خطر همهجا حضور داشت و این وظیفهی همیشگی پدرم بود که ما را بترساند. یکبار که با هم جشن چهارم جولای رفته بودیم برایم تعریف کرد که چهطور یکی از همخدمتیهایش با منفجر شدن یک ترقه روی پایش ناقص شدهبود. " یه لحظه با خودت فکر کن چی کشیده."
آتشبازی خطرناک بود ولی نه به خطرناکی رعدوبرق. " یه دوستی داشتم خیلی خوشتیپ و باهوش. همهچیزش روبهراه بود تا این که صاعقه زد بهش. وقتی داشت ماهیگیری میکرد خورد وسط دوتا ابروش و مغزش رو مثل مرغ پخت. حالا تو پیشونیش یه ورقهی فلزی داره و دیگه حتا نمیتونه غذاش رو بجوه، همهچی رو اول باید بریزن تو مخلوطکن و بعد با نی بهش بدن."
اگر قرار بود صاعقه مرا بزند باید اول دیوارها را سوراخ میکرد. با اولین نشانهی توفان میدویدم به زیرزمین و زیر یک میز مچاله میشدم و یک پتو روی سرم میکشیدم. آنهایی که روی ایوان میایستادند و تماشا میکردند یک مشت احمق بودند. پدرم گفته بود " یه حلقهی ازدواج یا حتا پُرشدگی دندون هم صاعقه رو به خودش جذب میکنه. روزی که دست از مراقبت بکشی درست همون روزیه که بهت اصابت میکنه."
سال اول دبیرستان در کلاس حرفهوفن شرکت کردم و اولین تکلیفمان این بود که یک قوطی دستمال کاغذی درست کنیم. پدرم پرسید " نمیخواین از ارهی رومیزی استفاده کنین که؟ یه پسره رو میشناختم درست همسن و سال تو، یهبار وقتی داشته با اره کار میکرده تیغ اره شل شده و دررفته و صورتش رو از وسط نصف کرده." با انگشت اشارهاش خطی فرضی از پیشانی تا چانهاش کشید. " زنده موند، ولی دیگه کسی حاضر نبود نگاهش کنه. الکلی شد و آخرسر هم با یه دختر چینی که از تو کاتالوگ سفارش داده بود عروسی کرد. بهش فکر کن."
فکر کردم.
( صفحه 54)
عنوان: مادربزرگت رو از اینجا ببر!
نویسنده: دیوید سداریس
مترجم: پیمان خاکسار
ناشر: زاوش
سال نشر: چاپ اول 1392
شمارگان: 2000 نسخه
شماره صفحه: 150 ص.
موضوع: داستانهای کوتاه امریکایی- قرن 20 م.
قیمت: 75000 ریال