاقات دایی ایوب رفتم. قیافه دایی ایوب همیشه راه راه در نظرم می آید. من شناسنامه ام را برده بودم اما پاسبان ها راهم ندادند گفتند فقط بستگان درجه اول من ندانستم درجه ام چندم است....
View Articleنیایش
نیایش با قلب آدمی سروکار دارد. ما با صدای بلند سخن میگوییم تا آن را بیدار کنیم. نیرویی که بر کل عالم هستی مستولی است، در قلب انسان نیز حضور دارد. جسم خاکی نمیتواند مانعی برای آن باشد. موانعی که...
View Articleمادربزرگت رو از اینجا ببر!
خطر همهجا حضور داشت و این وظیفهی همیشگی پدرم بود که ما را بترساند. یکبار که با هم جشن چهارم جولای رفته بودیم برایم تعریف کرد که چهطور یکی از همخدمتیهایش با منفجر شدن یک ترقه روی پایش ناقص...
View Articleروی ماه خداوند را ببوس
هستی لایهلایه است. تودرتو و پر از راز و البته پیچیده. برای درک اون باید خوب بود. همین. پاسخ من به این سوال دشوار همینه: خوب. من فکر میکنم هرکس در هر موقعیت میدونه که خوبترین کاری که میتونه...
View Articleراز فال ورق
اکثر آدم ها معتقدند که این دنیا کاملا طبیعی است و یکسره دنبال چیزهایی هستند که غیر طبیعی باشد ، مثل فرشته و آدم فضایی ، تنها به این دلیل که نمی توانند ببینند دنیا خودش یک معمای بزرگ است .... شاید در...
View Articleذرهای ایمان داشته باش
یک روز روحانی موعظهای کرد دربارهی اینکه چگونه اشیای یکسان در زندگی میتوانند هم خیر باشند و هم شر و به اختیار و نحوهی کار ما با آنها بستگی دارد. سخن میتواند هم برکت داشته باشد و هم لعنت. پول...
View Articleگورکن
- عقب نیفتی ملا ... راهمان دور است ... دور! ... سه روز! ...... راه دور بود ... دور! ... سه روز راهپیمایی! ... به سوی مشهد ... شیخ هاشم، باید خودش را به جادهی سبزوار میرساند؛ و بعد عبور میکرد، از...
View Article