زن گفت: " چرا ماهی خریدی؟ من که گفتم دوست ندارم ماهیهای توی تنگ رو تماشا کنم."
مرد گفت: " برو سفرهی هفتسین بچین. آب تنگ رو هم عوض کن. ماهیها یه کم کسلن."
زن گفت: " چرا ماهی خریدی؟"
مرد گفت: " گیر دادیا! بعد از سال تحویل میبریم میاندازیمشون توی استخر پارک، خیالت تخت."
زن گفت: " الان ببریم!"
مرد گفت: " بعد از سال تحویل. حالا برو هفتسین بچین."
زن با بیمیلی ماهیها را در یک ظرف پلاستیکی خالی کرد. به ماهیها نگاه کرد، دو ماهی سرخ با بالههای کوتاه ... ماهیها با بیخیالی توی ظرف میچرخیدند. زن به ماهیها خیره شد ... چند لحظه بعد ماهیها را با عجله داخل کیسهی پلاستیکی انداخت و از خانه خارج شد. شیب خیابان را طی کرد و به پارک رسید.
پارک خالی از آدم بود ... زن ماهیها را درون استخر رها کرد. باران میبارید. ماهیها، زیر حبابهای ته استخر غلت میزدند و خودشان را پشت چراغهای قرمز و آبی ته استخر پنهان میکردند. زن مسیر ماهیها را دنبال کرد.
آب استخر در قسمت جنوبی به نهر میریخت. آب نهر، رها میشد در زمین های اطراف پارک... برای آبیاری.
ماهیهای کنجکاو از استخر خارج شدند و از نهر گذشتند. زن دنبال جریان آب بود تا جایی که جریان آب کند شد و آب روی خاک خیس خورده از حرکت ایستاد. زن به زمین خیره شد. آنجا پر از ماهیهای شب عید بود ...
عنوان: آدامس با طعم اکالیپتوس ( داستان و داستانک)
نویسنده: فریبا خانی
ناشر: نشر قطره
چاپ اول: 1391
شمارگان: 550 نسخه
موضوع: داستانهای کوتاه فارسی- قرن 14
قیمت: 40000 ریال