تا نشستم گفت: خانوما چی میگفتن؟
دنبال جواب میگشتم که ادامه داد: احساس میکنم از روبهرو شدن با همه در عذابی. درسته؟
بعد از مکثی کوتاه گفتم: " راستش .... بله. من اصلا اینجور جاها رو دوست ندارم. اصلا من با جمع مشکل دارم. خیلی بده که اینجوریام ولی دست خودم نیست."
" چه اشکالی داره؟ شخصیت تو اینه. همین چیزا تو رو از بقیه متمایز میکنه. همینه که من احساس میکنم تو بهترین شنوندهی حرفای آدمی مثل منی."
راحت و صمیمانه و با لحنی متفاوت با همیشه این جملهها را گفتهبود و من قلبم میتپید؛ اما پافراتر نگذاشت. برایم از کتابهایش گفت؛ از علاقهاش به خواندن، و به داستانهای فرانتس کافکا. من که از این نویسنده تنها یک داستان کوتاه خوانده بودم، نظری ندادم. میگفت دنیای ماتی را که کافکا خلق میکند دوست دارد. اما واقعا چرا اینها را به من میگفت؟ شاید شنوندهای خوب، اما یک کتابخوان حرفهای نبودم! من حتی یک کتابخوان معمولی هم نبودم.
( صفحه 43)
به جادهی کوه نگاه میکردم. دلم میخواست بروم بالا اما پرنده پر نمیزد. باید برمیگشتم. نمیدانم از چه کسی یا چه چیزی، اما گله داشتم که چرا یک دختر تنها نمیتواند از طبیعتی خلوت لذت ببرد. دوست داشتم تنهایی بروم کوه، تنهای تنها. دوست داشتم فقط من باشم و سنگ و خار و خاشاک کوه؛ خارزردها، خارپلنگیها و سنگهای رنگی کوه. دوست داشتم بروم بالا و از آن جا به زندگی، به خانهها و آدمها نگاه کنم اما جرات نمیکردم. با خودم گفتم لذت بردن دختری تنها از سکوت ناب کوه ممنوع! و چرخیدم.
از خودم هم گله داشتم. به خاطر تنهایی، بهخاطر همهچیز. گله داشتم که چرا با همهی آن هوشی که معلمها و پدرم گفته بودند هرگز نتوانسته بودم مطمئن شوم که " او " دوستم ندارد.
( صفحه 97)
عنوان: مه و میخک
نویسنده: نارسیس سلیمی
ناشر: افراز
سال نشر: چاپ اول 1392
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 152 ص.
موضوع: داستانهای فارسی - قرن 14
قیمت: 77000 ریال