اول از همه، همان تابلو را میسوزانم. بعد آن یکی را، آنهم فقط به خاطر گل روی تو، که باور کنی زن ایلیاتی رقیب تو نمیشود حتا اگر چشمهایش سرد باشد. حتا وقتی روبندش را کنار میزند و کنارت مینشیند و انجیرهای پخته را برایت سوا میکند ... او را و همهی آنهای دیگر را اگر قول بدهی که برگردی.
باور نمیکردم به این زودی برگشتهباشی. پاهایت را نگاه میکردم که بیتوقع میآمد سمت من. نگاهت به پرتره زن ایلیاتی بود ... تابلو را بلند کردی تا جلو صورتت و من تاثیر نگاهت را گم کردم.
گفتی: " خانه به چراغ ِ زن خانه روشن است."
گفتی: " تا عدهی زن تمام نشود که نمیتواند."
گفتی: " پس بچههایم چه؟"
گفتم: " هر دو، به هم نیاز داریم."
گفتم: " چراغ این خانه باش!"
گفتم: " بیا و برو. اصلا هر وقت تو بخواهی!"
چیزی پرُررنگتر از بنفش توی چشمهایت بود. با رفتنت، هوای اتاق تمام شد.
بچههای تو میتوانند آنقدر دوستام داشتهباشند که حریم و خلوتم را نشکنند؟ باید یک عمر سکوت و آرامش این خانه را به حراج بگذارم و باز وقتی قرار باشد انتخاب کنی، به جای بیشتر زن بودن، مادر باشی؟ من از زنی که بیشتر مادر باشد متنفرم!
( صفحه 31)
عنوان: پنتهاوس
نویسنده: فاطمه قدرتی
ناشر: افراز
سال نشر: چاپ اول 1389
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 96 ص.
موضوع: داستانهای فارسی- قرن 14
قیمت: 25000 ریال