مامان زیر لب زمزمه میکند: " یا ضامن آهو..."
چقدر دلم برای صدایش تنگ شده بود. مدتهاست به دهانش قفل زده. حتا وقتی میاوردمش، نه گفت " نه" نه گفت " آره".
لبهایش خشکِ خشکاند. زیارتنامه میدهم دستش و خودم هم شروع میکنم به خواندن. دوباره زل میزند به حرم. بغض میکند. دلم هری پایین میریزد. میدانم که دیگر وقتی نمانده. میدانم باید قدر همین لحظهی نفسش را هم بدانم. حرفهای دکتر از ذهنم بیرون نمیرود: " روزهای آخرشه، شاید یه روز دیگه زنده باشه شایدم یه ماه دیگه ..."
اشکهایم را پاک میکنم. صدایم را رها میکنم: " السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ... "
لبهایش خشکاند. ترک عمیقی روی لب پایینش افتاده. لبهایش بههم نمیرسند و خشکی لبش مرتب بیشتر میشود. انگار ضعف دارد به همهی جانش رخنه میکند. توی گوشش میگویم:
" مامان! خداحافظی کن، باید بریم ..."
عنوان: برای شبهای بیستاره
نویسنده: فاطمه بهبودی
ناشر: نشر افراز
سال نشر: چاپ اول: 1391
صفحه: 136 ص.
شمارگان: 1100 نسخه
قیمت: 48000 ریال
موضوع: داستانهای کوتاه فارسی -- قرن 14
مندرجات: برای شبهای بیستاره/ چندمین طلوع خورشید/ چی داشتم میگفتم؟/ ستارهی سرد/ رگبار بهاری/ همشهری/ روز خوبی نبود/ جادهی مهآلود/ دلم میخواد تنها برم/ آخه عزیزم/ اولین سالگرد/ یک جای امن/ سلولهای مرده/ دستهای سرد/ خواب به خواب/ چاردیواری