برهوت عشق
دکتر میترسید که نتواند تا خانهاش راه برود، نتیجه گرفت که ناتوانیاش بهخاطر گرسنگی است، اما از قلبش هم میترسید، قلبی که ضربانهایش را میشمرد. اضطراب جسمانی او را از اندوه عاشقانهاش رها میکرد؛...
View Articleدخترها به راحتی نمیتوانند درکش کنند
فکر میکردم دوستم داری. فکر میکردم در قصهی تو شخصیت اول هستم. بعدها با خودم گفتم شاید نقش دومی چیزی هستم که دیده نمیشوم اما حضورم ملموس است. حالا میبینم هزار تا شخصیت دارد این قصهی تو. حالا، دردش...
View Articleقابهای خالی
روی دیوار روبرو، سینه دیوار، یک تابلوی نقاشی آویزان بود، شبیه نقاشیهای رنه مگریت. مردی بود که به جای سرش، سیبی سبز کاشته بودند. وسط یک بیابان برهوت با یک کت و شلوار سفید. نقاش دو تا سوراخ وسط سیب...
View Articleپاییز داغ
موری او را به سینما برد. آنها فیلم پدر عروس را دیدند. گریس خیلی از آن بدش آمد. او از دخترهایی مثل همان که نقشش را الیزابت تیلور بازی میکرد متنفر بود. دخترهای ثروتمند لوسی که جز چربزبانی و درخواست...
View Articleهست یا نیست؟
توی آشپزخانه چاقو را محکم فرو میکند توی گوشت مرغ و فشار میدهد و میچرخاند اینور آنور. دلش میخواهد از کنار چاقو خون فواره کند و بزند بیرون. اما این گوشت ِ مرده است و خونی در آن جریان ندارد. چاقو...
View Articleهمه چی درس میشه
آهو با سینی نقره و استکانهای ناصرالدینشاهی که با چای اعلا و دمکشیدهی خارجی پرشده بودند، وارد شد. حس مدلی را داشت که در فضایی تاریک راه میرود و نور گردی قدمهاش را همراهی میکند. تمام تلاشش را...
View Articleپروانههای ابری
مادربزرگگلدانهایش رابه اندازهی پدربزرگ دوست داشتپدربزرگمادربزرگ را به اندازهی پروانههاحالا اینجاباغیستپر از شمعدانی و شاپرک!... صورتم رابه شیشه میچسبانمپنجره اشک میریزد... شایدلیلا، نام دیگر...
View Articleتمام چیزهایی که جایشان خالی است
فکر نمیکردم که قلب اینهمه کوچک باشد. در قفسهی سینهی باز بیمار تند و با ضربان یکنواخت میتپید. دندهها را با دوگیرهی فلزی از هم باز نگهداشتهبودند. جراح مجبور بود یک لایهی ضخیم چربی را بشکافد...
View Articleعکس با گیوتین
آهمینویسمو تو در آیینههامیخوانی...روح را پرواز میدهدچه مجسمهساز بلندیستمرگ...چه باید گفتبه این همه اعتقاد به آنسوچه باید گفتبه نقاشیکه فقط شیشه میکشد؟...تاریکیهمیشه پا برجاستآفتابگردان هم که...
View Articleمه و میخک
تا نشستم گفت: خانوما چی میگفتن؟دنبال جواب میگشتم که ادامه داد: احساس میکنم از روبهرو شدن با همه در عذابی. درسته؟بعد از مکثی کوتاه گفتم: " راستش .... بله. من اصلا اینجور جاها رو دوست ندارم. اصلا...
View Articleجایت را خالی گذاشتهام
شکل هندسی قلب منمگر چند ضلع داردکههرکس میمیردبه گوشهای از آن پناه میبرد!مرا حساب کنبا اعدادی که تا بینهایتاز آب جاریترند!و بگوچرا هرچه سعی میکنممثل مردمکهای چشم آدمهادایره نمیشوم...
View Articleگنجشک انارستان
گنجشک انارستان آسمان، راز مرا در سفر باران، گفتابر بارید و به گنجشک انارستان، گفت او که آشفتگیام را دو سه روزی میدیدخود سراسیمه به گوش علفی حیران گفت جوی، از سایهی نجوای علفها فهمیدآب، در گردش...
View Articleسرزمین گمشدگان
آن شب را به یاد دارم، چون او برایم تعریف کرد، یا نه، من برایش روایت کردم. نمیدانم و نمیدانم چرا عشاق از گفتن حکایتهایی که همه میدانند، دستبردار نیستند. با او یاد گرفتم که حکایت گفته میشود چون...
View Articleبعد از پایان
میشود بعضی وقتها هوای تازه را نه از پنجرههای باز که از آدمهای تازه گرفت. من یکی که فکر میکنم اگر روزی کنجکاویام را نسبت به آدمها از دست بدهم دیگر نتوانم به راحتی جایگزین دیگری برای این هوس...
View Articleزیر چتر فردا
میآییاز جادههای مهگرفته میآییو میدانیزمین بیپناهترین استهنگامی که دستهای تو نباشددریابا نام تو آغاز میشودو جنگلبا ناز تو.پرندگان و موجها از تو میخیزندآنسان کهدرختان و اوجهاو هر روزانسان...
View Articleدلواپس ِ صورتهای خالی
نخوابیده بودمآسمان گم شده بود در نفسهای سربی ابربا بادکنک کودکی مرده برگشتم ببا پوتینهای جنگبا سیبهای سبز و برفهای دوریبا یک دیوار خط خوردگی. عنوان: دلواپس صورت های خالیشاعر: شاهین باویناشر:...
View Articleحفرهای تا امریکا
مریم یک زمانی عادت داشت در خیالاتش سوار ماشین زمان شود و به زمانهای بسیار بسیار قدیم سفر کند. مثلا به دوران پیش از تاریخ میرفت و میدید که چگونه زبان به تدریج پیشرفت میکرد یا به زمان مسیح میرفت:...
View Articleکافور عطر خوبی است
نهاین ماشینهامرا به هیچ مقصدی نمیرسانددر خیابانهایی که تنهاخطوط مستقیم ارزش دارندباآدمهاییکه 60 میلیون میارزندودرختهایی کهدر باغچههای کوچک افسردهاندبه آرزوهایم نمیرسم- دفترچه بیمه خوب استمن...
View Articleهیچوقت
من هیچ درسی نخواندهام. یعنی هیچ درسی را تا آخر نخواندهام. هیچ چیز راضیام نکرد. هر درسی را شروع کردم، کمی که گذشت فکر کردم همین؟ من وسط این چیزها گم شدهام و هر چه جان میکنم نمیتوانم خودم را پیدا...
View Articleاز باران پیاده شو!
اگر گریستن نبودمن اغوا نمیکردم آدم رازمینجای دنجیبرای تنهایی نیست ........ پرندهدر آغوش آفتابسایه میشوددرختزل میزندبه پرندهای که رفته است ....... بگذار این پنجرهبسته باشداما روبهروی تو...
View Article