Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

و پاسخی پژواک‌سان از کوه‌ها آمد

$
0
0

 

وقتی دختر کوچکی بودم، من و پدرم یک رسم و رسوم شبانه‌ی خاص داشتیم. بعد از این‌که من بیست‌و‌یکی بسم‌الله‌ام را می‌گفتم و او من را توی جایم می‌گذاشت، کنارم می‌نشست و با انگشت شست و سبابه‌اش خواب‌های بد را از سرم بیرون می‌کشید. انگشتانش از پیشانی‌ام سمت شقیقه‌هایم می‌رفت، با صبر و حوصله پشت گوش‌ها و پشت سرم را جست‌و‌جو می‌کرد، و با هر کابوسی که از مغزم پاک می‌کرد یک صدا تق در‌می‌آورد، مثل صدای درآوردن چوب‌پنبه‌ی سر‌بطری. خواب‌ها را یکی‌یکی توی کیسه‌ی نامریی روی پایش جمع می‌کرد و بند سر کیسه را محکم می‌بست. بعد توی هوا را می‌گشت، دنبال خواب‌های خوب بود تا جای خواب‌هایی بگذارد که برداشته بود. او را تماشا می‌کردم که سرش را کمی کج می‌کرد و ابروهایش را درهم می‌کشید، چشم‌هایش این‌سو و آن‌سو می‌چرخید، انگار می‌خواست دقیق شود تا صدای آهنگی را در دوردست‌ها بشنود. نفسم را حبس می‌کردم، منتظر لحظه‌ای بودم که چهره‌ی پدرم با لبخندی باز شود، وقتی آواز بخواند، آها، یکی این‌جا، وقتی دست‌هایش را کاسه کند، بگذارد خواب مثل گل‌برگ شکوفه‌ای که آرام پیچ‌و‌تاب می‌خورد و از درخت پایین می‌افتد، کف دست‌هایش بنشیند. بعد آرام و با ملایمت، خیلی ملایم، دست‌هایش را سمت صورتم می‌آورد، کف دست هایش را به پیشانی‌ام می‌مالید و شادی را توی ذهنم، پدرم می‌گفت تمام خوبی‌های زندگی شکننده و آسیب‌پذیرند و به راحتی از دست می‌روند.

می‌پرسیدم، بابا، قرار است امشب چه خوابی ببینم؟

( صفحه 396)

عنوان: و پاسخی پژواک‌سان از کوه‌ها آمد

نویسنده: خالد حسینی

مترجم: شبنم سعادت

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول و دوم 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 464 ص.

موضوع: داستان‌های آمریکایی- قرن 21 م.

قیمت: 228000 ریال


Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>