خدمتکار
میگویم: " دختر کوچولو از تو میخواهم هر چی به تو گفتم یادت بماند. یادت میآید به تو چی گفتم؟"هنوز دارد یکریز گریه میکند، اما سکسکهاش قطع شده. " وقتی دستشوییام تمام میشود خودم را خوب تمیز کنم؟""...
View Articleزندگی من در سهشنبه ها اتفاق میافتد
حالا درست روبهروی هم بودند و فاصلهشان بسیار کمتر از قبل بود. زن صدای ضربان قلبش را میشنید و مرد با دقت او را زیر نظر داشت.مرد گفت: " هیچ میدانی؟"زن گفت: " چی را؟ "مرد گفت: " فکر نمیکنم تا حالا کسی...
View Articleسفر به انتهای پَر
تا رویا مرده کنار مردهی هم میخوابیمدخلی به هم ندارند رویاهایمانتکان هم در جهت هم نمیخوریماین اتفاق اگر که میافتادروی هم رفته بازیگوش میشدیم میرسیدم احساس سبکی کنم اگراگر برای تو از سر تعریف...
View Articleبینا، بیتا، بیجا
از سرشانههایم چیزی میجوشد و میریزد مگر دستهایم عاریه بودند که افتادند. غلت واغلتزن از لبه شانه خاکی که پیش رفتم ریگی میگی چیز خیلی ریزی زیر سینه راهم را بسته بود که با نفسی عمیق و فشار از درشتی...
View Articleعادت میکنیم
سلام! اسم من یلداست. ولی از همین الان بگم این اسم راست راستکی من نیست. چرا؟ چون این مامان من به همه کار من کار داره و مدام آمار میگیره و میترسم بفهمه این وبلاگ منه و سر بزنه بخونه و گیر سه پیچ بده....
View Articleکیش، مات
دنیای وارونهدوست داشتنشاید آخرین مطلب وبلاگم: شاید تا مدتها دیگه به اینجا سری نزنم:( هیچکس) عزیزم، هر بار که موبایل بیصاحبم جیغ میزنه که آهای دختره اساماس اومد، یه طوری میپرم روی موبایلم که...
View Articleیادش بخیرهای لعنتی
قماربازدلم را روی میز میچینمبا تمام نفسهایمکه هوای با تو بودن رامیبلعندو هر نفسی که فرو میرودممد حیات است ودیگر بالا نمیآیدکه با هر نفس از تو بمیرمببین چگونه دلم رامثل جنینیکه نه سقط میشودنه به...
View Articleپنجاه درجه بالای صفر
تاریکی شب افتاده بود روی شهر و زندان. علی ستوده با شببیداری ناجورش کلنجار میرفت که حس کرد یکی دارد فینوفین میکند. گوش که تیز کرد صدای سینا را شنید. پا شد و رفت کنار تختش. سینا پتو را کشیده بود روی...
View Articleاین بازی کی تمام میشود؟
نزدیک ظهر است و هنوز هیچ تصمیمی برای امروز ندارم. به سنگینی یک پیرمرد هشتادساله بلند میشوم و تن بیجانم را سر یخچال میکشانم که چیزی برای خوردن دستوپا کنم، اما خیلی زود میلم به خوردن کور میشود و...
View Articleبادها شناسنامهی مرا بردند
بالاخره یک روز یک هزارپا را میگیرمطاقباز میخوابانماشبا دو پنس به دو طرف میزم میدوزماشو پاهایاش را تکتک میشمارم!هزار پا؟ مگر شوخیستوقتی در هزار و یک شب واقعا وتحقیقا هزار و یک شب هستآیا همین...
View Articleوقتی بزرگ بودیم
" سلام ویل. ربکا هستم."البته اگر ویل به صفحهی تلفنش نگاه کردهبود میدانست که ربکا است. به همین خاطر وقتی ویل با صدایی شگفتزده گفت: " اُه، ربکا" ربکا خندهاش گرفت. گفت: " امیدوارم بیدارت نکرده...
View Articleخطی ز دلتنگی
غزل کلاغ همه باغ در خموشیستنه آب جنبد اینجا و نه برگ و نه شکوفهچه بهار و باغ باشد؟ وزش نسیمکی رابه روایت گل سرختوان ز دور دیدنکه بهار بیپرنده، ز هزار سوی، تنهاست اگر...
View Articleنفر هفتم
" فقط سه راه برای کنار اومدن با یه دختر هست. اول اینکه دهنت رو ببند و به حرفایی که میزنه گوش کن، دوم اینکه بهش بگو از هر چیزی که میپوشه خوشت میآد و سوم اینکه به غذاهای خیلی خوب مهمونش کن. آسون...
View Articleبهار برایم کاموا بیاور
هیچ وقت بیش تر از یک ربع نتونسته بودم دلخور باشم از تو. می دانستی که عادت ندارم قهر کنم. نگار بد خواب شده بود و نق نق می کرد. بلند شدی و رفتی سراغش. بنیامین تب کرده بود و سرفه می کرد. چشم هایش را باز...
View Articleیاد شعرهای شیرین دبستان ( یک قرن شعرهای دبستان)
عنوان کتاب: یاد شعرهای شیرین دبستان ( یک قرن شعرهای دبستان)پژوهش و گردآوری: اکبر قرهداغیناشر: بهجتسال نشر: 1390صفحه: 248 ص.موضوع: شعر فارسی-- قرن 14-- مجموعه هافارسی-- راهنمای آموزشی (ابتدایی)قیمت:...
View Articleمادر فلفلی من
مادرم گوشش را به در توالت میچسباند و میگفت: " صدای کاغذ میشنوم. صدای کاغذ!"پدرم از آن طرف در داد میزد: " من هم یک حق و حقوقی دارم. من هم باید بتوانم بروم توالت یا نه؟!"مادرم دستبردار نبود. روی...
View Articleتا دوشنبهی دیگر
" میگم، اگه یه روز پیرمرده بمیره چی کار کنیم؟"" زبونتو گاز بگیر، خدا نکنه!"" حالا فرض کن!"دختر سربلند کرد. نگاهی به دوروبرش کرد." نمیدونم ... چی بگم؟"برگشت. تو چشمهایش زل زد و گفت:" دکتر چیزی گفته؟!...
View Articleیوسفآباد، خیابان سی و سوم
کاما و یاما بزرگ که بشوند، بهشان میگویم هندوستان کجاست، هندوستان اینجاست، توی قلب من. هر روز میروم هندوستان و برمیگردم. لیلا جاهد شبهقارهای درون خودش دارد. من به سفرهای درونی اعتقاد دارم و کاما...
View Articleتمشکهایی که سفر نمیکنند
تمام دیشب را خواب دیدهام. انگار هزار دختر بچه، دستشان را در دست هم گذاشتهاند و یک صدا شعر روزهای تعطیل را میخوانند. صدایشان در دالانهای تاریک مغزم میپیچد و صدها بار تکرار میشود. بعد میخندند. دور...
View Article