Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

با شما که رودرواسی ندارم!

$
0
0

 

وقتی پیت نفت را از توی پستو بر‌می‌داشت و تکان می‌داد، چکه‌ای نفت ته پیت نبود، غصه‌اش می گرفت، همین‌طور سرگرم بازی با دکمه‌های رنگی و جورواجور توی قوطی نخ و سوزن بودم. زیرچشمی به صورتش نگاه می‌کردم، حرصش می‌گرفت.

- بی صاحب بمونی پیت که همیشه خالی‌ای!

دکمه‌های رنگی را یکی‌یکی دنبال هم می‌چیدم، درست مثل قطار، از رنگ‌هایشان خوشم می‌آمد، به‌خاطر اینکه رنگ دکمه‌ها درست مثل رنگ‌های روی لحافچه‌ی چهل‌تیکه‌ای بود که می‌کشیدم روی سرم، سوار قطاری که با دکمه های رنگی درست کرده‌بودم می‌شدم، پیت نفت خالی را بغل می‌زدم، دلم می‌خواست قطار جایی نگه می داشت که نفت فروشی بود. پیت نفت را پر می‌کردم از نفت و برمی‌گشتم. وقتی مادرم چراغ گرد‌سوز و فانوس را پر می‌کرد از نفت، می‌خندید و غصه از توی صورتش پَر‌می‌کشید.

با مشتی که به پشتم کوبیده‌شد و جیغی که توی گوشم نشست، از قطار خیالی پیاده شدم.

- ذلیل‌مرده جمع کن، این دکمه‌ها رو ببینم، هر دفعه این قوطی رو میارم، هر چی‌توشه می‌ریزی بیرون.

 ( صفحه 6)

...

 

پاییز آخرین روزهایش را مثل همیشه سنگین پشت سر می‌گذاشت. کوچه‌پس‌کوچه‌های دفتر ناشر را می‌دویدم. انگار‌نه‌انگار که خودم بودم ... دختر‌بچه‌ای آزاد و رها، دور از نگاه تلخ آدم‌بزرگ‌ها ... درست مثل زمانی که با سبد چوبی پر از تخم‌مرغ می‌دویدم طرف دکان باقر آقا، با قند و روغن و چند نخ سیگار عوض می‌کردم، می‌دویدم طرف خانه. پله‌های دفتر انتشاراتی را گرفتم رو‌به بالا. انگار پاهایم تاب ماندن را از دست داده بودند. تشکر کرده و نکرده، خواسته و نخواسته از در انتشاراتی زدم بیرون. کتابم را به قفسه سینه‌ام چسباندم. گرمی ورق‌هایش ریخت توی رگ‌های تنم. احساس کردم تازه به دنیا آمده‌ام. زیر لب زمزمه کردم.

- با شما که رودرواسی ندارم ...

توی دلم داد زدم:

- زری امروز تولدته، یادت نره!

احساس کردم شاه‌پرهای شکسته بالم جوانه زده‌اند. دیگر می‌توانم بال بزنم. میله‌های قفس تنهایی را بشکنم. بال گرفتم و پرواز کردم به سوی آسمان. اوج گرفتم به طرف خورشید‌خانم مهربان.

- آهای خورشید خانم مهربون، سلام ... حالت خوبه؟! کجایی؟! خیلی وقته نه من از تو خبر دارم، نه تو از من ... قبول داری؟! دارم دنبال مادرم می‌گردم، هر کاری می‌کنم، اونو این پایین نمی‌تونم ببینم ... تو چی؟! تو اونو از اون بالا می‌تونی ببینیش؟! توروخدا، اگه دیدیش، بهش خبر بده، بگو زری اولین کتابش چاپ شد ... باشه؟!

( صفحه 445)

عنوان: با شما که رودرواسی ندارم!

نویسنده: زهرا پورقربان

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ دوم 1388

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 448 ص.

قیمت: 85000 ریال

موضوع: داستان‌های فارسی- قرن 14


Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>