نسترنه پایش را از باغستان بیرون نگذاشته بود که فکر کرد سه کوه آن طرف تر باران تمام بشود، رنگین کمان در می آید.
چوب می زد لای چپر بین راه که نکند بز، سر به خوردن، همان جاها مانده باشد اما فکرش سه کوه آن طرف تر بود که بعد ِ بارندگی به آنجا می رسید؛ به کوه آله منگ درآیو.
میلکی ها می گویند " هر کی بتانه وقت کمان بستن آله منگ، از زیرش رد بشه، به نرسیده هاش می رسه."
خیلی سال نبود که فکر می کرد یک روزی با جوانی که نمی دانست کی هست، دست بچه هایش را خواهد گرفت و تنها خانه پایین محله شلوغ می شود، اما نه مردی قسمتش شده بود و نه پدر و مادرش مانده بودند.
( صفحه 26)
باران یک ریز و مدام می آمد. سرخه کوه را هم رد کرد. با خودش فکر کرد:
- سنگه کوه و سرخه کوه ره رد بکردم، حالا مانده آله منگ درآیو.
باران که تمام می شد، آله منگ از آنجا، کمان می بست و هفت رنگش را مثال النگو، نشان میلکی ها می داد. نصف النگو توی کوه بود و نصف رنگی اش به دیدار می آمد.
نشست. سیخک های باران می رفت توی سرش و از چانه اش در می آمد. فکر کرد حالا این همه راه هم آمده، باران هم بند بیاید، آله منگ هم بزند، بتواند رد بشود، که چی؟
( صفحه 30)
***
عنوان:اژدهاکُشان
نویسنده:یوسف علیخانی
ناشر:نشر آموت
سال نشر:چاپ اول 1388 - چاپ پنجم 1390
شمارگان: 2200 نسخه
شماره صفحه: 176 ص.
موضوع:داستان های کوتاه فارسی- قرن 14
قیمت: 35000 ریال
عناوین داستان ها:قشابل/ نسترنه/ دیولنگه و کوکبه/ گورچال/ اژدهاکشان/ ملخ های میلک/ شول و شیون/ سیا مرگ و میر/ اوشانان/ تعارفی/ کل گاو/ آه دود/ الله بداشت سفیانی/ آب میلک سنگین است/ ظلمات