مریم یک زمانی عادت داشت در خیالاتش سوار ماشین زمان شود و به زمانهای بسیار بسیار قدیم سفر کند. مثلا به دوران پیش از تاریخ میرفت و میدید که چگونه زبان به تدریج پیشرفت میکرد یا به زمان مسیح میرفت: آن همه سروصدا برای چه بود؟ اما جدیدا گذشتهی نه چندان دور را برای سفرهای خود انتخاب میکرد. دوست داشت یک بار دیگر سوار هواپیمای خط هوایی بریتانیا شود و برای دیدن مادرش به ایران برود. با کفشهای پاشنه بلند، چون آنروزها مد بود خانمها در مسافرت هوایی کفشهای پاشنهبلند میپوشیدند ...
...
اینبار هیچ شباهتی به ازدواجش نداشت. این بار مریم خیلی خوب میدانست که آدمها میمیرند، همه چیز پایانی دارد و این که اگر چه حالا تمام روزهایش را با دِیو میگذراند اما خیلی زود روزی میرسد که بگوید: " فردا دقیقاً دو سال از آخرین باری که دِیو را دیدم میگذرد." یا ممکن بود دِیو این را راجع به مریم بگوید. مریم و دِیو بیش از هر زوج جوانی به هم دلبسته شده بودند و خودشان هم خیلی خوب میدانستند نباید زیاد به این رابطه دلخوش باشند.
همین موضوع هم باعث میشد آنها خیلی با هم جروبحث و دعوا نکنند. مریم و دِیو زیاد برای کدورتهای بیاهمیت کوچک وقت نمیگذاشتند. مریم عادت و اصرار دِیو به بلندبلند خواندن را به خوبی تحمل میکرد. دِیو هم به نوبهی خود متوجه شده بود که هر وقت مریم خسته و دمغ است، میشود او را با درست کردن یک قابلمه برنج سادهی سفید سرحال آورد. یک بار هم که موش دو روز گمشده بود، دِیو اعلامیه نوشته بود "گمشده" ، " جایزه"، و " کودک غصهداری را خوشحال کنید" . مریم پرسیده بود: " کدام کودک غصهدار؟ راجع به کی نوشتی؟ ما که اینجا بچه نداریم."
اما دِیو گفت: " تویی. تو آن بچه هستی."
عنوان: حفرهای تا امریکا
Digging to America
نویسنده: آن تایلر
مترجم: کیهان بهمنی
ناشر: افراز
سال نشر: چاپ اول 1391
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 376 ص.
موضوع: داستانهای آمریکایی- قرن 20 م.
قیمت: 133000 ریال