Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all 549 articles
Browse latest View live

جین آستن

$
0
0

غرور و تعصب: رمانی در سه جلد، از نویسنده رمان عقل و احساس در 29 ژانویه 1813 به بهای هجده شیلینگ و در هزار و پانصد نسخه از سوی آقای اجرتون منتشر شد. در همان روز جین آستن نامه‌ای از سر هیجان به کاساندرا نوشته و تقریبا تمام نامه را به این واقعه بزرگ اختصاص داده:

" باید بگویم که فرزند دلبند خود را از لندن دریافت کرده‌ام ... بهای آن در آگهی امروز در روزنامه محلی برای نخستین بار هجده شیلینگ است. بهای دو اثر بعدی‌ام را 1/1 پوند قرار خواهد داد و بهای احمقانه‌ترین اثرم را 8/1 پوند ... دوشیزه بن ( یکی از همسایه‌ها) همان روز که کتاب رسید شام مهمان ما بود، و پس از شام به سراغ کتاب رفتیم و نیمی از جلد یکم را برای او خواندم؛ دختر نازنین خیلی لذت برد، و البته هم با دو قهرمان داستان آنچنانی که ماجرا را پیش می‌برند، چاره‌ای جز لذت بردن نداشت؛ ولی به نظرم از الیزابت خوشش آمده است. باید اعتراف کنم که دلپذیرترین موجودی است که تاکنون در رمان چاپ شده‌ای ظاهر شده، و این که چگونه خواهم توانست کسانی را که چندان دوستش ندارند تحمل کنم."

خوانندگانی که الیزابت بنت را دوست ندارند باید واقعا اندک شمار باشند، و الیزابت جنکینز در زندگینامه جین آستن بحق ادعا کرده است که " شاید کمتر قهرمان زنی در ادبیات انگلیس به اندازه الیزابت بنت تحسین برانگیز بوده است."  رابرت لوئیس استیونسون گفته بود که وقتی الیزابت بنت دهان به سخن گشود، می‌خواسته در برابرش زانو بزند. و پرفسور بردلی اعتراف کرده بود که: " سرنوشت این بوده که عاشق الیزابت بنت شوم، و شده‌ام."

ص. 90

عنوان: جین آستن

نویسنده: مارگانیتا لسکی

مترجم: هوشنگ رهنما

ناشر: هرمس

سال نشر: چاپ اول، 1386

صفحه: 160 ص.

شمارگان: 3000 نسخه

موضوع: اوستین، جین، 1775-1817م.- سرگذشتنامه/ داستان‌نویسان انگلیسی- قرن 19 م.- سرگذشتنامه

قیمت چاپ اول: 28000 ریال


مرد بی‌وطن

$
0
0

به نظر من یکی از بزرگترین اشتباهاتی که مرتکب می‌شویم، البته به جز آدمیزاد بودن‌مان، مربوط به واقعیت زمان است. ابزار زیادی داریم مثل ساعت و تقویم، که با آن‌ها زمان را عین کالباس برش می‌دهیم و طوری این برش‌ها را نام‌گذاری می‌کنیم که انگار صاحب اختیارشان هستیم و آن‌ها تغییر‌ناپذیرند.

...

" با دیگران آن کن که خواهی با تو چنان کنند." بیشتر مردم فکر می‌کنند این را مسیح گفته، چون خیلی شبیه حرف‌هایی ست که مسیح دوست داشت بزند. اما در واقع، کنفسیوس، فیلسوف چینی، پانصد سال قبل از میلاد ِ والاترین و انسان‌ترین انسان‌ها یعنی عیسی مسیح این را گفته است.

چینی‌ها از طریق مارکوپولو، پاستا و فرمول باروت را هم به ما دادند. چینی‌ها آن قدر کودن بودند که از باروت فقط برای آتش بازی استفاده می‌کردند. تازه، آن قدیم‌ها مردم به قدری کودن بودند که در هیچکدام از دو نیمکره کسی روحش هم خبر نداشت که نیمکره‌ی دیگری هم هست.

مطمئنا از آن زمان به بعد ما راه درازی آمده‌ایم. بعضی وقت‌ها به خودم می‌گویم کاش نیامده بودیم.

...

در یازده نوامبر 2004 هشتاد و دو ساله شدم. می‌دانید رسیدن به این سن و سال چه حال و روزی دارد؟ من دیگر نمی‌توانم از پس این پارک دوبل لعنتی بربیایم، پس وقتی دارم با زور و زحمت پارک می‌کنم لطفا نایستید به تماشا. دیگر نیروی جاذبه هم مثل قدیم‌ها با من سر یاری و سازگاری ندارد.

هر وقت به سن من رسیدید، البته اگر به سن من برسید، و اگر زاد و ولدی کرده باشید، یک وقت می‌بینید از فرزندان‌تان که خودشان پا به سن گذاشته‌اند می‌پرسید " اصلا زندگی یعنی چه؟"

این سوال اساسی‌ام درباره زندگی را با پسرم که متخصص اطفال است در میان گذاشتم. دکتر ونه‌گوت در جواب بابای پیر لق‌لقویش گفت " پدر، ما آمده‌ایم تا به هم کمک کنیم این چند صباح عمر را از سر‌بگذرانیم، حالا معنی‌اش هر چی که هست."

عنوان: مرد بی وطن

نویسنده: کورت ونه گوت

مترجم: زیبا گنجی / پریسا سلیمان زاده

ناشر: مروارید

سال نشر: چاپ اول 1386/ چاپ دوم 1387

صفحه: 138 ص.

موضوع: نویسندگان آمریکایی- قرن 20- سرگذشتنامه/ ایالات متحده- سیاست و حکومت- 1930-2001 م.

شمارگان: 2200 نسخه

قیمت: 33000 ریال

رنگ‌های رفته‌ی دنیا

$
0
0

 

نه راهی به رویا می‌رسد

نه رویایی به راه

 

بر می‌گردم

به رنگ‌های رفته‌ی دنیا

 

به موهای مادرم

پیش از آنکه پدر ببافدش

 

به خاک

پیش از آن که تو در آن به خواب روی

و آن کتاب کوچک غمگین

- پیامبر شدن در جزیره‌ی متروک-

 

از هم

به هم گریخته‌ایم

از خاک

به زیر خاک

و انگار تمام جاده‌ها را

با پرگار کشیده است

و انگار مرگ نقطه‌ای است

که به پایان تمام جمله‌ها می‌آید

 

و آن پرنده‌ی کوچک

که رویای من و تو بود

 

در دهانش برگی گذاشته‌اند

تا سکوت کند

 

از شب به شب گریخته‌ایم

 

دست‌هایت را به تاریکی فرو ببر

و هر چه را که لمس کردی

باور کن

...

 

کافه‌ای تاریک

بیست و چهار دقیقه روبروی هم

بیست و چهار دقیقه سکوت

 

- رنگ‌های رفته را مجسم کن

رویاهای گمشده در مه را

 

راست می‌گفت

نبودن

بیشتر از بودن بود

 

بلند شدم

قهوه را حساب کردم

و بیرون آمدم

از دنیا.

...

 

به شانه‌ام زدی

که تنهایی‌ام را تکانده باشی

 

به چه دل خوش کرده‌ای؟!

تکاندن برف

از شانه های آدم برفی؟

عنوان: رنگ‌های رفته‌ی دنیا

شاعر: گروس عبدالملکیان

ناشر: آهنگ دیگر

سال نشر: چاپ نهم 1391

صفحه: 85 ص.

شمارگان: 2200 نسخه

موضوع: شعر فارسی-- قرن 14

قیمت: 28000 ریال

عاشقانه‌هایی که من دوست می‌دارم

$
0
0

من تو را

می‌نگرم

و می‌دانم

که محتاج

یک نگاهی

که تو را تشویق کند تا

خود را بگشائی

اعتماد کنی

از خودت بیرون بیائی

 

من تامل می‌کنم

و پیش روی تو

دری که هنوز

باز نشده

آرام

بسته می‌شود

...

ما بیهوده و بیش از حد برای یکدیگر

استدلال می‌آریم

با خیلی چیزها می‌توان راحت‌تر کنار آمد

جلوی برخی رنجش‌ها را می‌توان گرفت

 

سکوت،

آزردگی‌مان را

نهان می‌سازد

...

با رها شدن

در پرتگاه خویش

شاید

سرانجام

خودت را

دریابی

...

اهمیت ندارد بخواهی

ابرها

گل‌ها

ساعاتِ خوشبختی

را بشماری

 

ابرها پراکنده می‌شوند

گل‌ها پژمرده می‌شوند

ساعات ِ خوشبختی

می‌گذرند

 

مهم این است که

ببینی

دریابی

از آنها لذت ببری

آنها را در خاطرت

نگه داری

عنوان: عاشقانه‌هایی که من دوست می‌دارم

نویسنده: مارگوت بیکل

مترجم: ندا زندیه

ناشر: دارینوش

سال نشر: چاپ سوم 1391

صفحه: 253 ص.

موضوع: شعر آلمانی- قرن 20 م.

قیمت: 70000 ریال

اسکار و بانوی صورتی‌پوش

$
0
0

اسم من " اسکار" است، ده ساله هستم، و تا الان زیاد شیطنت کرده‌آم: سگ و گربه را در خانه آتش زده‌ام، ( حتی گمان کنم ماهی‌های قرمز را هم کباب کرده‌ام) و این اولین نامه‌ای است که برای تو می‌نویسم، چون تا الان به خاطر درسم، وقت این کار را نداشتم.

پیش از هر چیز به تو بگویم: از نوشتن متنفرم، مگر واقعا مجبور باشم، چون گمان می‌کنم نوشتن، تزیینی است مثل یک لبخند زورکی، مثل یک رشته‌ی تزیین شده و روبان رنگی است. نوشتن، فقط یک دروغ تزیین شده است. و این حقه‌ی آدم بزرگ‌هاست.

دلیلش؟ اگر ابتدای نامه‌ی مرا دوباره بخوانی، متوجه می‌شوی: " اسم من " اسکار" است، ده ساله هستم، و تا الان زیاد شیطنت کرده‌آم: سگ و گربه را در خانه آتش زده‌ام، ( حتی گمان کنم ماهی‌های قرمز را هم کباب کرده‌ام) و این اولین نامه‌ای است که برای تو می‌نویسم، چون تا الان به خاطر درسم، وقت این کار را نداشتم. " در صورتی که می‌توانستم نامه‌ام را این‌طور شروع کنم: " مرا کله‌تخم‌مرغی می‌نامند، به نظر هفت ساله می‌آیم، به خاطر سرطانم در بیمارستان زندگی می‌کنم و تا حالا با تو صحبت نکرده‌ام چون فکر نمی‌کردم وجود داشته باشی."

فقط اگر این را بنویسم بد می‌شود و تو کمتر به من علاقمند می‌شوی، ولی من به توجه و علاقه‌ی تو نیاز دارم.

عنوان: اسکار و بانوی صورتی‌پوش

نویسنده: اریک امانوئل اشمیت

ترجمه: محبوبه فهیم کلام

ناشر: نشر دات

سال نشر: چاپ دوم 1390

شماره صفحه: 80 ص.

موضوع: داستانهای فرانسه-- قرن 20 م.

قیمت: 20000 ریال

به سوی فانوس دریایی

$
0
0

لیلی از روی آرامش و در عین حال ناکامی آهی کشید. گویی همدردی‌اش باز می‌گشت و به چهره‌اش بر‌می‌خورد، مثل یک شاخه‌ی تمشک جنگلی که ناگهان در‌برود. به‌طور عجیبی دوگانه بود، بخشی از وجودش به سمت آن‌ها می‌رفت- همچنان روز بود، کمی مه‌آلود، و امروز صبح فانوس دریایی بسیار دور به نظر می‌آمد- و بخش دیگر با سماجت همان‌جا بود و محکم روی چمن‌ها ایستاده بود. بومش را چنان دید که گویی به پرواز درآمده و سفید و سازش‌ناپذیر روبه‌رویش قرار گرفته بود. گویی با نگاه سردش او را از این شتاب و سراسیمگی، این دوگانگی و اتلاف احساسات سرزنش می‌کرد. به‌طرز چشمگیری به او یادآوری می‌کرد، به ذهنش آرامش می‌بخشید، به‌طوری که احساسات آشفته وجودش را ترک می‌گفت و بعد خلاء بود. با گیجی به بوم و خیرگی سفید و سازش‌ناپذیر آن نگاه کرد و بعد نگاهش را به باغ دوخت. چیزی بود در ارتباط میان خطوطی که از این سر به آن سر می‌رفتند، می‌بیدند، و حجم سبز با نقطه‌های آبی و قهوه‌ای‌اش چیزی بود که در ذهنش مانده‌بود. چیزی که به ذهنش گره خورده بود، به طوری که گاه و بیگاه، ناخودآگاه، همان‌طور که در خیابان برامپتون راه می‌رفت یا به موهایش برس می‌کشید، به نظرش می‌آمد که مشغول نقاشی آن است، به آن می‌نگرد و گرهش را در خیال می‌گشاید. اما میان خیالبافی و طراحی دور از بوم، با به دست گرفتن قلم‌مو و اولین لکه‌ی رنگ را زدن، یک دنیا تفاوت بود.

عنوان: به سوی فانوس دریایی

نویسنده: ویرجینیا وولف

مترجم: خجسته کیهان

ناشر: نگاه

سال نشر: چاپ اول 1387

شماره صفحه: 261 ص.

موضوع: داستانهای انگلیسی- قرن 20 م.

شمارگان: 2000 نسخه

قیمت: 40000 ریال

روان‌شناسی تنهایی زنان

$
0
0

" زابینه ونیست" روان‌شناس و نویسنده‌ی این مقاله به تجزیه و تحلیل این موارد می‌پردازد و این سوال را مطرح می‌کند که چرا ارتباط بین جوانی و تنهایی به منزله‌ی یک تابوی بزرگ تلقی می‌شود " حس انزواطلبی و تنهایی به همین سادگی متناسب با تصویرات ایده‌آلی ذهن نیست. تبلیغات و جامعه در یک گروه متحد بیگانه به عنوان گروه جوان، درخواست‌ها و تقاضاهایی را از نوجوانان می‌طلبد که در این‌جا به ده مورد مهم اشاره می‌شود."

آن‌ها می‌گویند:

- تو باید موفق بشوی.

- تو باید یاد بگیری روی پای خودت بایستی.

- تو باید ظاهر خوبی داشته باشی.

- تو باید صاحب مال و اموال فراوانی بشوی.

- تو باید لباس‌های فاخر بر تن کنی.

- تو باید دوست‌داشتنی جلوه کنی.

- تو باید با افراد سطح بالا معاشرت کنی.

- تو باید خوشبخت باشی.

- تو باید دیوانه‌وار عاشق باشی.

- تو باید هیکل مناسب داشته باشی.

 

با این، تو باید تو بایدها ... جوان منفجر می‌شود. پشت تمامی این ادعاها واقعیتی نهفته است و آن این است که: پس دنیا باید از بیخ و بن از هم پاشیده شود؛ زیرا همواره بی‌کاری وجود دارد. معضلات خانوادگی، فقر، عدم اعتماد، عدم اطمینان، عدم هم‌فکری روز به روز بیشتر می‌شود و از طرفی زندگی پیچیده‌تر شده است و هیچ‌چیز قابل پیش‌بینی نیست. اتمام دوران ابتدایی و دوران دبیرستان یافتن شغلی را تضمین نمی‌کند ولی تمامی این اتفاقات باعث می‌شوند که ما هر چه‌بیشتر انعطاف‌تر و صیقل خورده‌تر شویم و از طرفی نمی‌شود که برای ابد " مجرد" زندگی کنیم.

و چنین درخواست‌هایی باعث شده‌است که از ترس، خود را کنار بکشیم و منفعلانه به موضوع نگاه کنیم و در عمل دست به هیچ اقدامی جهت رفع تنهایی خود نزنیم. کسی که نتواند انتظارات و توقعات اطراف خود را جامه‌ی عمل بپوشاند، سریع به دام انزوا می‌افتد.

عنوان: هم‌اکنون دست بکار خواهم شد (روانشناسی تنهایی زنان)

نویسنده: افا ولدارک

مترجم: فرحناز میرقمی‌زاده

ناشر: آفرینش

سال نشر: اول، 1388

شمارگان: 1500 نسخه

شماره صفحه: 240 ص.

موضوع: تنهایی/ زنان-- روانشناسی

قیمت: 40000 ریال

آن‌ها کم از ماهی ها نداشتند

$
0
0

این که گفتم " گم شو" برای من تنها یک شوخی بود، گفتم که حرفی زده باشم. به اتفاق واقعی توی این گم شدن فکر نکرده بودم. آن‌قدر اصرار به رفتن با باقی مردم داشتی که از حرصم چیزی پراندم. " گم شو" برای من تنها دو بار باز و بسته شدن لب‌ها بود و تکرار دو مصوت " اُ" که دو ثانیه‌ای هم روی لب تمام می‌شد و هم توی ذهن؛ در ردیف همان غرولندهایی که به دختربچه‌های چموش سر کلاس می‌کنم تا بجنبند و تندتر بنویسند. چه می‌دانستم این‌قدر بی ظرفیتی که واقعاً گم می‌شوی، می‌روی توی خیابان و سرت را به چیزی، به جایی، می‌کوبانی. هر چه بود، تازه حالا معنایش را فهمیده‌ام. سکه‌ام دیر می‌افتد.

...

از همان‌وقت که هزار کلمه برای منصرف کردنت گفتم و نشد، دیگر حوصله هیچ آدم پیدا بوده‌ای را ندارم. پیدا بودگی وقتی خوب است که اگر نباشی کسی بیاید و دنبالت بگردد و از پیدا شدنت ذوق کند. و گرنه از فرط پیدا بودن، خودت از خودت ناامید می‌شوی. تمام آدم‌های دنیا در یک لحظه یا ناامید هستند یا ناامید نیستند. شق دیگری، مثلا امیدوار بودن یا امیدوار نبودن وجود ندارد. من می‌خواهم ناامیدی را تا لقمه آخرش بخورم؛ مثل تو که با گم شدنت علم لغت‌شناسی را منتدار کردی.

...

به سیم آخر زده‌ام، به آب ِ آخر. خسته شدم از این که حریف شطرنجی باشم که حریف هیچ وقت پیدایش نیست. خواهرم هم که به من می‌گوید: " سارا، باز صبر کن." ریاضی‌اش ضعیف است. نمی‌فهمد که این یک سال و اندی صبر شده است پانصد شب تنهایی، پانصد ضرب در چهار احتمال ِ زنگ تلفن ِ نخورده، پانصد تقسیم بر پانزده سه قیافه اشتباهی پشت آیفون، و پانصد ضرب در سه بشقاب خالی صبحانه و ناهار و شام. و من دیگر نمی‌کشم که این عدد را به هزار و هزار و یک برسانم.

...

اولش سخت است. سعی ات را بکن. همیشه اولش سخت است. راه که افتادی، دیگر راه خودش جلو می‌رود، نه این که حتما به جای دوری هم برسی.

عنوان: آن‌ها کم از ماهی ها نداشتند

نویسنده: شیوا مقانلو

ناشر: ثالث

سال نشر: چاپ اول، 1391

شماره صفحه: 88 ص.

شمارگان: 1100 نسخه

موضوع: داستان‌های کوتاه فارسی- قرن 14

قیمت: 25000 ریال

مندرجات: پری‌ماهی/ گوش کهن‌دژ/ اولیسه/ متل بلور/ شب هزار و دوم/ سر پیچ بعدی ...


میزبان سرزده رفت

$
0
0

کوه نیستم

ولی خوب می‌دانم

هیچ سنگی

صبور نیست

 

نمونه‌اش

همین

دل ِ بی‌طاقت ِ تو ...

+++

 

گفت: گاهی گفتن چه‌قدر آدم را سبک می‌کند

کاش می گفتم:

گاهی

چقدر

نگفتن

نیز ...

+++

 

به هستی خرده مگیر

در از داخل قفل است

اصلا بی خیال این کلمات!

 

سنجاق سرت را بده

فرار کنیم

از خودمان...

+++

 

کاری به تقویم نداشته

ندارم

نخواهم داشت

 

شب و روز ندارد

سکوت تو

یلداست ...

+++

 

جنگی نیست میان اقیانوس‌ها

اگر احترام بگذارند

به اعتقاداتم

به اطلس ِ آرام ِ صدای تو

ارادتمند

ماهی  کوچک تو!

+++

 

شانه های او شوکران من است

می نوشم و نمی میرم

.

.

.

بسوز سقراط!

+++

 

نمی‌دانی هر شب چه به روزمان آورده ... رادیو پیام!

وگرنه نمی گفتی

" شنوندگانِ عزیز، صبح ِ زیبایتان بخیر ... سلام!"

+++

 

دروغ را لب گفت و گوش باور کرد

دل ... چشمش کور!

دستم به دامنت ...

" پا" چرا نمی رود؟

+++

عنوان: میزبان سرزده رفت

شاعر: هومن قاپچی

ناشر: روزگار

سال نشر: چاپ اول، 1392

شماره صفحه: 120 ص.

موضوع: شعر سپید/ شعر فارسی- قرن 14

شمارگان: 700 نسخه

قیمت: 65000 ریال

قانون توانگری

$
0
0

 

اگر خدا را منشاء همه برکتها و ثروتهای خود بدانید و برای یکایک جزئیات امور مالی خود چشم امیدتان را به او بدوزید، همه جنبه‌های زندگیتان ثبات می‌یابد. آنگاه زمانی می‌رسد که شاهد اضطرارها و فوریتهای مالی نخواهید شد و به مائده‌های بی‌درنگ آسمانی نیاز نخواهید داشت. شگفت اینکه هر چه بیشتر خدا را سرچشمه روزی خود بدانید، اوضاع مالی‌تان بهتر می‌شود و همواره جوهری که نیازهایتان را بر می‌آورد در دسترس شما خواهد بود.

...

برکت غنی ِ خدا از روز ازل پیرامون شما و همچنین به‌صورت استعدادها و تواناییهای بالقوه و آرمانها و اندیشه‌هایی در انتظار تجلی، درون شما بوده است و خواهد بود. منتها بایدبا  این جوهر و خزانه غنی تماس حاصل کرد. ذهنتان حلقه اتصال شماست. گرایشها و مفاهیم ذهنی و باورها و اعتقادات و نگرشهای شما به مثابه حلقه اتصال شما برای دسترسی به جوهر و خزانه غنی خداست. خدا تمها کاری را می‌تواند برایتان بکند که بتواند آن را از طریق آرمانها و اندیشه‌ها و واکنشهای خودتان بیان و عیان کند.

از هم اکنون تماس با جوهر غنی جهان پیرامون و جوهر غنی ِ عالم درونتان را آغاز کنید و ندا دردهید : از همین لحظه هدایا و عطایای خدا را در درون و پیرامونم بر می‌انگیزانم و از هر جهت و هر دست، برکت ِ کامرانی و شادمانی و کامیابی ِ راستین به سوی من می‌آید.

...

قانون خلاقیت این است که به جای این‌که آرزوهای دیرین خود را با این بهانه که رویاهایی محال هستند سرکوب کنید، به طرزی سازنده به آنها بنگرید. یعنی بدانید که آرزوهای راستین شما چیستند، و آنگاه از آرزوهایتان فهرستی تهیه کنید. به طور منظم به سراغ آنها بروید و در صورت لزوم آنها را عوض یا جابه‌جا کنید. وقتی آرزوهایتان را می‌،ویسید، جایگاه ذهنی انها نیز منظم می شود.

عنوان: قانون توانگری

نویسنده: کاترین پاندر

مترجم: گیتی خوشدل

ناشر: پیکان

سال نشر: چاپ اول 1370- چاپ چهل و سوم 1392

صفحه: 345 ص.

شمارگان: 5000 نسخه

موضوع: موفقیت

قیمت: 125000 ریال

 

امریکا ( مفقود‌الاثر)

$
0
0

این آقا اول پرسید: " شما بیکار بودید؟" این سوال و تقریبا تمام سوال‌های دیگرش خیلی ساده بودند، کاملا بی چم و خم، جواب ها را هم با سوال های فرعی ارزیابی نمی کرد. با وجود این می دانست چه طور سوال هایش را با چشم های گشوده بپرسد، چه طور با به جلو خم کردن بالاتنه تاثیر آن ها را بسنجد، چه طور جواب ها را با سر به روی سینه خم کرده بشنود و گاهی با صدای بلند تکرارشان کند و از این طریق معنای خاصی به آن ها ببخشد که به واقع از آن سر در نمی آوردی، ولی از تصورش محتاط و دستپاچه می شدی. اغلب پیش می آمد که کارل احساس می کرد باید جواب خود را پس بگیرد و جواب دیگری جایگیزن آن کند که چه بسا با استقبال بیش تری روبه رو می شد، ولی هر بار خودداری می کرد، چون می دانست این گونه تردیدهایش چه تاثیر بدی به جا می گذاشت و در ضمن اغلب تاثیر جواب هایش تا چه اندازه پیش بینی نشدنی بود. علاوه بر این به نظر می‌رسید در مورد استخدامش تصمیم قطعی گرفته شده بود و این آگاهی به او قوت قلب می‌داد.

این سوال را که آیا بیکار بوده است، با یک " بله" جواب داد.

بعد آقا پرسید: " آخرین بار کجا کار می‌کردید؟" کارل می‌خواست جواب بدهد که آقا انگشت اشاره‌اش را بلند کرد و یک بار دیگر گفت: " آخرین بار!"

کارل سوال را همان بار اول درست فهمیده بود، بی اراده با تکان دادن سر تذکر اخیر را به عنوان سوالی تردید برانگیز از خود دور کرد و جواب داد: " در یک دفتر."

تا این جا حقیقت داشت، ولی اگر آقا توضیح بیشتری در مورد نوع دفتر می‌خواست، مجبور بود دروغ بگوید. ولی آقا توضیح بیشتری نخواست، بلکه سوالی مطرح کرد با جوابی بسیار آسان و مطابق واقعیت: " آن جا راضی بودید؟"

کارل تقریبا به میان حرف او دوید و با صدای بلند گفت: " نه!" با نگاهی زیرچشمی متوجه شد که رهبر کمی لبخند می زند. از آخرین جواب نسنجیده‌ی خود متاسف شد، ولی با صدای بلند " نه" گفتن بسیار وسوسه انگیز بود، چون در تمام طول خدمت پیشین فقط این آرزوی بزرگ در دلش بود که روزی کارفرمای دیگری بیاید و این سوال را از او بپرسد.

ص. 256

عنوان: امریکا (مفقود‌الاثر)

نویسنده: فرانتس کافکا

مترجم: علی اصغر حداد

ناشر: ماهی

سال نشر: چاپ اول 1390

صفحه: 300 ص.

شمارگان: 2000 نسخه

موضوع: داستانهای آلمانی- قرن 20 م.

قیمت: 65000 ریال

شاهدخت سرزمین ابدیت

$
0
0

پیرمرد با کنجکاوی پرسید: " چرا ریش گذاشته‌ای؟"

- " از قیافه‌ی قبلی‌ام بدم می‌آید."

- " حتما دیگر هم دلت نمی‌خواهد قصه بنویسی؟"

لحظه‌ای مکث کرد و بعد گفت: " شاید."

- " اما آن شکلی قشنگ‌تر بودی."

- " آقای خضرایی، دیگر دنبال قشنگی نیستم."

- " حیف است آدم دنبال قشنگی نباشد. قشنگی مال این است که آدم دنبالش باشد. باید بروی سراغ سرچشمه‌ی قدرتت."

سرچشمه‌ی قدرت؟ دیگر چی؟

- " سر به سرم نگذارید. سرچشمه‌ی قدرت ندارم. یک آدم معمولی‌ام، مثل آدم‌های دیگر. می‌خواهم همین‌طور بمانم. این طوری راضی‌ام."

- " خب، درست به خاطر این که مثل آدم‌های دیگری، سرچشمه‌ی قدرتی داری. راستش را می‌خواهی بدانی؟" ... " می‌خواهم رازی را به‌ات بگویم. تو نویسنده به دنیا آمده‌ای."

پوریا زد زیر خنده: " اما نویسنده از دنیا نمی‌روم."

اما پیرمرد جدی بود:‌ " این دیگر به خودت بستگی دارد.... "

×××

در زندگی سر انجام لحظه ای میرسد که حق انتخاب از آدم گرفته می شود . همان طور که در آغاز زندگی هیچ کس حق انتخاب ندارد . کودک حق ندارد پدر و مادرش را انتخاب کند یا جنسش را یا ملیتش را یا طبقه اش را ... اما در دوره ی کوتاهی از زندگی به او حق انتخاب داده می شود . در اوج شکوفایی جوانی . بین پانزده تا سی سالگی . یعنی درست زمانی که آدم اصلا شعور انتخاب ندارد . و بعد دوباره حق انتخاب را از او میگیرند . هر جا می توانستی انتخابی بکنی کرده ای .

×××

وقتی شروع میکنی به صبر کردن تا مدتی همه چیزآرام است . بعد اضطراب می آید . احساس میکنی چیزی زیر پوستت میخزد و آزارت می دهد . قلبت تند و تند میتپد ، احساس نفس تنگی میکنی ، اما این فقط آغاز ماجراست . نباید تسلیم شوی ... وقتی فهمیدی که دیگر کاری از دستت بر نمی آید کم کم آرامش دل پذیری در دلت می نشیند . ناتوانی ات را می پذیری و سعی میکنی در ناتوانی ، توانایی های کوچکت را پیدا کنی . احساس میکنی از زمین بلند شده ای و دیگر وزن خودت را حس نمیکنی . چشمهایت را میبندی و خودت را در حال پرواز میبینی

عنوان: شاهدخت سرزمین ابدیت

نویسنده: آرش حجازی

ناشر: کاروان

سال نشر: چاپ اول، 1383- چاپ دهم 1388

شماره صفحه: 288 ص.

شمارگان چاپ دهم: 1000 نسخه

قیمت: 40000 ریال

موضوع: داستانهای فارسی-- قرن 14

روانشناسی رنگ‌ها

$
0
0

آبی تیره: نشانگر " عمق احساسات" بوده و صفات زیر در انتخاب این رنگ وجود دارد:

خودمحور

منفعل

روحیه مشارکت و همکاری

غیر مستقل

حساسیت طبع

دارای قدرت ادراک زیاد

روحیه اتحاد با دیگران

جنبه‌های عاطفی شخصیت او عبارتند از:

طالب آرامش

خواستار رضایت و خوشنودی

ملایمت طبع

عشق و محبت

 

آبی مایل به سبز : نشانگر " نرمش پذیری اراده" بوده و صفات زیر در انتخاب کننده این رنگ وجود دارد:

خودمحوری

منفعل

حالت دفاعی دارد

مستقل است

مراقب جان خویش است

دارای حس تعلق

تغییرناپذیری

جنبه‌های عاطفی شخصیت او عبارتند از:

روحیه اصرار و سماجت

اظهار وجود و عرض اندام

روحیه لجاجت

عزت نفس دارد

 

نارنجی مایل به قرمز:نشانگر " نیروی اراده" بوده و صفات زیر در انتخاب کننده این رنگ وجود دارد:

برون محوری

فعالیت

مهاجم - متجاوز

مستقل است

دارای حس رقابت

اهل عمل و فعالیت

جهات عاطفی شخصیت او عبارتند از:

آرزومندی

هیجان پذیری

سلطه طلبی

 

زرد روشن:نشانگر " خودانگیختگی" بوده و صفات زیر در انتخاب کننده این رنگ وجود دارد:

برون محوری

فعالیت

آینده نگری

غیر مستقل

توسعه طلبی

بلندپروازی

اهل تحقیق و پژوهش

جهات عاطفی شخصیت او عبارتند از:

تغییر پذیری

پرتوقع

داشتن اصالت و نیروی ابتکار

نشاط و زنده دلی

عنوان: روانشناسی رنگ‌ها

نویسنده: دکتر ماکس لوشر

مترجم: ویدا ابی زاده

ناشر: دُرسا

سال نشر: چاپ بیست و هشتم 1390

صفحه: 288 ص.

شمارگان: 1100 نسخه

قیمت چاپ بیست و هشتم: 60000 ریال

موضوع: آزمون لوشر/ رنگ- جنبه‌های روانشناسی

آقای کبوتر و بانو

$
0
0

زن کیک را با دقت تقسیم کرد و مرد دست دراز کرد تا تکه‌ای بردارد.

زن با لحنی تایید خواهانه گفت: " متوجه هستی چقدر خوشمزه است؟" و افزود: " موقع خوردن باید از نیروی خیال کمک بگیری، چشمها را ببندی و طعمش را از روی بویش حس کنی. یکوقت فکر نکنی که این یک دستپخت معمولی است. نخیر، این از آن کیکهاست که ممکن بود در سِفر پیدایش به آن اشاره شود ... و خداوند فرمود: " کیک بشود" و کیک شد. و خداوند کیک را دید که نیکوست."

مرد گفت: " احتیاجی به این حرفها نیست. واقعا نیست، چون خانه تو تنها جائی است که من متوجه تمام چیزهائی که می‌خورم هستم، در صورتی که هیچ جای دیگر این‌طور نیست. گمانم به این خاطر باشد که این همه وقت تک و تنها زندگی کرده‌ام و موقع غذا خوردن هم معمولا چیزی می‌خوانم ... یا به این خاطر که به غذا خوردن به عنوان غذا نگاه می‌کنم ... به عنوان چیزی که بعضی وقتها هست ... برای اینکه بلعیده شود ... برای اینکه ... دیگر نباشد." خندید و پرسید: " یکه خوردی، نه؟"

" چه جور هم!"

" تازه این که چیزی نیست - " فنجانش را کنار زد و تند و سریع شروع کرد به حرف زدن : " راستش، من هیچ جور زندگی بیرونی ندارم. مثلا نه اسم چیزها را بلدم- مثل اسم درختها و این جور چیزها- و نه هیچوقت متوجه جاها یا اسباب و اثاثیه یا سر و وضع آدمها می‌شوم. تمام اتاقها به نظر من مثل همند، یک جائی هستند برای نشستن و کتاب خواندن یا حرف زدن ... " مکثی کرد، لبخند غریب و ساده‌دلانه‌ای به لب آورد، و افزود: " به جز این استودیو."  نگاهش در اتاق چرخی زد و روی زن ماند؛ بعد، خوشحال و شگفت‌زده خندید. به کسی می‌مانست که در قطار از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند که هنوز هیچ نشده به پایان سفر رسیده است.

عنوان کتاب: آقای کبوتر و بانو

نویسنده: کاترین منسفیلد

مترجم: شیرین تعاونی (خالقی)

ناشر: چشمه

سال نشر: چاپ اول 1374- چاپ دوم 1386

شمارگان: 1200 نسخه

صفحه: 135 ص.

موضوع: داستانهای کوتاه انگلیسی-- قرن 20 م.

قیمت چاپ دوم: 20000 ریال

مندرجات: درس آواز/ ننه پارکر/ آقای کبوتر و بانو/ غریبه/ روانشناسی/ سفر/ گریز/ ترشی گِلِه/ گاردن پارتی

گریه‌ی آرام

$
0
0

تاکاشی خیلی جدی سوال کرد: " ناتسو، تو می‌توانی سوت بزنی؟"

ناتسومی با احتیاط پاسخ داد: " بله، منظورت چیه؟"

- " اگر بعد از این تاریکی سوت بزنی، مردم روستا دیوانه می‌شوند ... "

و با لحنی ملایم که با خلق و خوی من در آن شرایط سازگار نبود سوال کرد: " میتسو، آن تابوی قدیمی دره را به خاطر می‌آوری؟"

- " بله، یادم هست. مردم معتقد بودند که اگر بعد از تاریکی سوت بزنی، یک موجود ماورائی بیدار می‌شود و از دل جنگل بیرون می‌آید. در گذشته مادربزرگ به ما می‌گفت که موجود ترسناکی که نامش " چوزوکابه" است بیرون می‌آید."

- " جدی؟! ... الان که در این‌جا توی دره هستم متوجه شده‌ام که در واقع چیز زیادی را به خاطر نمی‌آورم. حتی زمانی که گمان می‌کنم موضوعی را به خاطر آورده‌ام، به صحت آن اطمینان زیادی ندارم. در آمریکا، بیش‌تر اوقات کلمه‌ی " بی‌ریشه" را می‌شنیدم، اما الان که به دره برگشته‌ام تا نسبت به ریشه‌های خودم مطمئن بشوم، می‌بینم که همه‌شان از جا کنده شده‌اند. کم‌کم حس می‌کنم که خود من نیز بی‌ریشه شده‌ام. پس، حالا لازم است که ریشه‌های تازه‌ای پیدا کنم و طبیعی است که احساس می‌کنم برای این منظور می‌بایست کارهایی انجام دهم. اما این که کدام کارها را، نمی‌دانم! ...

تنها هر لحظه این دلشوره در من بیش‌تر قوت می‌گیرد که باید کاری انجام بدهم ... بگذریم ... بازگشت به مکانی که آدمی در آن‌جا متولد شده است به این معنا نیست که آدم الزاما می‌بایست ریشه‌هایش را نیز در همان‌جا پیدا کند، زیرا حقیقت این‌است که آن‌ها در جای مناسبی مدفون شده‌اند..."

عنوان: گریه‌ی آرام

نویسنده: کنزابورو اوئه

مترجم: سید حبیب گوهری راد

ناشر:  رادمهر

سال نشر: چاپ دوم 1389

شماره صفحه: 376 ص.

شمارگان: 2000 نسخه

قیمت: 85000 ریال

موضوع: داستانهای ژاپنی- قرن 20 م.


چسبی به نام زخم

$
0
0

 

از استکان چای تو لبریز می‌شوم

با حلقه‌های دود، گلاویز می‌شوم

سیگار می‌کشی و غزل می‌نویسی‌ام

وقتی دچار حس غم‌انگیز می‌شوم

از من گذشته فصل‌ِ شکفتن قبول کن

مثل بهار، برده‌ی پاییز می‌شوم

آنقدرها بلند نظر می‌کنی که من

در پیشگاه چشم تو ناچیز می‌شوم

حالا من از تمام خودم دور می‌شوم

حالا من از تمام تو ... اما نمی‌شوم

×××

 

سالی که رفت سال غم و درد و آه بود

سالی که روزهای سپیدش سیاه بود

عشقی کبود، سهم دل غصه‌دار من

عشق کسی که اول ره نیمه راه بود

گفتی: که " بگذریم" گذشتم ... چه شد بگو؟! ...

این سال‌ها تقاص کدامین گناه بود

گفتی: " ببین به چشم من این عشق تازه را"

دریافتم که عشق، فقط اشتباه بود

اردیجهنم تو دلم را شکسته‌است

آن روزها چقدر دلم سر به راه بود

امسالِ من شبیه سه سال گذشته است

سالی که رفت سال غم و درد و آه بود

 

عنوان: چسبی به نام زخم (مجموعه غزل)

شاعر: سید احمد حسینی

ناشر: هنر رسانه اردی‌بهشت

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 1500 نسخه

صفحه: 72 ص.

موضوع: شعر فارسی-- قرن 14

قیمت: 15000 ریال

با تشکر از دوست عزیزم مریم م. برای امانت این کتابلبخند

خودت رو از برق بکش!

$
0
0

 

من نزد مادرم نشستم و تمام مشکلاتم را توضیح دادم. انتظار داشتم به من دلداری دهد و بگوید همه چیز درست خواهد شد. او اجازه داد که تمام ماجرای غم انگیزم را تعریف کنم و بدون اینکه حرفی بزند به صحبت هایم گوش داد. من به شدت به پاسخ نیاز داشتم. التماس کردم: چه کار می توانم انجام دهم؟

 این حرفی بود که مادرم در جواب من زد: " برای ده مشکل زندگی که برای ما پیش می آید، هیچ کاری نمی توان انجام داد."

این آن چیزی نبود که می خواستم بشنوم. من به دنبال راه حلی برای مشکلاتم بودم و خیال می کردم با سهیم شدن آن با مادرم، غم و اندوهم کمتر می شود. فریاد زدم: پس تمام آن مشکلات هیچ راه حلی ندارد و مایوس کننده است؟ آیا ما به زندگی مملو از غم و آشفتگی و سردرگمی محکوم هستیم؟

مادرم به آرامی پاسخ داد: برای ده مشکل زندگی، یعنی مشکلات خانوادگی، مشکلات کاری و نگرانی های مالی، یافتن راه مسیرتان در زندگی، من راه حلی ندارم. اما تو یک مشکل یازدهم داری که در آن مورد می توانم کمکت کنم.

پرسیدم مشکل یازدهم چیست و او چگونه می تواند به بهبود وضعیت من کمک کند.

این حرفی است که مادرم زد: مشکل یازدهم دیدگاه تو در این زمینه است که نباید آن ده مشکل را داشته باشی. تو همیشه در زندگی با مشکلاتی مواجه خواهی شد و زندگی بدون مشکل، میسر نیست. اگر غیر از این فکر کنی همیشه خواهی خواست از زندگی بگریزی.

عنوان کتاب: با یک نفس عمیق خودت را از برق بکش

نویسنده: باربارا برک

مترجم: عطیه رفیعی

ناشر: دُرسا

سال نشر: چاپ اول 1391

شمارگان: 1700 نسخه

شماره صفحه: 128 ص.

موضوع: موفقیت در کسب و کار/ موفقیت/ شادی

قیمت: 45000 ریال

خاطره ی دلبرکان غمگین من

$
0
0

از ماه‌ها قبل تصمیمم این بود که یادداشت سالروز تولدم فقط گلایه از گذر ایام نباشد، بلکه درست برعکس؛ خیال داشتم در تمجید سالخوردگی قلم‌فرسایی کنم. برای شروع، از خودم پرسیدم اولین‌بار کی متوجه شدم عمری از من گذشته اسا و گمان بردم کمی پیش از آن روز بود. در چهل و دو سالگی به علت درد پشت که مانع تنفسم می‌شد به پزشک مراجعه کردم. به نظرش چیز مهمی نیامد: بهم گفت در سن شما این‌جور دردها عادی است.

به‌اش گفتم - در این صورت، چیزی که عادی نیست سن من است.

دکتر لبخند تاسفباری نثارم کرد. به‌ام گفت، می‌بینم یک پا فیلسوف هستید.

اولین تغییرها به قدری آهسته رخ می‌دهند که تقریبا به چشم نمی‌آیند، و آدم کماکان خودش را از درون همان‌طور که همیشه بوده می‌بیند، ولی سایرین از بیرون متوجه دگرگونی‌ها می‌شوند.

هرگز سن را مانند آبگیر شیروانی مجسم نکرده‌بودم، که به آدم نشان می‌دهد چقدر از عمرش باقی مانده‌است.

عنوان: خاطره ی دلبرکان غمگین من

نویسنده: گابریل گارسیا مارکز

مترجم: کاوه میرعباسی

ناشر: نیلوفر

سال نشر: چاپ اول 1386

شمارگان: 5500 نسخه

شماره صفحه: 124 ص.

موضوع: داستانهای کلمبیایی- قرن 20 م.

 

شمع‌ها تا آخر می‌سوزند

$
0
0

 

منجم پیر گفته بود که شمعی بگیرید و در محل خلوتی روشنش کنید. اگر شمع تا نیمه سوخت، به این معناست که تو کشته‌شده‌ای و اگر شمع تا آخر سوخت یعنی که زنده‌ای و پس از آن کار و بار مادرکلان شمع بود و شمع ... شمع می‌خرید. به زیرخانه‌ی خلوت و تاریک حویلی می‌برد. شمع‌ها را یکی پی دیگری روشن می‌کرد. هر روز، هر شب، هر وقت که دلش تنگ می‌شد؛ می‌رفت، شمعی را روشن می‌کرد و منتظر می‌ماند ... اما همیشه شمع‌ها تا آخر می‌سوختند.

×××

دلم نمی‌شد به آن چیزهایی بپیچم که دیگران پیچیده‌اند. همیشه به جست و جوی درخششی بودم، به جست و جوی درخششی که زندگی‌ام را از تیرگی، کرختی و بیهودگی برهاند.

خوب، من هم در زندگی به چیزی دل‌بسته بودم. به چیزی عادت کرده بود. به چیزی عادت کرده‌بودم، مثل دیگر آدم‌ها شاید همین عادت کوچک رابطه‌ی مرا با دنیای بیرونی‌ام قایم کرده بود و به این‌گونه، شامل دایره‌ی آدم‌های محیطی می‌شدم که در آن زندگی می‌کردم.

×××

خودش را از نزدیک ندیده بودم، نمی‌خواستم ببینم. نمی‌دانم چرا؟ همیشه سایه‌اش را می‌دیدم و خوش می‌شدم. تماشای سایه‌اش حالتی برایم می‌بخشید که مرموز و گنگ و خوش‌آیند بود. از این حالت نوعی دلخوشی عجیب در من پیدا می‌شد. هیچ وقت آرزوی دیدار او را از نزدیک نداشتم. فکر می‌کردم اگر او را ببینم این خوشبختی کوچکم، این دلبستگی مرموز و خوش‌آیندم را از دست خواهم داد.

آسیه را می‌دیدم، خودش را نمی‌دیدم. سایه‌اش را می‌دیدم. از دیدن خودش هراس داشتم. نمی‌خواستم از نزدیک ببینمش. آسیه گاهی موهایش را شانه می‌زد، گاهی خمیازه می‌کشید و گاهی می‌آمد پشت کلکین می‌نشست و به فکر فرو می‌رفت. به خیالم می‌شد که او هم مانند من منتظر رسیدن به درخششی است که زندگی‌اش را از کرختی و بیهودگی برهاند.

 

عنوان: شمع‌ها تا آخر می‌سوزند

نویسنده: عبدالقادر مرادی

ناشر: آتنا

سال نشر: چاپ اول 1384

صفحه: 159 ص.

شمارگان: 1000 نسخه

موضوع: داستانهای فارسی-- قرن 14

قیمت: 30000 ریال

مندرجات: شمع‌ها تا آخر می‌سوزند/ گل‌های سندی خامک‌دوزی/ تلخاب/ سربریده/ صدایی از خاکستر/ آخرین خواب/ موم و آفتاب/ نان و تفنگ/ چشم‌های کیمیا/ عزیزم! خداحافظ ...!

 

لب‌خوانی‌های قزل‌آلای من

$
0
0

 

تمامی روزها یک روزند

تکه تکه میان شبی بی‌پایان.

×××

رویا

صدای گلی است

در خانه‌ئی

که گلی نیست.

×××

عمر

حسرت جشنی است بیکران

که هلهله‌اش

از پس دیوارها به گوش می‌رسد.

×××

دلتنگی

خوشه انگور سیاه است

لگد کوبش کن

لگدکوبش کن

بگذار ساعتی

سربسته بماند

مستت می‌کند اندوه.

×××

ای روز

می‌دانم می‌رسی

نمی‌دانم که تو را خواهم دید.

×××

صبر پیشه کن عزیز دلم

صبر پیشه کن

در بطن کوسه‌ئی که تو را خورده است

گله معنا ندارد.

 

گیر کرده‌ئی عزیز دلم

گیر کرده‌ئی

و تو هم که یونس و عمران نیستی.

×××

برای آنچه که دوستش داری

از جان باید بگذری

بعد

می‌ماند زندگی

و آنچه که دوستش داشتی.

×××

آخر به چه درد می‌خورد

آفتاب اسفند

این‌که جای پای تو را

آب کرده است.

×××

مثل میوه افتاده‌ئی

دلتنگم

میوه‌ئی که درختش را بریده و

برده‌اند.

×××

چیز بدی نیست جنگ

شکست می‌خورم

اشغالم کنی.

×××

از تو جدا شدم

چون سیبی از درخت

درد ِ کندن با من است

اندوه پاره پاره شدن.

×××

دوستت دارم

و آفتاب بغلم می‌کند

پشت میز اداره‌ام می‌گذارد.

...

دیگر غروب است

آفتاب به خانه خود رفته است

نمی‌دانم راه خانه من کدام است.

×××

عنوان: لب‌خوانی‌های قزل‌آلای من

شاعر: محمد شمس لنگرودی

ناشر: آهنگ دیگر

سال نشر: چاپ دوم 1390

شمارگان: 3300 نسخه

شماره صفحه: 117 ص.

موضوع: شعر فارسی- قرن 14

قیمت: 25000 ریال

Viewing all 549 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>