آیا شما یک "منتظر" همیشگی هستید؟ چه مدت از زندگی خود را به انتظار کشیدن می گذرانید؟
انتظار برای تعطیلات بعدی، شغل بهتر، بزرگ شدن بچه ها، یک رابطه پرمعنا، موفقیت، پولدار شدن، مهم شدن یا روشن بین شدن. چندان نامتعارف نیست که اشخاص همه عمر را به انتظار شروع زندگی سپری کنند.
انتظار، یک حالت ذهنی ست و در اصل به این معناست که شما آینده را می خواهید و اکنون را نمی خواهید. آنچه را دارید نمی خواهید و آنچه را ندارید می خواهید. با هر نوع انتظار، ناآگاهانه تضادی درونی بین اکنون و اینجا، یعنی جایی که نمی خواهید باشید با آینده فرافکنی شده خود، یعنی جایی که می خواهید باشید، ایجاد می کنید. این نگرش موجب می شود "حال" حاضر را از دست بدهید و کیفیت زندگی شما به شدت کاهش یابد.
...
به اکنون توجه کنید؛ به رفتار، واکنش ها، حال ها، فکرها، احساس ها، ترس ها و آرزوهایتان که در حال حاضر آشکار می شوند، بپردازید. این ها گذشته موجود در شما هستند. اگر بتوانید به اندازه کافی "حضور" داشته باشید و همه این موارد را تماشا کنید، نه با دیده انتقاد و تجزیه و تحلیل، بلکه بدون داوری، آنگاه با گذشته رو به رو می شوید و از طریق نیروی حضور خود آن را می زدایید.
...
زیبایی در سکونِ حضور می شکفد:
برای هشیار شدن نسبت به زیبایی، عظمت و تقدس طبیعت نیاز به حضور دارید. آیا تاکنون در یک شب صاف به آسمان و بی کرانگی فضا نگریسته اید و از سکون مطلق و وسعت باورنکردنی آن به حیرت افتاده اید؟ آیا به صدای جویباری که از کوه به جنگل سرازیر می شود، گوش داده اید؟ واقعا گوش داده اید؟ یا به صدای یک توکای سیاه به هنگام غروب در یک شب آرام تابستانی؟
برای هشیار شدن نسبت به این چیزها، ذهن باید آرام بگیرد. باید لحظه ای بار مسایل، گذشته، آینده و همه دانش خود را زمین بگذارید. در غیر این صورت نگاه می کنید و نمی بینید، گوش می دهید و نمی شنوید.
...
در ورای زیبایی اشکال بیرونی، چیز دیگری وجود دارد: چیزی که قابل نامگذاری نیست، چیزی وصف ناپذیر، یک مفهوم عمیق درونی و مقدس؛ اما فقط هنگامی برای شما آشکار می شود که حضور داشته باشید.
...
درد شما در دو سطح است: دردی که اکنون ایجاد می کنید و دردی که از گذشته باقی مانده و هنوز در ذهن و بدن شما زندگی می کند.
تا زمانی که نتوانید به نیروی حال دست یابید، هر درد عاطفی که تجربه می کنید، پس مانده ای از درد را از خود بر جای می گذارد که به زندگی با شما ادامه می دهد. این درد به دردهای مانده از گذشته می پیوندد و در ذهن و بدن شما خانه می کند.
این درد متراکم، یک میدان انرژی منفی ست که ذهن و بدن شما را اشغال می کند. این، "بدن دردمند عاطفی" ست.
بدن دردمند در دو حالت به زندگی ادامه می دهد: غیرفعال و فعال. هر چند ممکن است بدن دردمند در نود درصد اوقات غیرفعال باشد، اما امکان دارد در شخصی که عمیقا غمگین است در صد در صد اوقات فعال شود. برخی افراد تقریبا به کلی از طریق بدن دردمند زندگی می کنند و برخی دیگر آن را فقط در شرایطی ویژه مثل روابط بسیار صمیمانه یا موقعیت هایی در رابطه با ترک کردن یا از دست دادن عزیزی در گذشته، آزردگی های عاطفی یا جسمی پیشین و مانند این ها تجربه کند.
هر عاملی می تواند بدن دردمند را فعال کند، به ویژه اگر آن مورد با الگوی درد پیشین شما هماهنگ باشد. هنگامی که بدن دردمند آماده است تا از حالت غیرفعال خود خارج شود، حتی فکر یا سخن بی غرض یکی از نزدیکان، آن را فعال می کند.
...
به نظر می رسد، اغلب "روابط عاشقانه" در مدتی کوتاه تبدیل به "روابط عشق-نفرت" می شوند. ناگهان عشق تحت تاثیر کوچک ترین حرکتی به حمله های وحشیانه، احساس تنفر یا پس کشیدن کامل محبت تبدیل می شود.
اگر شما در روابط خود هم عشق و هم متضاد آن یعنی حمله، خشونت عاطفی و مانند این ها را تجربه می کنید، به احتمال زیاد، وابستگی نفسانی و چسبیدن معتادگونه را با عشق اشتباه گرفته اید. نمی توان یار خود را یک لحظه دوست داشت و لحظه بعد به او حمله کرد. عشق حقیقی هیچ متضادی ندارد. اگر "عشق" شما متضادی دارد، پس عشق نیست، بلکه یک نیاز نفسانی شدید به درک عمیق تر و کامل تر از خود است؛ نیازی که فرد مقابل به طور موقت برآورده می سازد.
...
شما در اینجا و اکنون هستید، در حالی که ذهنتان در آینده است. این اختلاف موجب شکافی اضطراب آور می شود. اگر خود را با ذهن یکی بدانید و ارتباط خود را با نیرو و سادگی حال از دست بدهید، آن شکاف اضطراب آور همدم همیشگی شما خواهد بود. همیشه می توان با لحظه حال رو به رو شد، اما نمی توان از عهده چیزی که فقط یک فرافکنی ذهنی ست برآمد. نمی توان بر آینده پیروز شد.
...
عادت کنید که هر گاه گذشته و آینده مورد نیاز نیستند، توجه خود را از آن ها پس بکشید. تا آنجا که می توانید در زندگی روزانه از بُعد زمان خارج شوید.
اگر ورود مستقیم به حال برایتان دشوار است، به این ترتیب شروع کنید که تمایل همیشگی ذهن خود را به فرار از حال مشاهده نمایید. می بینید که معمولا آینده بهتر یا بدتر از اکنون مجسم می شود. اگر آینده خیالی شما بهتر باشد، به شما امید یا انتظارات لذت بخشی می دهد و اگر بدتر باشد، تولید نگرانی می کند. هر دوی این حالات زاده توهم هستند.
...
هنگامی که هدفی برای خود تعیین می کنید و در راه رسیدن به آن می کوشید، از "زمان ساعتی" بهره می برید. در این وضعیت افزون بر آن که به مقصد خود آگاه هستید، به گامی که در این لحظه بر می دارید احترام می گذارید و بیش ترین توجه خود را به آن معطوف می دارید. اما اگر به هر دلیلی از جمله دست یابی به شادمانی، خشنودی خاطر یا احساس کامل تری از خود بیش از اندازه بر هدف متمرکز شوید، دیگر حال گرامی شمرده نمی شود. در این حالت حال صرفاً به یک سکوی پرتاب به آینده مبدل می شود که به خودی خود هیچ ارزشی ندارد. آنگاه زمان ساعتی به زمان روانی تبدیل می گردد. از آن پس سفر زندگی یک ماجرا نیست، بلکه نیاز مفرط به رسیدن، دست یابی و موفق شدن است. شما دیگر گل های اطراف را نمی بینید و نمی بویید و نسبت به زیبایی و اعجاز زندگی که با حضور حال پیرامون شما می شکفد، آگاه نخواهید بود.
...
حواس خود را به طور کامل به کار بگیرید. همان جایی که هستید، باشید. به اطراف نگاه کنید. فقط بنگرید، تعبیر و تفسیر نکنید. نور، شکل ها، رنگ ها و بافت ها را ببینید. نسبت به "حضور" بی صدای یکایک چیزها هشیار باشید. نسبت به فضایی که امکان وجود چیزها را فراهم می آورد، هشیار باشید.
به صداها گوش دهید. آن ها را داوری نکنید. به سکوت پشت صداها گوش دهید.
چیزی را لمس کنید - هر چیزی را- و بودن آن را پذیرا باشید.
ضرباهنگ تنفس خود را ملاحظه کنید، هوای دم و بازدم را حس کنید، انرژی حیات را در درون خود حس کنید. بگذارید همه چیز در درون و بیرون باشد. "بودن" همه چیز را بپذیرید. عمیق تر به ژرفای "حال" فرو بروید.
به این ترتیب شما دنیای مرگ آور پندارهای ذهنی وابسته به زمان را پشت سر می گذارید. شما از ذهن دیوانه که انرژی حیاتتان را می بلعد رها می شوید.
...
ذهن ناآگاهانه عاشق مشکلات است، زیرا مسایل به گونه ای به شما هویت می دهند. وجود مشکل به این معناست که شما در ذهن خود درباره وضعیتی فکر می کنید، بی آن که به راستی بخواهید یا این امکان وجود داشته باشد که در این باره کاری انجام دهید. در نتیجه به طور ناخودآگاه آن وضعیت را به صورت جزیی از خود درمی آورید. شما چنان تحت تاثیر وضعیت زندگی خود قرار می گیرید که حس زندگی، حس "بودن" را از دست می دهید؛ یا به جای آن که توجه خود را به آن کاری که "اکنون" می توانید انجام دهید معطوف بدارید، دیوانه وار بار صدها کاری را که شاید باید در آینده انجام بدهید، با خود حمل می کنید.
...
چنان چه شرایطی پیش آید که مجبور شوید در "حال" حاضر با آن روبه رو شوید، هر اقدامی که از آگاهی "همین لحظه" ناشی گردد، روشن و قاطع خواهد بود و در ضمن احتمال موثر بودن آن نیز بیش تر است. چنین اقدامی واکنشی و ناشی از شرایط پیشین ذهن شما نیست، بلکه پاسخی باطنی و مناسب با شرایط خاص مورد نظر می باشد. خواهید دید در مواردی که پیش تر ذهن مقید به زمان واکنش نشان می داد، هیچ کاری نکردن و صرفاً متمرکز بودن بر حال موثرتر است.
...
این عادت را پرورش دهید که وضعیت ذهنی و عاطفی خود را از طریق مشاهده خود بررسی کنید.
"آیا در این لحظه آسوده هستم؟" پرسش خوبی ست که جا دارد پیوسته از خود بپرسید.
یا می توانید بپرسید: "در این لحظه در درون من چه می گذرد؟"
دست کم به آنچه در درونتان می گذرد به اندازه رویدادهای بیرونی علاقه نشان دهید. اگر درون را درست کنید، بیرون خود به خود درست می شود.
...
هر اعتیادی ناشی از این است که فرد از رویارویی با درد و گذر از آن امتناع می کند. هر اعتیادی با درد آغاز می شود و با درد پایان می گیرد. به هر ماده ای که معتاد باشید، خواه غذا، خواه دارو و یا یک فرد، شما در عمل از چیزی یا شخصی استفاده می کنید تا درد خود را بپوشانید.
برای همین است که پس از گذشت سرخوشی نخستین، این همه درد و غم در روابط نزدیک به چشم می خورد. روابط، مولد درد و غم نیستند، بلکه آن ها درد و اندوهی را که در درون شما خانه دارد، آشکار می کنند. هر اعتیادی همین کار را می کند. این یکی از دلایلی است که بیش تر مردم همواره تلاش می کنند تا از لحظه حاضر بگریزند و در پی نوعی رهایی در آینده باشند.
...
به گیاهان و حیوانات بنگرید و اجازه دهید آن ها پذیرش آنچه هست و تسلیم به "حال" را به شما بیاموزند.
اجازه دهید آن ها "بودن" را به شما یاد بدهند.
اجازه دهید آن ها یکپارچگی، یعنی بودن، خودتان بودن، حقیقی بودن را به شما بیاموزند.
اجازه دهید آن ها چگونه زیستن و چگونه مردن را به شما یاد بدهند و به شما بیاموزند چگونه زندگی و مرگ را به مشکل تبدیل نکنید.
...
همدلی، درک پیوند عمیق بین شما و تمامی موجودات است.
دفعه بعد که می گویید: "من هیچ وجه مشترکی با این فرد ندارم" به یاد بیاورید که وجوه مشترک فراوانی دارید. چند سال بعد - دو یا هفتاد سال، تفاوت چندانی نمی کند- هر دوی شما به جسدهای پوسیده، سپس توده ای خاک و پس از آن به هیچ تبدیل می شوید. این درک تامل برانگیز، انسان را فروتن می کند و نشان می دهد که موردی برای غرور وجود ندارد.
آیا این یک فکر منفی ست؟ نه، این واقعیت است. چرا چشمانتان را به روی آن ببندید؟ از این دیدگاه، بین شما و تمامی موجودات برابری کامل برقرار است.
...
هنگام درد شدید، هر سخنی درباره تسلیم، بی معنی و بی حاصل به نظر می رسد. هنگامی که دردتان شدید است، احتمالاً تمایل شما به فرار از آن، نیرومندتر از تسلیم به آن است. شما مایل نیستید احساس خود را حس کنید. چه برخوردی طبیعی تر از این؟ اما بدانید که راه گریزی وجود ندارد، فرار ممکن نیست!
راه های گریز ساختگی فراوانی وجود دارند - کار، غذا، دارو، خشم، فرافکنی، سرکوب و مانند این ها- اما آن ها شما را از درد رها نمی کنند. هنگامی که درد را به سطح ناآگاهی خود می رانید، از شدت آن کاسته نمی شود. هنگامی که درد عاطفی را انکار می کنید، همه اعمال، افکار و روابطتان به آن آلوده می شوند. به عبارت دیگر شما، آن را به صورت انرژی از خود ساطع می کنید و سایرین آن را جذب می کنند.
هر گاه راه گریزی نیست، همواره راه عبوری هست. پس، از رنج و درد روبرنگردانید. با آن رو به رو شوید و آن را به طور کامل احساس کنید. آن را حس کنید، اما درباره آن فکر نکنید! در صورت لزوم درد و رنج خود را ابراز کنید، اما درباره آن در ذهن خود فیلم نامه ننویسید. تمامی توجه خود را به احساس معطوف کنید، نه به شخص، رویداد، یا وضعیتی که در ظاهر موجب آن بوده است.
اجازه ندهید ذهن به بهانه ناراحتی، از شما یک مظلوم بسازد. احساس تاسف برای خود و بازگویی ماجراها برای دیگران، شما را اسیر ناراحتی نگه می دارد.
...
عنوان:تمرین نیروی حال
نویسنده:اکهارت تله
مترجم:فرناز فرود
ناشر:کلک آزادگان
سال نشر:چاپ ششم 1393
شماره صفحه: 112 ص.
موضوع:زندگی معنوی
قیمت: 75000 ریال