زندگی
زندگی
روی تکه کاغذی:
ظهر نیستم
شب برای شام
دیر میرسم
×××
... تا روز بگذرد
کوه هم که باشی
باید
کوتاه بیایی
تا روز
بگذرد
×××
تمام روز
زندگیام را میچینم
تمام روز
آشپزخانه و دیوارها را میسابم
از روزهایم پاک نمیشوی
×××
دستهای تو را لمس میکنم
کوچه، سیاه
پلهها تاریک و
دیوارها خاکستریاند
دستهای تو را لمس میکنم
چراغها
روشن میشوند
×××
آرزو میکنیم
خاطرههای نداشته را
با هم مرور میکنیم
و آرزو میکنیم
روی مهتابی خانهای
منتظر آفتاب باشیم
یا کنار میز سادهای منتظر شام
آرزو میکنیم
آرزوهایی محال
و هیچچیز مثل همیشه نیست
×××
چمدان
از لابلای کلماتم
چمدانی با چند تکه رخت
رد میشود
تو را بخاطر میآورم
که عاشقم نیستی
و دستهایت تسکینم نمیدهند
×××
سکوت
تو
از حال و روز من چه خبر داری
که روزی دلگیرم و دلتنگ
و روزی دوستت دارم
×××
تنها که باشی
تنها که باشی
چای دم کردهی دیروز را گرم میکنی
موهایم آشفتهاند
و کلمات
تکههای نان خشکی است
که با روزنامهها
پشت در میگذارم
×××
عنوان: مشتی سنگ میان سطرها
شاعر: هاجر فرهادی
ناشر: دفتر شعر جوان
سال نشر: چاپ اول 1389
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 108 ص.
قیمت: شعر فارسی- قرن 14
قیمت: 24000 ریال