من خیلی دلم می خواست از آن وقت های بابوسا سر در بیاورم. سرحال که بود ما را کنارش می نشاند و با لهجه روسی و فارسی شکسته بسته شروع می کرد به تعریف کردن، بیش تر از شوهرش صحبت می کرد " افسر گارد تزار". عکسش را توی یک قاب کوچک طلا به شکل قلب به گردن داشت و من و خواهرهایم بدون استثنا عاشق مرد جوانی بودیم که توی آن قاب می خندید. مردی زیبا با بینی قلمی، چانه چهارگوش، ریش و سبیل بور و یک جفت چشم عسلی. وقتی او را می دیدیم دیگر هیچ کس به نظرمان نمی آمد، حتی پدرم با آن شمشیر و پاگون ها در مقابل او پسرکی بیش نبود. همان طور که الان ستاره نمی تواند عکس پدرم را با خود او تطبیق دهد، ما هم نمی توانستیم فکر کنیم که آن مرد جوان و زیبا شوهر بابوسا بوده است؛ بابوسای خمیده با موهای کم پشت سفید و رگهای کلفت پشت دستهایش. بابوسا می گفت: " میشا افسر تزار بود، با خود تزار به شکار می رفت، با خود او قایقرانی می کرد با خود ... " و همان طور که تعریف می کرد یک دفعه زبانش روسی می شد، آن وقت خواهرهایم می خندیدند و می گفتند: " رفت روی موج روسیه" و بلند می شدند. من همان جا می نشستم و به او چشم می دوختم که یواش یواش پشتش صاف می شد و صدایش نیرو می گرفت و آن قدر می گفت تا یک دفعه اشکهایش روی چین های صورتش می ریخت و حالش بد می شد. بعد آرمن جان می آمد مرا به فارسی و او را به روسی دعوا می کرد. بارها از مادرم پرسیدم که بابوسا چه می گوید و او هر بار دستی به سرم می کشید و می گفت: " گذشته را بریز دور، گذشته ها گذشته، برو بازی کن."
آرمن جان هیچ وقت از آن وقت ها تعریف نمی کرد. انگار درست از زمانی که به ایران آمده زندگی کرده، انگار نصف زندگیش را با قیچی بریده بود و انداخته بود دور.
عنوان: جامه دران
نویسنده: ناهید طباطبایی
ناشر: خجسته
سال نشر: چاپ اول 1376- چاپ دوم 1385
شمارگان: 1500 نسخه
شماره صفحه: 127 ص.
موضوع: داستان های کوتاه فارسی- قرن 14
قیمت: 15000 ریال
مندرجات: از یاد رفته در باد/ همایون ( راز و نیاز، جامه دران، چکاوک/ جدول کلمات متقاطع/ مراسم ختم آقای ... / دوچرخه دکتر/ شهر چرخ و فلک/ کبوترهای سفید