فقط توانستم بگویم: استاد دیو، بدبخت شدیم!
سرش را بلند کرد:
لو هان، چی کار میکنی، عوض مراقبت از گوسالهها؟
- زود بیا خودت ببین، استاد، اونا مردهن ...
مثل یک پلنگ از جا جهید.
- چی گفتی؟
- گوسالهها مردهن، گوسالههای ما مردهن، سه تا گوسالهمون مردهن ...
- چی داری واسه خودت بلغور میکنی؟
دوید طرف من و یکریز حرف میزد:
- چی داری واسه خودت بلغور میکنی! وقتی من راه افتادم، صحیح و سالم بودن، یعنی تا پشت کردم بهشون مردهن؟
- نمیدونم واسه چی مردهن، ولی انگار خودکشی کردهن.
- داری چرند میگی. تو این شصت و هشت سال، هیچوقت نشنیدم کسی بگه گاوها خودکشی میکنن ...
دوید طرف جایی که گوسالهها را بسته بودیم.
دو ویوهوآ از من پرسید:
لو هان، باز چی از خودت درآوردی؟
- هیچی از خودم در نیاوردم. پدرت منو ول کرده به گوسالهها برسم تا بیاد اینجا کار سرمایهداری بکنه، گوسالهها هم خودشونو دار زدن!
( صفحه 73)
...
عنوان: گوساله و دوندهی دو استقامت
نویسنده: مو یان
مترجم: اصغر نوری
ناشر:نگاه
سال نشر: چاپ اول 1393
شمارگان: 1000 نسخه
شماره صفحه: 200 ص.
موضوع:داستانهاس چینی - قرن 20 م.
قیمت: 100000 ریال