خیابان لیز بود. زمین خوردن، ترس نداشت. زمان بچگی از خیلی چیزها می ترسید. بزرگ ترین ترسش ناتوانی از انجام کارهایی که دیگران به راحتی ِ آب خوردن انجامش می دهند. دریبل زدن. سوت دوانگشتی. بیدار ماندن. تماشای گزارش ورزشی و سریال های آخر شب. دعوایی شدن، سپر دفاعی اش بود. بعدها فهمید یک جورهایی آدمی غیرعادی است. یعنی با آن که از این مهارت های عمومی ندارد، تا دلت بخواهد مهارت های شخصی دارد. کتایون اصرار داشت بفرستدش مدرسه ی تیزهوشان. در آزمون ورودی قبول شده بود، ولی خیلی زود فهمیده بود راهش از آن بچه خر خوان های عینکی جداست. کدام راه؟ کدام قله؟ کدام اوج؟ دلش می خواست در مدرسه ی دولتی درس بخواند. یکی باشد مثل همه. حتا اگر کارهایی که دیگران راحت انجام می دادند راحت انجام نمی داد، باز تلاشش را می کرد. ولی چقدر معمولی؟ تا کجا عادی؟ لگدکوب کردن خرده بارقه های هوش و نبوغ برایش گران تمام شده بود. بعدها که واقعا عاشق شده و گلسا آمده بود وسط ِ زندگی اش، دیگر یادش رفته بود یک زمانی اندازه ی گلسا و بیشتر از گلسا آدمی خاص و متفاوت بود. سال ها تلاش کرده بود یکی باشد مثل همه. تلاشش به ثمر نشسته بود. رفتن و غیبت گلسا و بعد صبا، هومن را به سال های غریب نوجوانی برگردانده بود. سال هایی که کتاب های عجیب می خواند. دایره المعارف حفظ می کرد. با مامانش به میتینگ های سیاسی می رفت. می دانست سال 67 چه اتفاقی افتاده. خیلی چیزها می دانست که دیگران نمی دانستند و نمی خواستند بدانند. وحشت از زیاد دانستن بود که وادارش کرده بود آدمی موازی درون خودش بسازد. به انکار و پنهان کاری عادت کند و رفته رفته پسری معمولی شود.
( صفحه 175)
عنوان: زیباتر
نویسنده: سینا دادخواه
ناشر: نشر چشمه
سال نشر: چاپ اول 1393 ( نشر زاوش) - چاپ دوم 1393 ( نشر چشمه)
شماره صفحه: 195 ص.
موضوع: داستان فارسی - قرن 14
قیمت: 98000 ریال