روی دیوار روبرو، سینه دیوار، یک تابلوی نقاشی آویزان بود، شبیه نقاشیهای رنه مگریت. مردی بود که به جای سرش، سیبی سبز کاشته بودند. وسط یک بیابان برهوت با یک کت و شلوار سفید. نقاش دو تا سوراخ وسط سیب درآورده بود مثل چشمهایی که به من زل زدهبودند. چقدر نقاشی کردن را دوست دارم. به پونه هم میگفتم که نقاشی برایم یک سروگردن بالاتر از عکاسی است. نقاشی مرز ندارد و نقاش هر طور که دوست دارد، دنیا را خلق میکند. اما عکاسی فقط ثبت واقعیت است. دنیا به عکاس دیکته میکند که چطور نگاهش کند. نقاش داستان مینویسد و عکاس تاریخ مینگارد.
پونه میگفت: این حرفت فقط به درد خواب میخوره و نه واقعیت. ما داریم تو دنیای واقعی زندگی میکنیم، نه تو رویا. اینجا آسمون همیشه آبیه، شکوفههای گیلاس صورتیه و خون هم قرمزه.
اما من هیچوقت واقعیت را دوست نداشتهام. مثل رنه مگریت که جای سر آن مرد یک سیب سبز کاشته بود. من دنیای مگریت را بیشتر میپسندم.
عنوان: قابهای خالی
نویسنده: فهیم عطار
ناشر: هیلا
سال نشر: چاپ اول 1392
شمارگان: 1000 نسخه
شماره صفحه: 208 ص.
موضوع: داستانهای فارسی - قرن 14
قیمت: 90000 ریال