شهر را ول کردم و به کوه و بیابان زدم. به بلندترین پرتگاهی که گیر آوردم رفتم و از همان بالا خودم را پایین انداختم. فقط یک لحظه احساس نزدیکی با مرگ به من دست داد؛ چون بلافاصله چتر نجات باز شد و به هر مصیبتی بود، روی صخرهای بند شدم. ناامید و سرخورده، راه شهر را در پیش گرفتم تا در اولین فرصت تپانچهای بخرم.
توی خانه روی تخت دراز کشیدم و تپانچه را بیخ گوشم گذاشتم. بی معطلی ماشه را چکاندم و انتظار داشتم صدای غرش تپانچه و درد گلولهای که مغزم را متلاشی میکرد، حس کنم.
نه تیری در رفت و نه صدایی بلند شد. تپانچه به قلم مبدل شده بود. کف اتاق غلتیدم و گریه سردادم. من که این همه چیز خلق میکردم، از رهاندن خودم از شر این زندگی نکبتی عاجز بودم.
روزی از خیابان که میگذشتم، حرفی به گوشم خورد که امید تازهای در من زنده کرد. از مرد افسرده و بیچارهای شنیدم که میگفت کارمند دولت شدن خودکشی تدریجی است.
من در وضعی نبودم که بهترین راه خودکشی را انتخاب کنم. مرگ تدریجی یا یکضرب، برایم فرقی نداشت. در نتیجه رفتم و برگ درخواست استخدام در وزارت کشور را پر کردم.
عنوان: زن وسطی ( گزیدهی داستانهای کوتاه امریکای لاتین)
مترجم: اسدالله امرایی
ناشر: افراز
سال نشر: چاپ سوم 1387
شمارگان: 1650 نسخه
شماره صفحه: 176 ص.
موضوع: داستانهای کوتاه امریکای لاتین- مجموعهها
قیمت: 32000 ریال