آذر آنلاین است، اولین جمله را می فرستد:« سلام، دیشب خواب مامانو دیدم.»
مینویسم:« شدی مامان.»
«باید تو غربت گیر کرده باشی تا قدر این خوابها را بفهمی.»
«تا معنای غربت چی باشه.»
« هر معنایی داشته باشه، من از تو غریبترم.»
«ما در وطن خویش غریبیم.»
«چه خبر؟»
«همین الان رسیدم: That was a date»
«خوش گذشت؟»
«عالی- افتضاح»
«منظور؟»
«شام عالی، بعد از شام افتضاح، دعوت یه فنجون قهوه رو رد کردم.»
«همهی عمرت همینطور بودی، عالی- افتضاح»
«همهی ما همینطوریم، آدمیم مثلاًها.»
«بهرام روی صفحه است.»
نوشته است:«سلام، راحت رسیدی؟»
مینویسم:«راحت.»
برای آذر مینویسم:« همون مشکل همیشگی، نمیدونم چیکار کنم.»
بهرام مینویسد:«از بابت امشب ممنون.»
آذر مینویسد:«گذشت عمر و به دل عشوه میخریم هنوز.»
برای بهرام مینویسم:«قابل نداشت.»
برای آذر مینویسم:«من دچار توهم نیستم،میدونم چهل و شش سالمه»
بهرام مینویسد:«هدیههات رو افتتاح کردم.عالی بودن، باید ببینی.»
آذر مینویسد:«همیشه فکر میکردم تو یکی لاقل از پس زندگی برمییای، اون از شهروز، این از من، اون...»
برای آذر مینویسم:«سخت نگیر، زندگی همینه...»
عنوان کتاب: روز خرگوش
نویسنده: بلقیس سلیمانی
ناشر: نشر چشمه
چاپ: دوم، 1391
شمارگان: 2000 نسخه
قیمت: 35000 ریال
موضوع: داستان های فارسی-- قرن 14