میگویم: " دختر کوچولو از تو میخواهم هر چی به تو گفتم یادت بماند. یادت میآید به تو چی گفتم؟"
هنوز دارد یکریز گریه میکند، اما سکسکهاش قطع شده. " وقتی دستشوییام تمام میشود خودم را خوب تمیز کنم؟"
" نه عزیزم، آن یکی. دربارهی این که چی هستی."
در عمق چشمهای قهوهای خوش رنگش نگاه میکنم و او هم توی چشمهای من نگاه میکند. خدایا، چشمهایش مثل آدمهای پیر است، انگار هزار سال عمر کرده است. قسم می خورم که می بینم، داخل چشمهایش، زن جوانی که قرار است بشود را میبینم. تصویر کوتاه و سریعی از آینده. قدبلند و آراسته است. مغرور و سرزنده. مدل موهایش بهتر است. و حرفهایی که توی کلهاش کردهام را به خاطر دارد. حتی موقعی که زنی بالغ و جوان است به خاطر دارد.
و آنوقت است که میگوید، درست همانطور که میخواهم. میگوید: " تو مهربانی. توباهوشی. تو مهمی."
عنوان کتاب: خدمتکار
نویسنده: کاترین استاکت
مترجم: شبنم سعادت
ناشر: نشر افراز
سال نشر: چاپ اول، 1391
شمارگان: 1100 نسخه
موضوع: داستانهای آمریکایی-- قرن 21 م.
صفحه: 600 ص.
قیمت: 185000 ریال