زندگی بقیه حیوانات تا آنجا که خودشان به یاد داشتند ذره ای تغییر نکرده بود. معمولا گرسنه بودند، روی مشتی از کاه می خوابیدند، از برکه آب می خوردند و در مزرعه جان می کندند. زمستانها سرما امانشان را می برید و تابستان ها از دست مگس ها کلافه می شدند. بعضی اوقات پیرپاتال های مزرعه هر چه زور می زدند بلکه یادشان بیاید که روزهای اول بعد از شورش که تازه جونز را بیرون انداخته بودند، حال و روزشان بهتر بود یا امروز، فایده نداشت که نداشت. چیزی به خاطرشان نمی رسید. اصلا چیزی نداشتند که زندگی امروزی خودشان را با آن مقایسه کنند. فقط آمار و ارقام اسکوییلر بود که نشان می داد همه چیز دارد بهتر و بهتر می شود. حیوانات راه حلی برای این مسئله به نظرشان نمی رسید. به هر حال فرصت فکر کردن به این چیز ها را نداشتند. فقط بنجامین پیر بود که ادعا می کرد مو به موی زندگی طولانیش را به خاطر دارد و می داند که هیچ چیز نه بهتر شده و نه بدتر - گرسنگی و مشقت و حرمان، به قول او قانون لایتغیر زندگی بود.
ولی با تمام این اوضاع و احوال، حیوانات هرگز امیدشان ناامید نمی شد. حتی برای لحظه ای هم حس غرور و افتخار عضو مزرعه حیواناتبودن را از یاد نمی بردند. هنوز هم مزرعه آنها در همه کشور یعنی در سراسر انگلستان تنها مزرعه ای بود که مال خود حیوانات بود و به دست خودشان اداره می شد.
عنوان کتاب: مزرعه حیوانات
نویسنده: جورج اورول
مترجم: صالح حسینی، معصومه نبی زاده
ناشر: دوستان
سال نشر: چاپ پنجم، 1389
شمارگان: 3300 جلد
قیمت: 30000 ریال
موضوع: داستان های انگلیسی- قرن 20 م.
158 صفحه