سهشنبه
امشب به این نتیجه رسیدم که همهی مشکلات این روزهایم زیر سر کسی است که تغذیههای ناهار را میدزدد. پس تصمیم گرفتم یکبار برای همیشه مچش را بگیرم.
میدانستم مامان آخر هفتهها میرود خرید، پس این وقت کلی تغذیهی جدید توی انباری هست و این یعنی گرفتن دزد صد در صد گارانتی میشود، بعد از شام رفتم توی انباری و چراغ را خاموش کردم و بعد رفتم توی یک سبد خالی و منتظر ماندم.
نیمساعت، بعد یکی آمد تو و چراغ را روشن کرد، زیر یک حوله قایم شدم، مامان بود.
تا لباسها را از داخل لباسشویی درآورد جم نخوردم، مامان نفهمید من آن جا هستم و لباسها را صاف انداخت توی سبدی که من توی آن قایم شده بودم.
بعد از انباری رفت بیرون و من آن جا ماندم، جدی جدی آماده بودم آنجا بمانم حتی اگر تا صبح طول میکشید.
اما لباسهایی که مامان از داخل خشککن درآورده بود خیلی گرم بودند و من کمکم احساس خوابآلودگی کردم و نفهمیدم که چطور شد که خوابم برد.
نمیدانم چقدر خوابیدم، اما میدانم از صدای تلفن از خواب بیدار شدم. وقتی صدای جویدن چیزی را شنیدم چراغ قوهام را روشن کردم و مچ دزد را حین دزدی گرفتم.
پسر! بابا بود! از اولش هم باید میفهمیدم کار اوست. وقتی پای هلههوله در میان باشد، او یک معتاد واقعی است.
میخواستم کمی بابا را نصیحت کنم، اما او نگذاشت. اصلا علاقهای نداشت بگوید چرا تغذیهی ناهار ما را میدزدد. اما علاقه داشت بداند من نصفشبی توی سبد لباس چه کار میکنم.
درست همین موقع بود که شنیدیم مامان دارد میآید پایین. فکر کنم من و بابا دوزاریمان افتاد که توی چه موقعیت بدی هستیم. پس هر چه می توانستیم شیرینی برداشتیم و در رفتیم.
عنوان: خاطرات یک بچهی چلمن ( دوره سه جلدی)
نویسنده: جف کینی
مترجم: سارا اسفندیارپور
ناشر: حوض نقره
سال نشر: چاپ دوم، 1390
قیمت: 36000 ریال
شمارگان: 1100نسخه
صفحه: 221 ص.
موضوع: داستانها ی فکاهی مصور/ دفترچههای خاطرات/ دوستی-- داستان/ مدرسهها-- داستان