کودک که بودم
وقتی زمین میخوردم
مادرم من را میبوسید
تمام ِ دردهایم از یادم میرفت.
چند روز ِ پیش زمین خوردم
دردم نیامد اما
اینبار
تمام بوسههای مادرم
یادم آمد!
×××
تنهایی یعنی
لباس ِ تازهات را بپوشی
خواهرت نگاه کند و با شوق بگوید
" باجون اولسون
نقدر یاراشی"
و هزار هزار زیبا روی را
فدایت کند!!
تنهایی یعنی
برای خودت آشپزی کنی
و تا چند روز
بوی املت روی اجاق
بهانهی خواب زدگیات باشد!
تنهایی یعنی
مادرت زنگ بزند
و با لحنی دلانه بگوید؛
" اوغلوم، چوخ ایشتمه، بیرازدا
ازووه یتیش"
تنهایی یعنی
هیچ آثاری از تو نباشد
اما چهار گوش خانهات
به بهانهی تو نگاه کنی
برای تو آهنگ بگذاری و خودت را گول بزنی
که این قسمت ِ آهنگ
همزمان با نگاه ِ من
دیوانهات میکند!
تنهایی یعنی
هفتهای یکبار صورتت را اصلاح کنی
آن هم بیحوصله، آرام و بدون ِ خراش روی صورتت
" نکه کسی منتظرت نیست تا سر ِ قرار بروی"
تنهایی یعنی
وقتی کسی تماس میگیرد
تمام دلتنگیهایت را
برای چند لحظه هم که شده
بفرستی دنبال ِ مزرعهی نخود سیاه
اما بعد از مکالمه یک عالمه
اشک درو کنی ...!
تنهایی یعنی
" سیمین بری"
" مرا ببوس"
" امشب در دل شوری دارم"
" تو ای پری کجایی"
جایشان را بدهند به تیک، تاک، تیک، تاک، تیک
عنوان: نهنگها بی گذرنامه عبور میکنند
شاعر: بهرنگ قاسمی
ناشر: بوتیمار ( مشهد)
سال نشر: چاپ اول 1391
شمارگان: 1000 نسخه
موضوع: شعر فارسی- قرن 14
قیمت: 45000 ریال