آدم بزرگ ها، ظاهراً گاه گاهی، وقت پیدا می کنند بنشینند و به فاجعه ای که زندگی آن ها به شمار می آید بیندیشند. آن وقت بی آن که بفهمند، به حال خود گریه و زاری می کنند و مثل مگس هایی که خود را به شیشه می کوبند، بی قراری می کنند، رنج می برند، تحلیل می روند، افسرده می شوند و از خودشان در مورد دنده چرخی که در آن گیر کرده اند که آن ها را به جایی کشانده که آن ها نمی خواستند در آن جا باشند سوال می کنند.
...
آدم ها خیال می کنند به دنبال ستاره ها می گردند ولی مثل ماهی قرمزهای داخل پارچ کارشان پایان می یابد.
...
نباید فراموش کرد که روشن بینی موفقیت را ناگوار می کند حال آن که در پیش پا افتادگی و حقارت همیشه این امید وجود دارد که وضعیت تغییر کند.
...
ما تربیت شده ایم چیزی را باور کنیم که وجود ندارد، زیرا موجودات زنده ای هستیم که نمی خواهیم رنج ببریم. بنابراین تمام نیروهایمان را صرف این می کنیم که به خودمان بقبولانیم که چیزهایی وجود دارند که ارزش زحمت کشیدن را دارند و به خاطر آن هاست که زندگی مفهومی دارد.
...
مُردن باید یک عبور ملایم، یک سُر خوردن بی دست انداز به سوی آرامش باشد.
...
مهم مردن و در چه سنی مردن نیست، مهم این است که آدم به هنگام مردن در حال انجام دادن چه کاری است.
...
اگر در این جهان چیزی وجود داشته باشد که ارزش زندگی کردن را داشته باشد، نباید آن را از دست بدهم به دلیل این که وقتی آدم مُرد، دیگر برای افسوس دیر است.
...
به غیر از عشق، دوستی و زیبایی های هنر، چیز قابل توجه دیگری نمی بینم که بتواند به زندگی معنا بدهد.
...
زیبایی گوهری است که هر چیزی را قابل بخشش می کند، حتا ابتذال را.
...
انسان از ابتدای پدیدار شدنش تا امروز پیشرفت زیادی نکرده است. همچنان باور دارد که تصادفاً به وجود نیامده است و خدایانی که اکثریت شان مهربان اند بر سذنوشتش نظارت دارند.
...
آدم ها در جهانی زندگی می کنند که در آن واژه ها حکومت می کنند و نه عمل ها و این صلاحیت نهایی در تسلط بر زبان است.
...
من کتاب های تاریخی، فلسفی، اقتصاد سیاسی، جامعه شناسی، روان شناسی، فن های آموزش و پرورش و، البته بیشتر از همه، ادبی زیادی خوانده ام. اولی ها برایم جالب بودند، آخری ها هم همه زندگی من است. برای همین است که نام گربه ام را، به خاطر تولستوی، لئون گذاشته ام.
...
اگر نمی خواهی زندگی ات را با شنیدن هر آن چه دیگران می گویند خراب کنی، سرت را با گیاهان سبز خانگی سرگرم کن.
...
در زندگی من از چیزی که بیشتر از هر چیز از آن نفرت دارم سر و صدا است... سکوت اجازه می دهد آدم به درون خود برود، که برای آن هایی حیاتی است که علاقه ای به زندگی بیرون ندارند.
...
شما، وقتی کسی از خودش نفرت دارد، این نفرت را حس نمی کنید؟ این نفرت موجب می شود که او در عین زنده بودن مرده باشد، احساس های بد را بی حس کرده باشد و همین طور احساس های خوب را تا نتواند تهوع از خود را احساس کند.
...
تازگی واقعی آن چیزی است که، به رغم گذشت زمان کهنه نمی شود.
...
وقتی ما به کسی نگاه می کنیم که عملی انجام می دهد، همان یاخته های عصبی ای که آن کس را وادار به عمل می کند در سر ما فعال می شود، بی آن که ما هیچ کاری انجام دهیم.
...
تمام این چیزهایی که می گذرند، با این که با فاصله ای کمتر از یک هزارم ثانیه تا رسیدن به آن ها قرار داریم، برای همیشه از دست مان رفته اند ... تمام این حرف هایی که می بایستی گفته باشیم، تمام این حرکت هایی که می بایستی انجام داده باشیم ... همه، برای همیشه در کام نیستی فرو رفته اند ... شکست به علت کمترین فاصله زمانی ممکن.
...
این توانایی ما در پذیرفتن آن چه می خواهیم به خودمان بقبولانیم و سر خودمان کلاه بگذاریم تا پایه اعتقادات ما دچار تزلزل نشود، پدیده ای مسحور کننده است.
...
آنچه در شمار می آید درست بنا کردن است. می خواهم همتم را در ساختن به کار بگیرم. آن چه در شمار خواهد آمد، این است که در آن لحظه ای که آدم می میرد، چیزی را درست ساخته باشد. می خواهم در حال ساختن بمیرم.
...
وقتی نگرانم، به پناهگاهم می روم. هیچ نیازی به مسافرت ندارم. رفتن و پیوستن به قلمرو خاطرات ادبی ام کفایت می کند. زیرا چه وسیله تفریحی شریف تر و چه همصحبتی سرگرم کننده تر از ادبیات وجود دارد و چه هیجانی لذت بخش تر از هیجانی است که کتاب خواندن نصیب انسان می کند؟
***
عنوان:ظرافت جوجه تیغی
نویسنده:موریل باربری
مترجم:مرتضی کلانتریان
ناشر:انتشارات کند و کاو
سال نشر:چاپ اول 1388- چاپ پنجم 1392
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 360 ص.
موضوع:داستان های فرانسه- قرن 20 م.
قیمت: 150000 ریال