خنده از روی لبهایش محو و صورتش سرد شد. نیاز نبود چیزی بگوید. نیاز نبود حدسی بزنم. شکام بدل به یقین شد. انگار آرام شدم. همان آرامشی که بعد از دیدن نتیجهی هر امتحانی آدم را فرا میگیرد. مهم نیست نتیجه خوب باشد یا بد، مهم این است که دیگر اضطراب و بیمی که از ندانستن توی دل آدم است از بین میرود. اضطراب کشنده! وقتی خبر ناگواری که انتظار شنیدنش را داری میشنوی آرامش عجیبی احساس میکنی. اصلا مثل وقتی نیست که خبر ناگواری را ناگهان بهت میدهند. یکجور سرنوشت را روی پوستت حس میکنی. جبری که به هیچوجه آزارت نمیدهد. بر عکس زمان انتظار. مدت زمانی که انتظار میکشی تا آن سرنوشت احتمالی به سرنوشت احتمالی به سرنوشت محتوم بدل شود، کشنده است؛ ذرهذره وجودت تنش و اضطراب دارد. بهویژه موقعی که لحظهای بیشتر به آگاه شدنت نماندهاست؛ آگاه شدن از درستی یا نادرستی همان اتفاقی که احتمال رخدادش میرفته است.
( صفحه 62)
عنوان: این یک کتاب مقدس نیست!
نویسنده: نیما نقوی
ناشر: افراز
سال نشر: چاپ اول 1392
شمارگان: 1100 نسخه
شماره صفحه: 96 ص.
موضوع: داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
قیمت: 58000 ریال
مندرجات: دادا/ چراغها بیسبب گردانند/ گربهی بیدم خانم وولف/ دیگری/ این خانه سیاه است/ عاشق سرنوشت خود بود/ مرد مرده/ زن زنده