گریز به درون ِ یک فیلم مانند وارد شدن به کتاب نیست. کتاب تو را وادار می کند چیزی به آن پس بدهی، هوش و نیروی تخیل ات را به کار بیندازی، در حالی که می شود در یک حالت انفعال و بی فکری فیلمی را ببینی و حتی از آن لذت ببری.
...
شب هنوز به نیمه نرسیده و همان طور که این جا در رختخواب دراز کشیده ام و به تاریکی نگاه می کنم، تاریکی چنان شدیدی که سقف اتاق را پنهان می کند، داستانی را به خاطر می آورم که دیشب شروع کردم. وقتی بی خواب می شوم این کار را می کنم. در رختخواب می مانم و برای خودم داستان سر هم می کنم. ممکن است داستان هایم چندان جالب نباشند، اما تا وقتی درون شان به سر می برم، نمی گذارند چیزهایی به ذهنم بیایند که می خواهم فراموش کنم.
…
هنوز اوایل شب است و اگر ذهنم را آزاد بگذارم می توانم ساعت ها درباره اش خیالبافی کنم. بهتر است بچسبی به داستانت. این تنها راه حل است. بچسب به داستان و اگر توانستی تمامش کنی، ببین آخرش چه می شود.
…
من از خدا می خواهم که او بفهمد اعمال ِ نادرست و شرارت آمیز انسان ها نسبت به یکدیگر نه نشانه گمراهی یا اشتباه، بلکه مربوط به چیزی در ذات ماست. فکر می کنم در این صورت کم تر رنج می برد. آن وقت هر بار اتفاقی برایش بیفتد جهانش فرو نمی ریزد و یک شب در میان با گریه به خواب نمی رود.
…
واقعیت یگانه نیست، سرجوخه. واقعیت چندگانه است. تنها یک جهان وجود ندارد. دنیاهای دیگری هستند، دنیاهایی به موازات یکدیگر، جهان ها و ضد جهان ها، دنیاها و سایه دنیاها، و هر دنیا ابتدا رویا یا خیالی بوده یا توسط کسی در جهانی دیگر نوشته شده. هر جهان مخلوق یک ذهن است.
…
تنها دو امکان وجود داشت: یا به صورت طبیعی از بین رفته بود، یا با خوردن مقداری قرص خودکشی کرده بود، و من نمی خواستم پاسخ را بدانم، زیرا هیچ یک واقعیت ماجرا را برملا نمی کردند. بِتی بر اثر شکستن دلش مرده بود. شنیدن این اصطلاح برای بعضی ها خنده آور است، اما به این دلیل که چیزی از دنیا نمی دانند. آدم ها از دلشکستگی می میرند. این چیزی است که هر روز اتفاق می افتد و تا آخر زمان هم روی خواهد داد.
...
اما چگونه می شود از پرواز فکر وقتی هوای رفتن دارد، جلوگیری کرد؟ ذهن افکار خودش را دارد. این را کی گفته؟ کسی گفته، یا همین الان به فکرم رسیده، مگر فرقی هم می کند؟
…
پسرها این طورند، خودت که می دانی. همیشه دخترها را برانداز و سبک سنگین می کنند، همیشه به این امیدند که به دختری با زیبایی هوش ربا بر بخورند که نفس شان را بند بیاورد و قلب شان را بایستاند.
...
نکته ای که نظرم را جلب می کند این است که سرش را کمی تکان تکان می دهد، انگار آهنگی را زمزمه می کند و با ریتم آن گام بر می دارد، راه رفتنش سبُک است، و با خودم می گویم این دختر خوشبخت است، از زنده بودن و قدم زدن در هوای آفتابی اوایل بهار در خیابان لذت می برد.
…
سال ها درباره اش فکر کرده ام و تنها توضیح نیم بندی که به نظرم رسیده این است که در من مشکلی وجود دارد، ساز و کار شخصیتم دارای اشکال است، گویی قطعه ای از ماشین ضایع شده و مانع از درست کار کردن آن می شود. منظورم ضعف های اخلاقی نیست. ذهنم را می گویم، کارکرد فکری ام را.
…
در آن دوران، در سنین سی و پنج، سی و هشت و چهل، مدام این احساس را داشتم که زندگی ام هرگز واقعا به خودم تعلق نداشته، که هرگز در خودم وجود نداشته ام، واقعی نبوده ام. و از آن جا که واقعی نبودم، تاثیری که بر دیگران می گذاشتم را درک نمی کردم. صدمه ای که ممکن بود بزنم، رنجی که احتمالا در کسانی که دوستم داشتند ایجاد می کردم.
…
- چرا زندگی این قدر وحشتناک است، پدربزرگ؟
- چون که هست، فقط همین.
***
عنوان:مردی در تاریکی
نویسنده:پل استر
مترجم:خجسته کیهان
ناشر:نشر افق
سال نشر:چاپ اول 1388- چاپ سوم 1393
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 224 ص.
موضوع:داستان های آمریکایی- قرن 21 م.
قیمت: 100000 ریال