خدای توانا!
حالا، که سالهای بسیاری را
در سیارهای که آفریدی گذراندهام،
و جنگها، کوهها،
رودها و اقیانوسها را دیدهام،
مسحور پشتکار مورچهها،
رنگارنگی گلها و
اعجاز برگها شدهام،
از آیین شگفتانگیز سپیدهدمان
و پایین افتادن با شکوه پردهی تاریکی
لذت بردهام،
گوناگونی خیرهکنندهی باران را دیدهام
و مهارتش را
در تغییر زمستان به بهار ...
و میدانم
که دیگر وقت جداییها و
خداحافظیست،
دردهایم را کنار بگذارم
و تا یادم نرفته بپرسم
با چه قدرت و
چه مهارتی توانستهای
این همهرا،
تنها
در یک هفته بیافرینی خدا،
که اینک، چندین هزار سال است
که ما،
آدمهایی که خود خلق کردهای،
خراب میکنیم و
ویران میکنیم،
اما سرش هنوز هم ناپیداست ...
×××
پرنده ای روی شاخه ی تک درختی نشست
و آوازی خواند
درباره ی خورشید،
درباره ی باران،
درباره ی آسمان آبی
و روزهای روشن و آرام ...
آوازش آن قدر دل نشین بود و
آن قدر بی ریا،
که درخت
تاب نیاورد و
شکوفه کرد.
×××
عنوان کتاب: رویایی که به خاطرش میارزد خوابید و بیدار نشد
شاعر: هوهانس گریگوریان
مترجم: واهه آرمن
ناشر: انتشارات افراز
سال نشر: چاپ اول 1392
شمارگان:1100 نسخه
شماره صفحه: 112 ص.
موضوع: شعر ارمنی - قرن 20 م.
قیمت: 55000 ریال