Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

خیانت

$
0
0

 

من پیش خود مجسم می کنم مردمی را که سال ها تحت فشارهای درونی زندگی می کنند بی آنکه از آن آگاه باشند و بعد روزی واقعه و حادثه ای خرد و کوچک، بحرانی را پدید می آورد و ماشه نهایی کشیده می شود. آنها در این حال می گویند، "دیگر کافی است، بیش از این نمی توانم". در این شرایط بعضی ها خودکشی می کنند، برخی طلاق می گیرند و بعضی به مناطق فقیر آفریقا می روند و سعی می کنند دنیا را نجات دهند. اما من خودم را می شناسم. می دانم که تنها عکس العملم سرکوب کردن احساساتم است تا زمانی که سرطانی از درون شروع به نابودی ام کند؛ چون اساساً عقیده دارم که خیلی از بیماریها نتیجه سرکوب عواطف و احساسات است‌.
...


هیچ کس نمی تواند همیشه خوشحال باشد. من باید یاد بگیرم چگونه با واقعیت های زندگی کنار بیایم.



کم کم دارم به این نتیجه می رسم که کلماتی مثل خوش بینی و امید که در همه کتاب های روان شناسی و روانکاوی وجود دارند و ادعا می کنند که باعث اعتماد به نفس بیشتر و کنار آمدن با زندگی می شوند، "کلمه" هایی بیش نیستند. افراد دانایی که آنها را تلفظ می کنند و برای ما تکرارشان می کنند، شاید به دنبال معنای آنها در زندگی خودشان هستند و از ما به عنوان موش آزمایشگاهی استفاده می کنند تا ببینند ما چگونه به این محرک ها پاسخ می دهیم.
...


افسردگی، شبیه گرفتار بودن در یک تله است. می دانی گیر کرده ای اما نمی توانی بگریزی.
...

 

- آیا صحبت کردن با دیگران بهمان کمک نمی کند که بدانیم تنها نیستیم؟ صحبت کردن درباره افسردگی برای بقیه مفید نیست؟
-به هیج وجه. اگر تو از جهنم بیرون آمده باشی، نمی خواهی بدانی آنجا دقیقاً الان زندگی چطور است؟ اصلا دلت نمی خواهد درباره اش فکر کنی.


من همیشه در حمام گریه می کنم، چون در آنجا هیچ کس هق هق هایم را نمی شنود، یا سوال هایی را که ازشان نفرت دارم نمی پرسد: "حالت خوب است؟"، "همه چیز روبه راه است؟"


رنج بردن همچنان منبع درآمدی برای صنعت داروسازی است.
 آیا احساس غم می کنی؟ یک قرص بخور مشکل حل است.
… 


بیشتر وقت ها، هنگامی که دوستانمان را ملاقات می کنیم درباره موضوعاتی ثابت و با مردمی ثابت صحبت می کنیم. مکالمه ها به نظر تازه می آید، اما همه شان جز اتلاف وقت و انرژی نیستند. ما دست و پا می زنیم که ثابت کنیم زندگی هنوز هم جالب و هیجان انگیز است.
من در این باره احساس تنهایی نمی کنم. دورتادورم پر از افرادی است که همین مشکل را دارند. همه شان تظاهر می کنند که زندگی در روندی طبیعی پیش می رود. با رسیدن به سنی خاص، "نقابی از اعتماد به نفس و اطمینان به چهره می زنیم اما آن نقاب در همان لحظه اول چنان به صورتمان می چسبد که نمی توانیم آن را برداریم."
مثل بچه ها یاد می گیریم که اگر گریه کنیم، محبت و نوازش دریافت می کنیم، اگر غم خود را بروز دهیم دلداری داده می شویم و اگر نتوانیم آنچه را می خواهیم با لبخند بگیریم، قطعا با اشک هامان خواهیم گرفت.
اما در بزرگسالی دیگر گریه نمی کنیم به جز در حمام، جایی که هیچ کسی هق هق ما را نمی شنود. احساساتمان را نشان نمی دهیم چون ممکن است دیگران فکر کنند ضعیف و آسیب پذیریم و از ما سوءاستفاده کنند. خواب بهترین درمان است.
...

 

منفی بودن و منفی فکر کردن، افکار منفی را رشد می دهد و بزرگ تر می کند. او باید دنبال چیزی باشد که کمی شادی و لذت به او بدهد؛ مثل قایقرانی، رفتن به سینما یا کتاب خواندن
...


ما هر روز با اطلاعات و تصاویر بمباران می شویم. نوجوان هایی را می بینم که با آرایش های غلیظشان تظاهر می کنند زنان بالغی هستند. یا می بینم کِرِم های معجزه آسا تبلیغ می شوند و نوید زیبایی ابدی را به زنان می دهند یا داستان هایی را درباره زوج سالخورده ای می شنویم که از اورست بالا رفته اند تا سالگرد ازدواجشان را جشن بگیرند. یا راه اندازی سالن های ماساژ جدید و داروخانه هایی که ویترین شان پر از تولیدات و محصولات لاغرکننده است. یا فیلم هایی که همه اش تصویر وارونه و جعلی حقیقت است. یا کتاب هایی با پایان امیدبخش و فانتزی، و یا متخصصانی که مدام در مورد اینکه چگونه در زندگی موفق باشیم یا چگونه راهی به صلح درونی خودمان پیدا کنیم صحبت می کنند و همه اینها احساس پیری و فرسودگی را در ما رشد می دهند. باعث می شوند احساس کنیم به سمت تیرگی سوق داده می شویم، به زندگی هایی خالی از ماجرا و حادثه، و پوست هامان شروع به چروک شدن می کنند.
و هنوز فکر می کنیم مجبوریم احساس ها و آرزوهایمان را بیان کنیم، زیرا خلاءهای روحی مان با چیزی که بلوغ و کمال می نامیم پُر نشده است.
اطلاعاتی را که می خواهیم بشنویم، باید خودمان انتخاب کنیم. روی چشم ها و گوش هامان فیلتری بگذاریم و فقط به چیزهایی اجازه ورود دهیم که ویرانمان نمی کنند.

 

من به دنبال پاسخی هستم که نمی توانم پیدایش کنم. بعد از خواندن حدود ده کتاب ِ به اصطلاح خودآموز روان شناسی متوجه شدم که آنها راه به جایی نمی برند، فقط اثر آنی و فوری دارند و به محض اینکه کتاب را می بندیم، آن اثر محو می شود. آنها فقط مشتی کلمه هستند، کلماتی که دنیایی ایده آل را شرح می دهند که اصلا وجود خارجی ندارد. حتی برای کسی که آن را نوشته.


 باید یاد بگیری خط پایانی وجود دارد و تو نباید همه چیز را در نیمه راه رها کنی. باید تمامش کنی.
...

 

بهبودی خودِ من، درست وقتی شروع شد که پذیرفتم مشکل دارم.
...


هیچ کس کورتر از کسی نیست که نمی خواهد ببیند.
...


تبلت را برداشتم و عدد سیصد و شصت و پنج را در هفتاد ضرب کردم. جواب آمد ۲۵/۲۵۵۰. این میانگین روزهای زندگی یک فرد عادی است. من تا حالا چند روز را هدر داده ام.


 ما چیزی که خودمان می خواهیم باشیم، نیستیم. چیزی هستیم که جامعه می خواهد. چیزی هستیم که والدینمان انتخاب می کنند. ما نمی خواهیم کسی را ناامید کنیم. نیاز شدیدی به دوست داشته شدن داریم. بنابراین بهترین ها را در وجود خود خفه می کنیم. کم کم درخشش رویاهامان تبدیل به هیولای کابوس هامان می شود. آنها کارهایی اند که انجامشان نداده ایم. ممکن هایی که ناممکن کرده ایم.
...


 اطرافیانم همیشه از همه چیز گله می کنند. مثلا می گویند "هشت ساعت در روز کار می کنم و اگر ارتقا بیابم باید دوازده ساعت کار کنم." یا می گویند "از وقتی که ازدواج کرده ام، هیچ وقت آزادی نداشته ام." یا "من به دنبال خدا می گردم و مجبورم به کلیسا بروم."
عشق، کار و ایمان تبدیل می شود به بار سنگین مسئولیت بر دوش هامان.
...


با انجام دادن آنچه نباید انجام دهی، خودت را پیدا می کنی.
...


وقتی احساس من شبیه احساس کسی نیست، مطلقاً هیچ کس نمی تواند بفهمد درونم چه می گذرد؛ این یعنی تنهایی!
...


- با شب ها مشکل داری؟
- بله، مشکلم همین است. واقعا چرا؟
- شب. به همین سادگی، چون شب است. ما می توانیم ترس های بچگی مان را دوباره احیا کنیم؛ ترس از تنها بودن، ترس از ناشناخته ها.
...


دنیای کنونی ما پر است از مردمی که در لحظه ای بی نهایت سخاوتمندند اما بعد خشمشان را روی ضعیف تر از خود خالی می کنند. مردم به طرز فزاینده ای غیرقابل پیش بینی شده اند. واقعا برای این افراد چه اتفاقی می افتد؟ افرادی که فکر می کنیم آنها را می شناسیم. چرا این قدر پرخاشگرانه رفتار می کنند؟ آیا ناشی از استرس کاری است؟ و فردایش دوباره عادی و طبیعی رفتار می کنند و با آنها احساس راحتی می کنیم‌. اما خیلی زود می بینیم که زیر پایمان را خالی کرده اند، آن هم وقتی که انتظارش را نداریم. در این مواقع به جای اینکه بپرسیم مشکل او چیست، متحیر از خود می پرسیم آیا کار اشتباهی انجام داده ایم؟


پرسیده بودم آیا خود هیپنوتیزمی-یا به اصطلاح مدیتیشن-می تواند کمک کند که کسی را فراموش کنیم؟
و او پاسخ داده بود بله، می توانیم فراموشی را تحریک کنیم اما تا زمانی که آن شخص با حقایق و وقایع دیگری در ذهنمان تداعی می شود، عملا غیرممکن است بتوانیم او را به کل حذف کنیم. و مهم تر این که فراموشی راه اشتباهی است. آدم باید بتواند با اتفاق های پیش رویش مواجه شود.
...


 گاهی اوقات که انسان از میان تاریکی عبور می کند و به سمت دیگر می رسد، می بیند پشت سرش پل های خراب زیادی به جا گذاشته است.


بیا با روزهامان آشتی کنیم. ما نمی توانیم فراموش کنیم که زندگی درست کنار ماست و دوست دارد هر روز بهتر شود. باید زندگی را نجات دهیم.


 هر کسی در زندگی به روزهایی می رسد که در آن روزها می گوید:خُب، زندگی من آن طور که انتظار داشتم نیست و آنچه را می خواستم برایم فراهم نکرده اما اگر زندگی از شما بپرسد برای او چه کرده اید، چه پاسخی می دهید؟
...


زمان انسان را تغییر نمی دهد. تنها چیزی که ما را تغییر می دهد عشق است.
...


فکر می کنی همه این زیبایی و عظمت در آن مربع کوچک فیلم جا می شود؟ همه چیز را در قلبت ضبط کن. این مهم تر است تا اینکه سعی کنی به مردم نشان دهی چه چیزی دیده ای.
 ...


زمان هایی می رسد که ما باید برای نگاه کردن به "تصویر کامل زندگی" متوقف شویم: گذشته و حال با هم. و این برای دیدن آنچه یاد گرفته ایم و اشتباهاتی که مرتکب شده ایم لازم است.


مغز انسان مسحورکننده است. ما یک رایحه را فراموش می کنیم تا اینکه دوباره آن بو به مشاممان برسد. صدایی از ذهنمان پاک می شود تا وقتی که دوباره آن صدا را بشنویم. و حتی احساساتی که به نظر می رسد برای همیشه دفن شده اند؛ دوباره بیدار می شوند، درست وقتی که ما به همان مکان بر می گردیم.
...



ما زندگی را انتخاب نمی کنیم، این زندگی است که ما را انتخاب می کند. نمی توانیم شاکی باشیم که چرا زندگی، خوشی ها و اندوه های خاصی را به ما اختصاص داده و ما فقط ناگزیریم آنها را بپذیریم و ادامه دهیم.
ما نمی توانیم زندگی مان را انتخاب کنیم اما می توانیم تصمیم بگیریم که با شادی ها و اندوه هایی که به ما داده شده، چگونه برخورد کنیم.
...


بعضی از مردم به دلیل خشم، استرس یا اندوه پس از شکست عشقی، ممکن است فکر کنند دچار افسردگی شده اند و به دارو نیاز دارند اما در واقع این طور نیست. آنها فقط در حال رنج بردن از شکستی عاشقانه هستند و این حس از ابتدای خلقت و از وقتی که بشر چیزی پر رمز و راز به نام عشق را فهمید وجود داشته است.


 برای خودم فهرستی تهیه کردم تا هر وقت خطر افتادن در سیاه چاله را احساس کردم، روی آن تمرکز کنم:
-بازی کردن با بچه هایم.
-خواندن داستان هایی که درسی به آنها و به خودم بدهد، چون داستان سن و سال نمی شناسد.

-نگاه کردن به آسمان.
-نوشیدن آب به مقدار زیاد. این کار شاید به نظر سطحی بیاید، اما به من انرژی می دهد.
-آشپزی. آشپزی کردن زیباترین و کامل ترین هنرهاست. آشپزی همه حواس ما را درگیر می کند.
-فهرست برداشتن از گلایه ها‌ این کشفی واقعی بود! هر وقت در مورد چیزی احساس عصبانیت بکنم آن را یادداشت می کنم. در پایان روز، وقتی فهرست را می خوانم می فهمم که بیخود عصبانی شده ام.
-لبخند زدن، حتی اگر دلم بخواهد گریه کنم. این سخت ترین کار است اما بهش عادت می کنیم. بودایی ها می گویند یک لبخند ثابت-حتی دروغین- روح را روشن نگه می دارد.
...


 با خودم می گفتم این عشق نیست. هست؟ اما این اصلا مهم نیست. عشق من متعلق به من است و من آزادم که عشقم را به هر کس که بخواهم پیشکش کنم، حتی اگر عشق ناتمام گذشته ام باشد. البته اگر آن عشق تمام بود خیلی عالی بود. اما حالا که نیست چه اهمیتی دارد؟ من نمی خواهم دست از کندن بردارم چون می دانم آن پایین آبی هست. آبی تازه.


 من از تنهایی نمی ترسم، از فریب دادن خودم می ترسم. می ترسم به واقعیت آن طور نگاه کنم که خودم دلم می خواهد نه آن طور که واقعا هست.

 

 

عنوان:خیانت

نویسنده:پائولو کوئلیو

مترجم:اعظم خرام

ناشر:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه

سال نشر:چاپ اول 1395- چاپ هشتم 1395

شمارگان: 1000 نسخه

شماره صفحه: 256 ص.

موضوع:داستان های برزیلی- قرن 21 م.

قیمت: 210000 ریال

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>