زندگی منفی یک
" آدم باید همیشه یه کسی رو توی این زندگی کوفتی داشته باشه که بتونه با بهونه و بی بهونه جلوش گریه کنه. راحت. بدون این که قضاوت بشه. یه کسی مثل من از سر تنهایی می آد پیش شما که روانپزشکی. ولی نیازی به...
View Articleدختری از پرو
گفتم: از این که در آن جهنم بودی متاسفم. البته اگر حقیقت را گفته باشی. میدانی، در مقابل تو حس وحشتناکی به من دست میدهد. آنقدر برایم قصه سرهم کردهای که حالا سختم است حرفت را باور کنم.بار دیگر بازویم...
View Articleنتهای تنهایی
گوش دل من به زنگ تنهایی توستعمری است همیشه تنگ تنهایی توستهر آدمی انگار به رنگی تنهاستتنهایی من به رنگ تنهایی توست ××× بی حوصله، پر بهانه بر می گرددشبها که به آشیانه بر می گرددتنهاتر و زخم خوردهتر...
View Articleدوازده داستان سرگردان
" من خواب تعبیر می کنم."در واقع این تنها حرفه او بود. از وقتی زبان باز کرده بود، در خانه این رسم را برقرار کرده بود که شکم ناشتا خواب ها را تعبیر کند. اول صبح بهترین زمان برای تعبیر خواب بود. در هفت...
View Articleیک بغل کاکتوس ( 100 شعر طنز)
تیترهای درشت پرمایهسهم فرزانگان و سنگینهاستصفحه داخلی، حروف هشتحاکی از قتل عام دلفینهاست " یک نفر همسر خود را کشت"تیترها مدتی است تکراری استمی کشی، می کشیم، خواهد کشتزندگی در روال خود جاری است شوت...
View Articleزیباتر
خیابان لیز بود. زمین خوردن، ترس نداشت. زمان بچگی از خیلی چیزها می ترسید. بزرگ ترین ترسش ناتوانی از انجام کارهایی که دیگران به راحتی ِ آب خوردن انجامش می دهند. دریبل زدن. سوت دوانگشتی. بیدار ماندن....
View Articleتهرانیها
" من از میان درخت ها رد شدم. هوا تاریک بود، اما نور ماه باعث می شد همه چیزو به روشنی ببینم. بعد از این که لا به لای مردمی که دور تو جمع شده بودند رد شدم، دیدم تو روی زمین خوابیدی. لباست تیره بود. مشکی...
View Articleعقاید یک دلقک
در این چند هفته آخر، مهمترین تمرینی را که یک دلقک باید انجام دهد، یعنی تمرین حرکات صورت را، انجام نداده بودم. دلقکی که اساساً با حرکات اعضای صورتش باید تماشاگر را جذب کند، میبایستی سعی کند دائماً...
View Articleشبانه ها
- اگر قبل از این با تو روراست نبودم برای این بود که با خودم هم صادق نبودم. اما حالا که دارم از بیرون به قضیه نگاه می کنم می بینم که می توانم بهتر تجزیه و تحلیل کنم. من به تو گفتم پای کسی در میان نبود...
View Articleابدیت یک بوسه
هیچ نبودمهیچ نداشتمپیش از اینکه عاشقت باشمپیش از این که دوستت بدارم. بی توبی اهمیت و بی نامدر خیابانهای مشکوک و مرددبه استنشاق هوای انتظاربه اتلاف خویش لحظه ها را قربانی می کردم. بی تو در اتاقی پر از...
View Articleتماما ً مخصوص
دلم می خواست آن قدر حرف بزند تا یک جایی بخورد توی ملاجم، تکانی به خودم بدهم؛ یا چنان بخواباند بیخ گوشم که برق از چشم هام بپرد، از خواب بپرم، از این کابوس کنده شوم، به خودم بیایم و برگردم به همان وضعیت...
View Articleدفترچه ی سرخ
اولین رمانم الهام گرفته از شماره ای اشتباه بود. یک روز بعدازظهر در آپارتمانم در بروکلین تنها نشسته بودم و سعی داشتم کار کنم که تلفن زنگ زد. اگر اشتباه نکنم، بهار سال 1980 بود.گوشی تلفن را برداشتم و...
View Articleچرکنویس
پدرم شب ها به من درس انگلیسی می داد و من هم به قاسم درس می دادم. قاسم می گفت: برای من، فارسی، همان خواندن و نوشتن کافی است، ولی دلم می خواهد انگلیسی خوب یاد بگیرم.پنج شش سال بعد که استر ویلیامز مشهور...
View Articleهمواره عشق
مراتوبی سببی نیستی.بهراستیصلت کدام قصیدهایای غزل؟ستاره باران جواب کدام سلامیبه آفتاباز دریچه تاریک؟کلام از نگاه تو شکل میبنددخوشا نظربازیا که تو آغاز میکنی؟ پس پشت مردمکانتفریاد کدام زندانی استکه...
View Articleشهرهای نامرئی
- همیشه با سری که به عقب برگشته است پیش می روی؟ - یا: - همه آنچه را که می بینی قبلا پشت سر گذاشته ای؟ - یا بهتر: - سفر تو تنها در گذشته جریان دارد؟تمام این سخنان برای آن بود که مارکو بتواند توضیح دهد،...
View Articleباد سهمگین
کاشتن یک درخت، مثل داشتن یک پسر ... در این جا ما پسرهای زیادی داریم، اما هیچ کدامشان معنای واقعی یک پسر را ندارند، معنایی که باید داشته باشند، تداوم یک شخص، پیش رفت ... و همین که ما درختی می کاریم،...
View Articleسرزمین شعر
مرا با خویش خواهد برد توفانی که در راه استشب یلدایی سر در گریبانی که در راه استو شاید یخ ببندد خون گرمم سالهای سالمیان مویرگها از زمستانی که در راه استبهار است و هوا ابری و با خود میبرد فرداتمام...
View Articleمن مَلاله هستم
پدرم گریه می کند. هنگامی که موهایم را به یک طرف شانه می زنم و او اثر زخم را روی سر من می بیند اشک می ریزد، و وقتی از خواب نیمروزی بیدار می شود و صدای فرزندانش را در حال بازی در باغ می شنود آرامش خاطر...
View Articleخیانت اینشتین
دوره گرد: اگه اون شبی که نظریه ی نسبیت رو طراحی کردین، کسی شما رو از بمب اتمی مطلع می کرد، از کار دست می کشیدین؟اینشتین: عجب سوالی!دوره گرد: عجب جوابی ....اینشتین: صادقانه بگم، کاش می شد جبران کرد...
View Article