گفتم: از این که در آن جهنم بودی متاسفم. البته اگر حقیقت را گفته باشی. میدانی، در مقابل تو حس وحشتناکی به من دست میدهد. آنقدر برایم قصه سرهم کردهای که حالا سختم است حرفت را باور کنم.
بار دیگر بازویم را چسبید و در حالی که سعی میکرد مودب باشد گفت: مهم نیست حرفم را باور کنی یا نه. خوب میدانم که ماجرای توکیو را به دل گرفتهای و هرگز مرا از آن بابت نمیبخشی. باشد؛ نمیخواهم برایم دلسوزی کنی. پول هم نمیخواهم. چیزی که میخواهم این است که بتوانم به تو تلفن کنم و مثل الان با هم قهوهای بخوریم. همین و بس.
- چرا راستش را به من نمیگویی؟ یکبار هم شده در زندگیات راست بگو. بگو واقعا چه شده.
- خب، در حقیقت برای اولین بار در زندگی به خودم اطمینان ندارم. نمیدانم چه کنم. خیلی تنها هستم. تا حالا، با وجود همهی دوران های سختی که گذراندم، هرگز اینطور نبودم. باید بدانی که شدت ترس بیمارم کرده. ترس خودش یک بیماری است. فلجم کرده. مرا از بین میبرد. این را نمیدانستم، ولی الان میدانم. این جا در پاریس چند نفر را میشناسم، اما به هیچ کدامشان اعتماد ندارم. به تو، چرا. راست میگویم، باور کن. میتوانم گاهی به تو تلفن کنم؟ میشود بعضی وقتها همدیگر را در یک کافه ببینیم، مثل امروز؟
( صفحه 208)
×××
عنوان: دختری از پرو
نویسنده: ماریو بارگاس یوسا
مترجم: خجسته کیهان
ناشر: کتاب پارسه
سال نشر: چاپ اول 1387 - چاپ ششم 1392
شمارگان: 2200 نسخه
موضوع: داستان های پرویی -- قرن 20 م.
قیمت: 175000 ریال