آگوستی پرسید: معلوم هست تمام روز کنار این پل چه می کنی؟
سوزان گفت: کار دیگری برای انجام دادن ندارم.
آگوستی کمی مکث گرد و بعد گفت: در واقع، شاید هم حق با تو باشد. اگر یک نفر پیدا می شد و پیشنهاد می کرد تو را همراه خودش ببرد چطور؟
- با او می رفتم، حتی همین الان هم که مادر مریض است با او می رفتم.
آگوستی با لحنی نه چندان متقاعد شده گفت: احمقانه است.
- خواهرم هم همین طور انتظار می کشید.
سوزان گفت: کافی است آدم بخواهد تا برایش فراهم شود.
آگوستی پرسید: دوست داری چه بکنی؟
- می خواهم از این جا بروم.
- با هر کس که شد؟
- بله، با هر کس که شد، بعد خواهم دید چه باید بکنم.
صفحه: 334
...
از هر طریقی که می خواستند با او ارتباط برقرار کنند، همواره با مواضع روحی حساس و دردناکش برخورد می کردند. دیگر راجع به هیچ موضوعی نمی شد با او صحبت کرد. شکست هایش همچون شبکه ای جدانشدنی درهم رفته بود و چنان تنگاتنگ به هم چسبیده بود که نمی شد هیچ کدام را، بدون به دنبال کشیدن بقیه و در نتیجه نومید ساختن هر چه بیشتر مادر، از هم جدا کرد.
صفحه: 366
عنوان: سدی بر اقیانوس آرام
نویسنده: مارگارت دوراس
مترجم: پرویز شهدی
ناشر: ققنوس
سال نشر: چاپ اول 1377
شمارگان: 3300 نسخه
شماره صفحه: 382 ص.
موضوع: داستانهای فرانسه- قرن 20 م.
قیمت چاپ اول: 15000 ریال