او را که دیدم زیبا شدم
سلام کردم، خواستم بروم تو بخش که دستم را گرفت. گفت کارم دارد. عجله داشتم. میخواستم هر چه زودتر خودم را برسانم به ابوطالب. گفتم باید بروم. نمیتوانم صبر کنم، باشد برای بعد. شب قبلش خوابهای شومی دیده...
View Articleبرف و نرگس
" فهمیدم لابد بِهِش گفتهاند که من تنها هستم و سنی ازم گذشته، گفته بگذار فیلمش کنم. شاید هم با دوستانش شرط بسته که سر دو هفته با من دوست بشود. حتما گفته هر کس را که بخواهم تور میکنم، حتا این پیردختر...
View Articleچای با طعم خدا
گفت: حتما می آیم،منتظر باش.منتظر پای دیوارجیب هایم پر از آه و ای کاشباز هم بی خداحافظی رفتمثل هر بارکوچه و خلوت و بادکاسه ی اشکم از دستم افتادیک دل پرزیر باران شرشریک نفر رد شد و گفت:بادها بی خداحافظی...
View Articleمی خواهم یک نامه ی کوتاه بنویسم
بعد از آن جا هوس کردم سری به کتاب فروشی آسیا بزنم. دبیرستانی که بودم کتاب های شعر را از آن جا می خریدم. تنها جایی بود که کتاب های فروغ و شاملو و اخوان و نیما را می فروخت.صاحب کتاب فروشی بیرون نشسته...
View Articleدیگر تنها نیستی
پیرمرد گفت: همه ی امواج با هم فرق می کنن. وقتی که امواج خودشون رو به ساحل می کوبن، خیلی خوب که گوش کنی، یک صدا رو دوبار نمی شنوی. دریا موسیقیدان بزرگیه! ماهی ها هم با همدیگه فرق می کنن ... تلالو اونها...
View Articleکسی گلدانها را آب نمیدهد
راوی چند دقیقهای ساکت ماند، بعد گفت: " خواهی نخواهی آن چه که مینویسم واقعی است."...گفت: " باز هم داری کجدار و مریز جواب میدهی."- نه! کاملا جدی هستم. دارم در بیهودگی کاغذ میدمم." پس چرا گفتی یک...
View Articleخندیدن بدون لهجه
همیشه راه پیشرفت برای شما باز است و جای رشد دارید. خیلی از آدمها زندگی شان را به حسادت و سرخوردگی می گذرانند و از اینکه دیگران به موفقیت هایی دست یافته اند ناراضی هستند. فکر می کنند زندگی یک پیتزای...
View Articleدلاویزترین
رنج من، نمی دانم،_و همین درد مرا سخت می آزارد_که چرا انسان،این دانا، این پیغمبر،در تکاپوهایش،_ چیزی از معجزه آن سوتر_ره نبرده ست به اعجاز محبت،چه دلیلی دارد؟ چه دلیلی داردکه هنوزمهربانی را نشناخته...
View Articleنوشتن. همین و تمام. اَبان، سابانا، داوید
نوشته یعنی ناشناخته. پیش از نوشتن، در کمال روشنبینی حتی، آدم هیچ نمیداند که چه خواهد نوشت.نوشته، برای خودش و برای جسم و جان خودش هم ناشناخته است. نوشتن حتی بازتاب هم نیست. نوعی مایه است که آدم در...
View Articleورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
- آیا من درمان شدهام؟- نه. تو کسی هستی که متفاوت است، اما میخواهد شبیه دیگران باشد. و به نظر من، این یک بیماری جدی است.- آیا تمایل به متفاوت بودن یک بیماری جدی است؟- اگر خودت را مجبور کنی که مثل...
View Articleبهترینهایی که در اردیبهشت خوندم ...
http://whatlilireadstoday.persianblog.ir/post/546/http://whatlilireadstoday.persianblog.ir/post/543/http://whatlilireadstoday.persianblog.ir/post/536/
View Articleآوای گرسنگی
کمی بعد، همه چیز بازگشت، سرگیجه ها و حفره. اتل روی تخت دراز می کشید، بدون اینکه لباسش را دربیاورد، بدون اینکه شام بخورد. با چشمان باز به گوشه ی پنجره ای که نوری از آن می گذشت خیره می شد. احساس غم نمی...
View Articleژه
ژه، دو هزار و سیصد و چهل و دو روز از مرگش گذشته بود که شروع به لبخند زدن کرد. در ابندا، هیچکس این لبخند را نمیدید. بر سر چیزهایی که هیچکس نمیبیند، چه میآید؟ رشد میکنند.هر چیزی که رشد میکند، در...
View Articleدرخت ارغوان ( نامههایی از پراگ)
... آدم هایی که رفتهاند، از قدیم قدیم تا نزدیکتر به زمان ما، گاهی به بهانههایی ... یعنی آدمهای خیلی عزیز، مادری، خواهری، دوستی و یا شاعری بزرگوار از ته ته زمانه، حتی موقعی که آدم آگاهانه به یادشان...
View Articleتو مشغول مردنات بودی
مرغ مگسخوارفرض بگویم تابستان وبنویسم مرغ مگسخواربعد نوشته را بگذارم توی یک پاکتببرم پایین تپه و بیندازم توی صندوق پستآنوقت نامهام را که باز کنییاد آن روزها میافتی ویاد اینکهچقدر، واقعا چقدردوستت...
View Articleزندگی برازنده من
رابرت کیگان، روانشناس دانشگاه هاروارد در کتابی به نام " زندگی دشوار امروز" به این بحث میپردازد که اکثر ما دارای توانایی ذهنی لازم برای درک پیچیدگیهای زندگی مدرن نیستیم. به توصیه او برای حل این مشکل...
View Articleبرای شبهای بیستاره
مامان زیر لب زمزمه میکند: " یا ضامن آهو..."چقدر دلم برای صدایش تنگ شده بود. مدتهاست به دهانش قفل زده. حتا وقتی میاوردمش، نه گفت " نه" نه گفت " آره".لبهایش خشکِ خشکاند. زیارتنامه میدهم دستش و...
View Articleداستانهای عجیب توکیو
پدرش گفت: " در میان آشناییهای همهی عمر یک مرد، برایش فقط سه زن واقعا دارای معنی هستند. بیشتر و کمتر از این نیست."پدرش با لحنی فیلسوفمابانه اما واضح چنین گفت. درست مانند این که بگوید، کرهی زمین در...
View Articleخاطرات یک بچهی چلمن!
سهشنبهامشب به این نتیجه رسیدم که همهی مشکلات این روزهایم زیر سر کسی است که تغذیههای ناهار را میدزدد. پس تصمیم گرفتم یکبار برای همیشه مچش را بگیرم.میدانستم مامان آخر هفتهها میرود خرید، پس این...
View Articleبه چیزی دست نزن
- آخر منیژه خانم البته صاحب اختیاری ها، ولی بگرد یک مستاجر خانواده پیدا کن. چیزی که زیاد است مستاجر. تورو خدا کمی هم رعایت حال مارا بکن. چند روز پیش میلاد دربارهی این زنه سوال پیچم کرده بود. البته...
View Article