موری او را به سینما برد. آنها فیلم پدر عروس را دیدند. گریس خیلی از آن بدش آمد. او از دخترهایی مثل همان که نقشش را الیزابت تیلور بازی میکرد متنفر بود. دخترهای ثروتمند لوسی که جز چربزبانی و درخواست کردن هیچ انتظاری از آنها نمیرود. موری گفت که این فقط یک فیلم کمدی است؛ گریس هم میگفت که موضوع این نیست. او نمیتوانست فکر کند که علت این است که او یک پیشخدمت بود و آنقدر فقیر که حتی نمیتوانست به دانشکده برود و اگر او چنین عروسی میخواست باید سالها پول جمع میکرد تا بتواند هزینهاش را بپردازد.
گریس نمیتوانست توضیح دهد یا حتی خودش کاملا درک کند که احساسش حسودی نبود؛ خشم بود و علت عصبانیتش این نبود که او نمیتوانست آنگونه خرید کند یا لباس بپوشد؛ بلکه به این خاطر که این الگویی بود که دخترها باید مانند آن میشدند. این چیزی بود که مردها، مردم، همه از دخترها انتظار داشتند؛ زیبا، عزیزدردانه، لوس، خودخواه و بیمغز. یک دختر باید چنین باشد تا عاشقش بشوند؛ بعد مادر میشود و تمام وجودش را وقف بچههایش میکند. دیگر خودخواه نخواهدبود؛ ولی همچنان برای ابد بیمغز باقی میماند.
گریس با غضب دراینباره حرف میزد؛ درحالی که کنار پسری نشستهبود که عاشقش شدهبود؛ بهخاطر اینکه در یک آن به کمال و بیهمتایی ذهن و روح او ایمان آورده بود و فقر او را همچون جلایی رمانتیک بر این کمال میدید.
عنوان: پاییز داغ
نویسنده: آلیس مانرو
مترجم: شیرین احدزاده
ناشر: کوله پشتی
سال نشر: چاپ دوم 1392
شماره صفحه: 56 ص.
موضوع: داستانهای کانادایی - قرن 20 م.
قیمت: 40000 ریال