فکر نمیکردم که قلب اینهمه کوچک باشد. در قفسهی سینهی باز بیمار تند و با ضربان یکنواخت میتپید. دندهها را با دوگیرهی فلزی از هم باز نگهداشتهبودند. جراح مجبور بود یک لایهی ضخیم چربی را بشکافد و من شگفتزده بودم که چرا جای برش، خونریزی نمیکند. عمل جراحی دو ساعت طول کشید. بعد پارچههای سبز روی بیمار را برداشتند. روی تخت ِ جراحی، مرد مسن ... دراز کشیده بود. یکی از پاهایش را از پایینِ ران قطعکردهبودند و روی شکمش سهجای زخم ِ بزرگ از عملهای قبلی باقی ماندهبود. بازوهای مرد را از هم باز کرده و به تخت بسته بودند، طوری که انگار میخواست کسی را بغل کند. رویم را برگرداندم.
بعد از عمل که با جراح قهوه مینوشیدم، پرسید آیا دیدن آن صحنه برایم جالب نبوده.
گفتم: قلب چه کوچیکه. فکر کنم بهتر بود اصلا نمیدیدمش.
گفت: کوچیکه ولی خستگیناپذیر.
( صفحه 67)
زن گفت: خب؟ چیزی که آنقدر فوری باید حرفش را میزدی چی بود؟
مرد گفت: برف را دوست دارم.
بلند شد و به طرف پنجره رفت. دانههای برف معلق در هوا، کوچک و سبک بودند، بعضی وقتها به طرف بالا میرفتند، انگار از هوا سبکترند، و بعد دوباره پایین میافتادند و در سفیدی خیابان گم میشدند. مرد پرسید: قشنگ نیست؟
برگشت و به زن که نشسته بود و هر از گاهی به نوشیدنیاش لبی میزد، خیره شد. گفت: خوشحالم که برگشتی.
( صفحه 124)
عنوان: تمام چیزهایی که جایشان خالی است
نویسنده: پتر اشتام
مترجم: صنوبر صرافزاده
ناشر: افق
سال نشر: چاپ اول 1388- چاپ دوم 1391
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 168 ص.
موضوع: داستانهای آلمانی- قرن 20 م.
قیمت: 70000 ریال
مندرجات: شور/ بوسه/ توقف/ در باغهای بیگانه/ یخبندانهای ناگهانی/ تمام چیزهایی که جایشان خالی است/ مثل بچهها، مثل فرشتهها/ تمام شب/ مهمان/ در حومههای شهر/ سرزمین پاک/ خوشگلترین دختر