از اول که چشم آدم ریز نیست. اصلاً از اول که قرار نیست آدم خانه بخرد. اول فقط یک عده دور هم جمع میشوند و دست میزنند. صبح که بیدار میشوی میبینی هیچکس نیست، تویی و یکی که خوابیده. میروی حلیم میخری، خامهعسلی میخری، چای دم میکنی، لباسهای روی زمین را میتپانی توی ماشین لباسشویی، بعد یکی توی کوچه عربده میزند، بعد ظهر میشود، بعد شب میشود. چند ماه بعد میروی باقی پول را میدهی فیلم عروسی را میگیری میآوری خانه، میگذاری توی دستگاه و بعد میبینی یک عده دارند دست میزنند و میرقصند که هیچکدام را نمیشناسی یک بابایی کت و شلوار پوشیده و پاپیون زده که در بهترین حالت هم نمی تواند تو باشد. زنی هم لباس عروسی تنش کرده که انگار نکرده. تو سرگرم دیدنی که یکی می زند به شانه ات. زنت است که روی مبل لم داده و اخم کرده.
من داشتم چیپسم را می خوردم که زنم زد روی شانه ام و گفت: " نشستی فیلم سینمایی می بینی؟"
دیدم راست می گوید، این که فیلم ما نیست. درست است که همان کارها را دارند می کنند و همه دارند لبخند می زنند و یکی هم چادر به کمرش بسته دارد اسفند دور سر آن ها می چرخاند، ولی این که دلیل نمی شود؛ من و زنم محال است آن اداها را در بیاوریم.
( چه شد که زنم نگذاشت چیپسم را بخورم)
عنوان کتاب: بودای رستوران گردباد
نویسنده: حامد حبیبی
ناشر: چشمه
سال نشر: چاپ اول، 1390
شمارگان: 1500 نسخه
موضوع: داستانهای کوتاه فارسی-- قرن 14
صفحه: 116 ص.
مندجات: گیلاسی غلتیده زیر مبل/ چه شد که زنم نگذاشت چیپسم را بخورم/ آشغال/ تلفنی/ در کافه لرد/ پیژامه ی راه راه من/ زودیاک/ متد یا هیچ وقت یک دستی رانندگی نکن/ موج پنجم/ مجسمه/ درگاه/ بودای رستوران گردباد
قیمت: 40000 ریال