Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all 549 articles
Browse latest View live

زندگی منفی یک

$
0
0

 

" آدم باید همیشه یه کسی رو توی این زندگی کوفتی داشته باشه که بتونه با بهونه و بی بهونه جلوش گریه کنه. راحت. بدون این که قضاوت بشه. یه کسی مثل من از سر تنهایی می آد پیش شما که روانپزشکی. ولی نیازی به قرص و شربت نداره. شما خودت خوب می دونی که دارو هم ننویسی مهم نیست." نگاهش خیره می شود به جایی نامعلوم. پوزخند می زند.

" جزء تعرفه های بیمه نیست ولی من با جون و دل حق ویزیت شما رو می دم. جرینگی. به قول خارجی ها کَش. شما هم عذاب وجدان نداشته باش. این پول پول بی کسی ما آدمهاست. پول تنهاییمون. شما بهش میگید حق مشاوره. حق روانکاوی." مکث می کند. سرش را به طرف ِ در اتاق بر می گرداند. دکتر هم سر می چرخاند.

" اون بیرون، منشیتون مثل ِ داور مسابقه دو منتظره. همین که در رو باز می کنی و می گی سلام خانم دکتر، کورنومتر رو فشار می ده تا هر کی بیش تر درد و بدبختی داشت، بیش تر ازش پول بگیره."

...

" یه وقتایی هوس می کنم تنها برم کافه. می رم اما دو تا سفارش می دم. یه چایی، یه قهوه." دو انگشت ِ دست راستش را بالا می گیرد و بقیه انگشت هایش را کف دستش به حالت مشت شده می بندد. " حالا دیگه ترک یا فرانسه فرقی نمی کنه." سرش را بالا می آورد، پوزخندی می زند. " چایی رو خودم می خورم. قهوه رو هم شیرین می کنم ولی بهش لب نمی زنم. دست نخورده روی میز می مونه. وقتی سرد ِ سرد شد، پول هر دو رو حساب می کنم، می رم."

یکی از ابروهای خانم دکتر بالا می رود. با تعجب می پرسد: " اون وقت چرا؟ "

تارا چند بار از خودش می پرسد " چرا" . آب دماغش را بالا می کشد.

" اونایی که می آن کافه، وقتی روی میز رو نگاه می کنن فکر می کنن تنها نیستم. با خودشون می گن حتما کسی همین دوروبرهاست که برمی گرده، یا اومده گپی زدیم و گورش رو گم کرده رفته. خب این یعنی تو تنها نیستی. یعنی کسی هست که براش حرف بزنی. باهاش درد ِ دل کنی."

( صفحه های 71-72)

***

 

عنوان: زندگی منفی یک

نویسنده: کیوان ارزاقی

ناشر: هیلا

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1650 نسخه

شماره صفحه: 247 ص.

موضوع: داستان های فارسی - قرن 14

قیمت: 95000 ریال


دختری از پرو

$
0
0

 

گفتم: از این که در آن جهنم بودی متاسفم. البته اگر حقیقت را گفته باشی. می‌دانی، در مقابل تو حس وحشتناکی به من دست می‌دهد. آن‌قدر برایم قصه سرهم کرده‌ای که حالا سختم است حرفت را باور کنم.

بار دیگر بازویم را چسبید و در حالی که سعی می‌کرد مودب باشد گفت: مهم نیست حرفم را باور کنی یا نه. خوب می‌دانم که ماجرای توکیو را به دل گرفته‌ای و هرگز مرا از آن بابت نمی‌بخشی. باشد؛ نمی‌خواهم برایم دلسوزی کنی. پول هم نمی‌خواهم. چیزی که می‌خواهم این است که بتوانم به تو تلفن کنم و مثل الان با هم قهوه‌ای بخوریم. همین و بس.

- چرا راستش را به من نمی‌گویی؟ یک‌بار هم شده در زندگی‌ات راست بگو. بگو واقعا چه شده.

- خب، در حقیقت برای اولین بار در زندگی به خودم اطمینان ندارم. نمی‌دانم چه کنم. خیلی تنها هستم. تا حالا، با وجود همه‌ی دوران های سختی که گذراندم، هرگز این‌طور نبودم. باید بدانی که شدت ترس بیمارم کرده. ترس خودش یک بیماری است. فلجم کرده. مرا از بین می‌برد. این را نمی‌دانستم، ولی الان می‌دانم. این جا در پاریس چند نفر را می‌شناسم، اما به هیچ کدامشان اعتماد ندارم. به تو، چرا. راست می‌گویم، باور کن. می‌توانم گاهی به تو تلفن کنم؟ می‌شود بعضی وقت‌ها همدیگر را در یک کافه ببینیم، مثل امروز؟

( صفحه 208)

×××

عنوان: دختری از پرو

نویسنده: ماریو بارگاس یوسا

مترجم: خجسته کیهان

ناشر: کتاب پارسه

سال نشر: چاپ اول 1387 - چاپ ششم 1392

شمارگان: 2200 نسخه

موضوع: داستان های پرویی -- قرن 20 م.

قیمت: 175000 ریال

نت‌های تنهایی

$
0
0

 

گوش دل من به زنگ تنهایی توست

عمری است همیشه تنگ تنهایی توست

هر آدمی انگار به رنگی تنهاست

تنهایی من به رنگ تنهایی توست

 

×××

 

بی حوصله، پر بهانه بر می گردد

شب‌ها که به آشیانه بر می گردد

تنهاتر و زخم خورده‌تر از هر روز

تنهایی من به خانه بر می گردد

 

×××

 

ای عشق! تو هم کنارمان آمده‌ای

امروز سر قرارمان آمده‌ای

تنهایی و من چقدر خوشحال شدیم

ممنون که تو هم به غارمان آمده‌ای

 

×××

 

عنوان: نت‌های تنهایی

شاعر: جلیل صفربیگی

ناشر: سپیده باوران ( مشهد) ( محل تهیه در تهران: شهر کتابها)

سال نشر: چاپ دوم 1393

شمارگان: 1100 نسخه

موضوع: شعر فارسی - قرن 14

قیمت: 22000 ریال

 

دوازده داستان سرگردان

$
0
0

 

" من خواب تعبیر می کنم."

در واقع این تنها حرفه او بود. از وقتی زبان باز کرده بود، در خانه این رسم را برقرار کرده بود که شکم ناشتا خواب ها را تعبیر کند. اول صبح بهترین زمان برای تعبیر خواب بود. در هفت سالگی خواب دیده بود یکی از برادرانش را سیل می برد. مادرش از روی خرافات پسربچه را از چیزی که بیش از هر چیز به آن علاقه داشت، منع کرد، یعنی آب تنی در نهر انتهای دره. ولی فریدا خانم تعبیر خاص خودش را داشت. گفت: " تعبیر خواب این است که او غرق نخواهد شد ولی نباید شیرینی بخورد."

تعبیر بسیار نامناسبی به نظر می رسید چون درباره پسر پنج ساله ای بود که دلگی های روزهای یکشنبه اش کنترل نشدنی بود. مادر که به پیشگویی دخترش اطمینان تام داشت به پسرک اخطار داد. ولی در اولین سهل انگاری او، پسربچه دزدکی یک آبنبات به دهان گذاشت و آبنبات در گلویش گیر کرد. موفق نشدند نجاتش دهند.

فریدا خانم هرگز تصور نمی کرد آن استعداد خدادادی به حرفه اش تبدیل شود. اما وقتی زمستان های سنگدلانه وین عرصه را بر او تنگ کرد به دنبال کار می گشت و در ِ اولین خانه ای را که دوست داشت در آن مسکن بگیرد زد. وقتی از او پرسیدند چه کاری بلد است واقعیت را بر زبان آورد: " من در خواب تخصص دارم." کمی توضیح برای خانم صاحبخانه کافی بود تا استخدامش کنند. حقوقش بیش تر پول توجیبی بود، ولی اتاقی بسیار زیبا و سه وعده غذا هم بود، به خصوص صبحانه؛ یعنی وقتی اعضاء خانواده دور هم می نشستند تا از سرنوشت خود مطلع شوند.

( صفحه 71)

...

عنوان: دوازده داستان سرگردان

نویسنده: گابریل گارسیا مارکز

مترجم: بهمن فرزانه

ناشر: ققنوس

سال نشر: چاپ اول 1388- چاپ سوم 1390

شمارگان: 1500 نسخه

شماره صفحه: 200 ص.

موضوع: داستانهای کلمبیایی - قرن 20 م.

قیمت: 85000 ریال

عناوین داستان ها: آقای رئیس جمهور، سفر بخیر / قدیسه / هواپیمای زیبای خفته / خواب تعبیر می کنم/ فقط آمدم تلفن کنم / وحشت های ماه اوت / اتومبیل مشکی / هفده انگلیسی مسموم شده / باد سرد شمالی / تابستان سعادتمند خانم فوربس / نور مثل آب است / رد خون تو روی برف

یک بغل کاکتوس ( 100 شعر طنز)

$
0
0

 

تیترهای درشت پرمایه

سهم فرزانگان و سنگینهاست

صفحه داخلی، حروف هشت

حاکی از قتل عام دلفینهاست

 

" یک نفر همسر خود را کشت"

تیترها مدتی است تکراری است

می کشی، می کشیم، خواهد کشت

زندگی در روال خود جاری است

 

شوت بودن چه لذتی دارد

پول، شهرت، مصاحبه، لبخند

گل زدی و حریف پرپر شد

تیترها هم به وجد می آیند

 

"شعر" هم پنجشنبه ها بد نیست

خاصه وقتی که جمعه تعطیل است

" دانش" اما به کار می آید

روزهایی که صفحه تکمیل است

 

از هنرپیشه ها نشو غافل

تیترها را رواج خواهد داد

منتظر باش کی فلان بانو

خبر از ازدواج خواهد داد

 

سطلهای زباله لبریزند

از خبرهای بی اهمیت

گر چه بوی شعار می آید

تیتر خالی است از صمیمت

 

باد در روزنامه می پیچد

تیترها در پیاده رو پخشند

عابران می روند و می آیند

تیترها را به باد می بخشند

 

( سیدعلی میرافضلی)

 

...

عنوان: یک بغل کاکتوس ( 100 شعر طنز)

شاعر: مجموعه شاعران - به کوشش امید مهدی نژاد

ناشر: سپیده باوران ( مشهد)

سال نشر: چاپ اول 1388 - چاپ چهارم 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 264 ص.

موضوع: شعر طنزآمیز - قرن 14 - مجموعه ها

قیمت: 88000 ریال

 

زیباتر

$
0
0

 

خیابان لیز بود. زمین خوردن، ترس نداشت. زمان بچگی از خیلی چیزها می ترسید. بزرگ ترین ترسش ناتوانی از انجام کارهایی که دیگران به راحتی ِ آب خوردن انجامش می دهند. دریبل زدن. سوت دوانگشتی. بیدار ماندن. تماشای گزارش ورزشی و سریال های آخر شب. دعوایی شدن، سپر دفاعی اش بود. بعدها فهمید یک جورهایی آدمی غیرعادی است. یعنی با آن که از این مهارت های عمومی ندارد، تا دلت بخواهد مهارت های شخصی دارد. کتایون اصرار داشت بفرستدش مدرسه ی تیزهوشان. در آزمون ورودی قبول شده بود، ولی خیلی زود فهمیده بود راهش از آن بچه خر خوان های عینکی جداست. کدام راه؟ کدام قله؟ کدام اوج؟ دلش می خواست در مدرسه ی دولتی درس بخواند. یکی باشد مثل همه. حتا اگر کارهایی که دیگران راحت انجام می دادند راحت انجام نمی داد، باز تلاشش را می کرد. ولی چقدر معمولی؟ تا کجا عادی؟ لگدکوب کردن خرده بارقه های هوش و نبوغ برایش گران تمام شده بود. بعدها که واقعا عاشق شده و گلسا آمده بود وسط ِ زندگی اش، دیگر یادش رفته بود یک زمانی اندازه ی گلسا و بیشتر از گلسا آدمی خاص و متفاوت بود. سال ها تلاش کرده بود یکی باشد مثل همه. تلاشش به ثمر نشسته بود. رفتن و غیبت گلسا و بعد صبا، هومن را به سال های غریب نوجوانی برگردانده بود. سال هایی که کتاب های عجیب می خواند. دایره المعارف حفظ می کرد. با مامانش به میتینگ های سیاسی می رفت. می دانست سال 67 چه اتفاقی افتاده. خیلی چیزها می دانست که دیگران نمی دانستند و نمی خواستند بدانند. وحشت از زیاد دانستن بود که وادارش کرده بود آدمی موازی درون خودش بسازد. به انکار و پنهان کاری عادت کند و رفته رفته پسری معمولی شود.

( صفحه 175)

 

عنوان: زیباتر

نویسنده: سینا دادخواه

ناشر: نشر چشمه

سال نشر: چاپ اول 1393 ( نشر زاوش) - چاپ دوم 1393 ( نشر چشمه)

شماره صفحه: 195 ص.

موضوع: داستان فارسی - قرن 14

قیمت: 98000 ریال

تهرانی‌ها

$
0
0

 

" من از میان درخت ها رد شدم. هوا تاریک بود، اما نور ماه باعث می شد همه چیزو به روشنی ببینم. بعد از این که لا به لای مردمی که دور تو جمع شده بودند رد شدم، دیدم تو روی زمین خوابیدی. لباست تیره بود. مشکی بود یا یه همچین چیزی. یه لباس بلند سرهم بود. خیلی بلند. اما روی لباست یه جاهایی خاکی شده بود. یه جاهایی هم گِلی شده بود و خشک شده بود. موهات خیلی بلند بود، تا کمرت می رسید. می دونم هیچ وقت موهات رو بلند نمی کنی. اما تو خواب موهات خیلی بلند بود. روی زمین دراز کشیده بودی و چشم هات بسته بود. من که رسیدم بالای سرت. "

من بقیه خواب بهمن را نشنیدم و به طرف دست شویی رفتم.

بهمن گفت: " ببخشید، نمی خواستم ناراحتت کنم. بقیه شو نمی گم."

همین طور که می رفتم گفتم: " نه. من اصلا به خواب اعتقاد ندارم. اتفاقا خیلی هم خواب قشنگیه. بقیه شو بگو، شاید بقیه بخوان بشنون."

همیشه به این فکر می کنم که چرا تا آن روز هیچ وقت موهایم را بلند نکرده بودم. آن روز وقتی به دست شویی رفتم، برای اولین بار بود که خودم را در آینه با موهای بلند تصور کردم. حس کردم که دوست دارم موهایم را بلند کنم.

( صفحه 65)

...

بعضی وقت ها به پاک کُنی که به گردنم می انداختم فکر می کنم. به هدیه ی بهمن. مثل بهمن بود. یک طرف نرم داشت و یک طرف زبر. من تا آن روز تنها سمت نرم را دیده بودم. طرف آبی رنگ و زبر جایی پنهان شده بود. جایی بود که ندیده بودم اش.

( صفحه 68)

...

عنوان:تهرانی ها ( چند داستان کوتاه)

نویسنده:داود رضائی

ناشر:نشر افراز

سال نشر:چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 80 ص.

موضوع:داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14

قیمت: 48000 ریال

عنوان داستان ها:دختر مانتویی / عادت راهزنان قدیم / کت بارانی آبی و معروف تو / افعال کمکی / مترجم زیرنویس / حدود ساعت دوازده

عقاید یک دلقک

$
0
0

 

 

در این چند هفته آخر، مهم‌ترین تمرینی را که یک دلقک باید انجام دهد، یعنی تمرین حرکات صورت را، انجام نداده بودم. دلقکی که اساساً با حرکات اعضای صورتش باید تماشاگر را جذب کند، می‌بایستی سعی کند دائماً عضلات صورتش را تمرین دهد. قبلا همیشه پیش از شروع تمرین، مدتی روبروی آینه می‌ایستادم و در حالی که زبانم را از دهان خارج می‌کردم، خودم را از نزدیک نظاره می کردم تا احساس بیگانگی را از بین ببرم و به خودم نزدیک‌تر شوم. بعدها دست از این کار برداشتم و بدون اینکه از عمل خاصی کمک بگیرم، حدود نیم ساعت در روز به خودم می‌نگریستم و این کار را آنقدر ادامه می‌دادم که حضور خودم را نیز از یاد می بردم: از آنجایی که در من تمایلات خودستایی وجود ندارد، بارها در زندگی‌ام چیزی نمانده بود که کارم به جنون بکشد. بعد از انجام این تمرین‌ها خیلی راحت وجود خودم را فراموش می‌کردم، آینه را بر می گرداندم و اگر بعداً در طول روز به شکلی تصادفی خود را در آینه می‌دیدم وحشت می‌کردم: آن کسی را که در آینه می‌دیدم، مرد غریبه در حمام یا دستشویی منزل من بود، کسی که نمی دانستم آیا او موجودی جدی است یا مضحک، مردی با بینی دراز، و صورتی بسان ارواح - و آن وقت بود که از ترس تا آنجا که توان داشتم با سرعت پیش‌ ِ ماری می‌رفتم تا خودم را در چشمان او نظاره کنم تا از واقعیت وجود خویش مطمئن شوم: در چشمان او کوچک و تا اندازه‌ای غیرقابل تشخیص می‌شدم، اما در عین حال خودم را می‌شناختم.

( صفحه 200)

×××

عنوان: عقاید یک دلقک

نویسنده: هاینریش بُل

مترجم: محمد اسماعیل‌زاده

ناشر: نشر چشمه

سال نشر: چاپ اول 1379 - چاپ بیست و دوم 1393

شماره صفحه: 353 ص.

موضوع: داستان‌های آلمانی -- قرن 20 م.

قیمت : 175000 ریال

 


شبانه ها

$
0
0

 

- اگر قبل از این با تو روراست نبودم برای این بود که با خودم هم صادق نبودم. اما حالا که دارم از بیرون به قضیه نگاه می کنم می بینم که می توانم بهتر تجزیه و تحلیل کنم. من به تو گفتم پای کسی در میان نبود اما این، تمام حقیقت نبود. دختری هست، خیلی سن داشته باشد سی سالش است. او نگران آموزش کشورهای در حال توسعه و  تجارت جهانی منصفانه است. واقعا جذابیت نداشت و چیز دیگری داشت که جایگزینش بود؛ کمال گرایی منحصر به فردش که هنوز جای توجه داشت. یادآور این بود که همه ی ما، اوایل این جوری بودیم. یادت هست ری؟

- متاسفم چارلی اما من چیز خاصی در مورد کمال گرا بودن تو یادم نمی آید. راستش تو کاملا خودخواه و لذت جوی بودی ...

- بسیار خب، شاید من قبلا آدم لاابالی و لاقیدی بودم؛ بیشتر ِ ما این جوری بودیم. اما معمولا آدم دیگری وجود داشته، درون ِ من، منتظر بوده تا خودش را نشان دهد. همان شخصیت، چیزی است که مرا به سمت او کشید ...

- چارلی، این کِی بود؟ یعنی این اتفاق کی افتاد؟

- کِی، چه اتفاقی افتاد؟ کدام اتفاق؟

- این رابطه.

- رابطه ای وجود نداشت ... این که دنبال آدمی مثل او بودم، کسی که بتواند من ِ دیگر مرا بِکشد بیرون؛ منی که دارد دست و پا می زند ....

( صفحه 78)

 

عنوان: شبانه ها ( پنج داستان ِ موسیقی و شب)

نویسنده: کازوئو ایشی گورو

مترجم: علی رضا کیوانی نژاد

ناشر: نشر چشمه

سال نشر:چاپ اول 1388 - چاپ سوم 1390

شمارگان: 1500 نسخه

شماره صفحه: 223 ص.

موضوع: داستان های انگلیسی - قرن 20 م.

قیمت: 75000 ریال

ابدیت یک بوسه

$
0
0

 

هیچ نبودم

هیچ نداشتم

پیش از اینکه عاشقت باشم

پیش از این که دوستت بدارم.

 

بی تو

بی اهمیت و بی نام

در خیابانهای مشکوک و مردد

به استنشاق هوای انتظار

به اتلاف خویش لحظه ها را قربانی می کردم.

 

بی تو در اتاقی پر از خاکستر

در مجلسی که ماه به گودالش فرو می افتد

در انبارهائی که واژه " گم شو" را غر می زدند

همه چیز گنگ و خاموش

دستگیر و متروک

و پوسیده و فاسد می نمود

آنها، متعلق به شخص دیگری بودند

متعلق به " هیچکس"

 

تا تو آمدی

با فقرت

و زیبایی ات

و با هدایائی

که خزانم را کامل می کرد.

***

 

زورقی حقیر

در دوردست افق

این خانه را

با حقایقش می برد با خود.

 

شرابی که در خمره خفته

تداوم دیروز را بر امروز ترجیح می دهد

و کاغذها صدای خشک خود را پنهان می کنند.

 

سوسوی تو

تنها امید من است

در جستجوی رخنه ای در تاریکی محضی که منم.

 

اشیاء تو را اطاعت می کنند

و نان

همیشه به فرمان توست.

***

 

عنوان: ابدیت یک بوسه

شاعر: پابلو نرودا

ترجمه و بازسرایی: شاهکار بینش پژوه

ناشر: معین

سال نشر: چاپ اول 1383

شمارگان: 3150 نسخه

شماره صفحه: 181 ص.

موضوع: شعر عاشقانه شیلیایی / شعر شیلیایی -- قرن 20 م.

قیمت: 18000 ریال

تماما ً مخصوص

$
0
0

 

دلم می خواست آن قدر حرف بزند تا یک جایی بخورد توی ملاجم، تکانی به خودم بدهم؛ یا چنان بخواباند بیخ گوشم که برق از چشم هام بپرد، از خواب بپرم، از این کابوس کنده شوم، به خودم بیایم و برگردم به همان وضعیت قبلی که هر وقت دلم خواست گریه کنم، بخندم، قدم بزنم، بنویسم ...

...

" مهم نیست کارگر موزاییک سازی باشی یا مدیر یک هتل بزرگ. مهم این است که خودت باشی. ببین چی تو را به اینجا رسانده که از خودت دور شده ای؟ دنبال خودت بگرد، عباس! پیداش می کنی."

...

صدای رادیو را زیاد کردم و بخاری را بستم. سرم درد می کرد و هیچ حال خودم را نمی فهمیدم. سعی کردم از مسیر خلوت برانم. رادیو داشت آهنگی از آروُ پِرت پخش می کرد که تا آن روز نشنیده بودم و نداشتمش. چقدر آهنگ های قشنگ در این دنیا وجود داشت که من نشنیده بودم. چقدر چهره های زیبا از برابرم گذشتند که من آن ها را ندیدم، چقدر رویاهای عجیب دیدم که وقتی از خواب بیدار شدم، هرگز دیگر به یادم نیامد.

...

سرما در استخوان هام خانه کرده بود و بیرون نمی رفت. سرمای کهنه سال های تنهایی در انتظار هیچ، نم کشیده بود. اهمیتی نداشت که دلم بلرزد، شعله ور شوم، و دیگر یخ نکنم. اهمیتی هم نداشت که به هر کس نگاه کنم توی دلم بگویم همین است، اما زود دریابم که او هم به جمعیت خیابان پیوسته است.

...

آدم هایی که در خواب می آیند و حرف می زنند و هستند کجا می روند؟ بقیه زندگی شان کجاست؟ آیا آنها زنده اند و ما رویای آنها هستیم؟ یا ما زنده ایم و در رویای آنها گاهی حضور داریم؟ چقدر بی مرز و راحت اند، دیوار ندارند، زمان ندارند، تابلو ندارند، مرز ندارند، و ما از هر جای زمان شان می گذریم به جای دیگر. آیا جهان آنها تکامل یافته جهان ماست؟ آیا ما هم وقتی به آنها پیوستیم هر جا که بخواهیم با یک اراده می رویم؟ در هر زمانی؟ به هر خانه و شهری؟ کنار هر آدمی؟

...

کجای زمین بودم کجای مرغزار گریان؟ که دلم یک جای با شکوه می خواست.

***

عنوان: تماماً مخصوص

نویسنده: عباس معروفی

ناشر: گردون ( برلین)

سال نشر: چاپ اول 1389- چاپ پنجم 1392 ( 2013)

شماره صفحه: 362 ص.

موضوع: داستان های فارسی - قرن 14

 

دفترچه ی سرخ

$
0
0

 

اولین رمانم الهام گرفته از شماره ای اشتباه بود. یک روز بعدازظهر در آپارتمانم در بروکلین تنها نشسته بودم و سعی داشتم کار کنم که تلفن زنگ زد. اگر اشتباه نکنم، بهار سال 1980 بود.

گوشی تلفن را برداشتم و مردی که آن طرف خط بود گفت با موسسه پینکرتون تماس گرفته است. جواب دادم که نه، شماره را اشتباه گرفته است و گوشی را گذاشتم. بعد دوباره مشغول به کار شدم و بلافاصله آن تماس تلفنی را فراموش کردم.

بعدازظهر روز بعد، تلفن دوباره زنگ زد. معلوم شد همان فرد است و همان سوال روز پیش رو دوباره از من پرسید: " موسسه ی پینکرتون؟" من دوباره گفتم نه و دوباره مکالمه تمام شد. اما این دفعه شروع کردم به فکر درباره ی این که اگر جواب مثبت می دادم چه می شد. در فکر بودم اگر وانمود می کردم کارآگاهی از موسسه ی پینکرتون هستم چه؟ اگر واقعا پرونده را می پذیرفتم چه می شد؟

راستش را بخواهید، حس کردم فرصت بی نظیری را از دست دادم. فکر کردم اگر آن مرد دوباره زنگ زد حداقل کمی با او صحبت می کنم و سعی می کنم بفهمم اوضاع از چه قرار است. منتظر ماندم تا تلفن دوباره زنگ بزند، اما آن مرد هرگز برای بار سوم تماس نگرفت.

بعد از آن، فکرم به کار افتاد و کم کم متوجه دنیایی از امکانات شدم. وقتی یک سال بعد شروع کردم به نوشتن شهر شیشه ای، آن شماره تلفن اشتباه حادثه ای تعیین کننده ی کتابم شد؛ اشتباهی که تمام داستان را به جریان می اندازد.

( صفحه 79 )

...

خواننده کتاب را می آفریند. چند سال پیش این مطلب را هنگام خواندن رمانی به وضوح دیدم. فکر کنم کتابی از جین آستن را می خواندم - نویسنده ای که خیلی دوستش دارم و به نظرم او یکی از بهترین هاست - همان طور که می خواندم متوجه شدم که اصلا متوجه مکان وقوع حوادث نیستم. همه ی صحنه ها و مکالمات را مجسم می کردم، انگار همه ی فصل های کتاب در خانه ای که در آن بزرگ شده بودم رخ داده بود؛ خانه ی پدری ام. و همه ی شخصیت ها از آن جا آمده بودند. و به این ترتیب درباره اش فکر کردم: خب، عجیب است که چطور یک کتاب را به خود ربط می دهی، یعنی مگر جین آستن از نیوجرسی چه می دانست؟ و با این همه، دیگر آن کتاب اثر خود من بود، این شخصیت ها وارد زندگی ام شده بودند. نه این که به انگلستان قرن هجدهم رجعت کرده باشم، کلبه جین آستن را با خودم به قرن بیستم آورده بودم.

( صفحه 94)

***

عنوان: دفترچه ی سرخ

نویسنده: پل اُستر

مترجم: شهرزاد لولاچی

ناشر: نشر افق

سال نشر: چاپ اول 1387 - چاپ دوم 1390

شمارگان: 1500 نسخه

شماره صفحه: 136 ص.

موضوع: اوستر، پل، 1947 -   م. -- مصاحبه ها.

قیمت: 38000 ریال

چرکنویس

$
0
0

 

پدرم شب ها به من درس انگلیسی می داد و من هم به قاسم درس می دادم. قاسم می گفت: برای من، فارسی، همان خواندن و نوشتن کافی است، ولی دلم می خواهد انگلیسی خوب یاد بگیرم.

پنج شش سال بعد که استر ویلیامز مشهور شده بود، دوتایی به سینما البرز رفتیم و فیلم " دوشس آیداهو" را دیدیم. روز بعد او پرسید:

- این هم شد اسم؟ ولله من که چیزی سردرنیاوردم. در این فیلم همیشه "روز" بود از "آهو " هم خبری نبود. پس چرا اسم آن را گذاشته بودند : " دوش آمد آهو" ؟

و من برایش شرح می دادم که " دوش " نبود و دوشس بود و " آهو " هم نبود، آیداهو بود. دوشس یک لقب اشرافی است. مثل شاهزاده خانم های ما و آیداهو هم ایالتی ست در آمریکا.

...

کتاب ربکا به صورت پاورقی در روزنامه چاپ می شد. و ما هر روز در انتظار روزنامه پشت در می ایستادیم و قبل از این که روزنامه به دست بزرگ تر ها بیفتد من با صدای بلند ربکا را می خواندم و او در سکوت گوش می کرد و بعد می گفت: چه مهیج است. این خانم دانورس چه بدجنس است. حتما یک بلایی سر این ها می آورد.

سواد فارسی اش هنوز چندان خوب نبود تا بتواند بخواندش. در همان ایام بود که "دوشس آیداهو" را " دوش آمد آهو" خوانده بود.

به اواخر کتاب رسیده بودیم که گفت من دیگر طاقت ندارم، باید ببینیم آخرش چه می شود. فردا می روم به کتابفروشی " مبسو" و انگلیسی آن را می خرم.

- لزومی ندارد بخری، پدرم آن را دارد.

بعد از گرفتن تصدیق ششم ابتدایی و شاگرد اول شدن در شمیرانات، پدرم برایم یک لغتنامه خرید، و قاسم به کمک آن ربکا را به انگلیسی خواند و هر روز موقعی که روزنامه می خواندم، او آن قسمت را برایم تعریف می کرد و بعد لبخند شیطنت آمیزی می زد و می گفت:

- می خواهی آخرش را بگویم؟

و به همین صورت بود که کتاب خواندن هم به سینما رفتن اضافه شد. گاهی به کتاب خودآموز انگلیسی من نگاهی می انداخت و با بی اعتنایی می گفت:

- من نمی فهمم شما چطور این چیزها را می فهمید؟ مضارع، ماضی، ماضی بعید، قید؟

مکثی می کرد و بادی به غبغب می انداخت:

- هفته آینده فیلم ربکا را نشان می دهند. چه بی انصاف هستند، هنوز پاورقی تمام نشده، فیلم را نمایش می دهند و همه آخر آن را می فهمند. البته من که آخرش را می دانم. خانم دانورس که ...

- اگر بگویی خفه ات می کنم.

***

 

عنوان:چرکنویس

نویسنده:بهمن فرزانه

ناشر:ققنوس

سال نشر:چاپ اول 1383 - چاپ چهارم 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 184 ص.

موضوع:داستان های فارسی - قرن 14

قیمت: 70000 ریال

 

همواره عشق

$
0
0

 

مرا

تو

بی سببی نیستی.

به‌راستی

صلت کدام قصیده‌ای

ای غزل؟

ستاره باران جواب کدام سلامی

به آفتاب

از دریچه تاریک؟

کلام از نگاه تو شکل می‌بندد

خوشا نظربازیا که تو آغاز می‌کنی؟

 

پس پشت مردمکانت

فریاد کدام زندانی است

که آزادی را

به لبان برآماسیده

گل سرخی پرتاب می کند؟

ورنه

این ستاره بازی

حاشا

چیزی بدهکار آفتاب نیست.

 

نگاه از صدای تو ایمن می شود.

چه مومنانه نام مرا آواز می کنی!

و دلت

کبوتر آشتی است،

در خون تپیده

به بام تلخ.

 

با این همه

چه بالا

چه بلند

پرواز می کنی!

 

( احمد شاملو)

***

 

پایم  را روی مین گذاشته ام

اگر تکان بخورم مرده ام

باید

همین جا که هستم

بمانم تا آخر دنیا.

درست

وضعیت سربازی جنگی را دارم

کنار تو و زیبایی ات.

عشق

شکل های بسیار دل انگیزی دارد

مثل گل سرخ

در دست دختری زیبا

مثل ماه

بالای کلبه ای برفی

اما من

گوش بریده ونسان ونگوگم

شکل تلخی از عشق

 

( رسول یونان)

***

 

عنوان: همواره عشق ( صد شعر عاشقانه)

به کوشش: علی رضا بدیع

با مقدمه: محمدعلی بهمنی

ناشر: سپیده باوران ( مشهد)

سال نشر: چاپ اول 1390 - چاپ دوم 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 232 ص.

موضوع: شعر فارسی -- قرن 14 -- مجموعه ها

قیمت: 88000 ریال

 

تقدیر‌شده برای فعالیت در زمینه کتاب در فضای سایبر

$
0
0

 

با سپاس از همراهی شما


شهرهای نامرئی

$
0
0

 

- همیشه با سری که به عقب برگشته است پیش می روی؟ - یا: - همه آنچه را که می بینی قبلا پشت سر گذاشته ای؟ - یا بهتر: - سفر تو تنها در گذشته جریان دارد؟

تمام این سخنان برای آن بود که مارکو بتواند توضیح دهد، یا تصور کند توضیح می دهد یا چنین تصور شود که توضیح می دهد یا بالاخره بتواند به خود توضیح دهد که آنچه او در جستجویش است همواره چیزی در جلو رویش است و حتی اگر صحبت از گذشته به میان می آمد گذشته ای بود که رفته رفته با پیشروی او در سفرش دگرگون می شد. زیرا گذشته مسافر بسته به مسیری که طی کرده است تغییر می کند. منظور گذشته نزدیک نیست که با گذشت هر روز، روزی به آن اضافه شود بلکه گذشته بسیار دور است.

مسافر به محض ورود به هر شهر جدید گذشته ای را که بر آن تملکی نداشته باز می یابد. غرابت آنچه دیگر نیستی یا دیگر مالکش نیستی در پیچ و خم اماکن ناآشنا و تصاحب نشده به انتظارت نشسته است.

مارکو به شهری وارد می شود، در میدانی به شخصی بر می خورد که لحظه ای را زندگی می کند که می توانسته است از آن او بوده باشد. او می توانسته است اکنون به جای آن مرد باشد. اگر در گذشته ای بسیار دور، زمان بر او متوقف می شد، یا اگر در زمانی بسیار پیش تر از آن، بر سر چهار راه، به جای در پیش گرفتن راهی که پیموده بود، راه دیگری را در جهت مخالف بر می گزید، بعد از گشت و گذاری دراز اکنون خود را به جای آن مرد در آن میدان می یافت.

اما او دیگر از آن گذشته واقعی یا مفروض خود کنار مانده است، دیگر نمی تواند توقف کند. باید راهش را تا شهر دیگری ادامه دهد، تا آنجا که گذشته ای دیگر در انتظارش نشسته است یا تا آنچه می توانست آینده احتمالی او باشد و اکنون زمان حال شخص دیگری است.

آینده های تحقق نیافته تنها شاخه هایی از گذشته هستند:

خان در این لحظه می پرسد: تو سفر می کنی تا گذشته ات را دوباره زنده کنی؟

می توانست سوالش را اینچنین نیز مطرح کند: - سفر می کنی تا آینده ات را بازیابی؟ - و جواب مارکو چنین بود: - دیگرجا، آیینه ای منفی است. مسافر با کشف آن همه که از آن او نبوده و هرگز نخواهد بود، به آن اندکی که از آن اوست راه می برد.

( صفحه 30)

...

لذتی که یک شهر به تو ارمغان می دهد، عجایب هفت تا هفتادگانه اش نیست، بلکه پاسخی است که به سوالت می دهد.

( صفحه 44)

...

 

عنوان:شهرهای نامرئی

نویسنده:ایتالو کالوینو

مترجم:ترانه یلدا

ناشر:نشر باغ

سال نشر:چاپ اول 1381

شمارگان: 2200 نسخه

موضوع:داستان های ایتالیایی - قرن 20 م.

قیمت: 50000 ریال

باد سهمگین

$
0
0

 

کاشتن یک درخت، مثل داشتن یک پسر ... در این جا ما پسرهای زیادی داریم، اما هیچ کدامشان معنای واقعی یک پسر را ندارند، معنایی که باید داشته باشند، تداوم یک شخص، پیش رفت ... و همین که ما درختی می کاریم، بدبختانه، آن را برای - تهیه - هیزم قطع می کنیم، و به خاطر زندگی خودمان جنگل را نابود کرده ایم!

( صفحه 105 )

***

چرا یه چیزی برای خوابیدن آدم ها اختراع نمی کنند ... نومیدی، چیزیه که توی شب می مکیم، مثل یه شیرینی که هر چی قورت می دی تمام نمی شه، برای این که با اومدن شب و تاریکی، کسی که خوابش نمی بره، شب را در دهانش حس می کنه، مثل چیزی که او رو می سوزونه، و آب دهانش خشک می شه، و بدنش به رعشه می افته ...

( صفحه 117)

***

 

عنوان:باد سهمگین

نویسنده:میگوئل آنخل آستوریاس

مترجم:حمید یزدان پناه

ناشر:افراز

سال نشر:چاپ اول 1390

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 272 ص.

موضوع:داستان های اسپانیایی -- قرن 20 م.

قیمت: 66000 ریال

سرزمین شعر

$
0
0

 

مرا با خویش خواهد برد توفانی که در راه است

شب یلدایی سر در گریبانی که در راه است

و شاید یخ ببندد خون گرمم سال‌های سال

میان مویرگ‌ها از زمستانی که در راه است

بهار است و هوا ابری و با خود می‌برد فردا

تمام کوه را سیل خروشانی که در راه است

من اما در به در، دنبال چشم خویش خواهم گشت

برای گریه در شام غریبانی که در راه است

مرا که مالک جا پای خود هم نیستم، دیگر

مترسانید از هر برف و بارانی که در راه است

 

( محمود اکرامی‌فر)

×××

 

تقویم روی فصل خزان ایستاده است

گویا پس از تو نبض زمان ایستاده است

حس می‌کنم که پشت همین چشمهای شاد

مردی همیشه دل نگران ایستاده است

در تو هزار بغض سترون نشسته است

در من هزار درد نهان ایستاده است

در چشمهات این دو پریشان در‌به‌در

طرح دو تا پلنگ جوان ایستاده است

بی تو پرنده میل پریدن نمی‌کند

ذهن پرنده از هیجان ایستاده است

این واژه های تلخ معطل درون من

دیری در انتظار بیان ایستاده است

 

پشت دریچه های شب آلود ذهن من

اندوه شاعران جهان ایستاده است

پاییز در دقایق من مکث کرده است

انگار بی نبض زمان ایستاده است

 

( مرتضی آخرتی)

 

 

عنوان: سرزمین شعر ( گزیده شعر امروز خراسان - جلد اول اشعار کلاسیک)

به کوشش:قاسم رفیعا و محمد بهبودی نیا

ناشر:سپیده باوران

سال نشر:چاپ اول 1391

شمارگان: 1100 نسخه

موضوع:شعر فارسی -- قرن 14 -- مجموعه ها

قیمت: 77000 ریال

من مَلاله هستم

$
0
0

 

پدرم گریه می کند. هنگامی که موهایم را به یک طرف شانه می زنم و او اثر زخم را روی سر من می بیند اشک می ریزد، و وقتی از خواب نیمروزی بیدار می شود و صدای فرزندانش را در حال بازی در باغ می شنود آرامش خاطر می یابد زیرا یکی از صداها متعلق به من است. او می داند مردم می گویند تقصیر پدر بود که به من تیراندازی شد. این اتفاقات برای او بسیار دشوار بود. تلاش بیست ساله اش را در سوات ترک کرده بود؛ مدرسه ای که از هیچ ساخت، اما اکنون شامل سه ساختمان و هزار و صد دانش آموز و هفتاد معلم بود. من می دانم او به عنوان یک پسر فقیر از آن روستای باریک میان کوه های سیاه و سفید به کارهایی که در طول زندگی خود انجام داده بود افتخار می کرد. او می گوید:

- مانند این است که یک درخت را کاشته و سال ها را برای رشد آن زحمت کشیده ای ... دست کم این حق را داری که در سایه ی آن بنشینی.

رویای او در زندگی این بود که یک مدرسه ی بزرگ در سوات داشته باشد، و در کشورمان صلح و دموکراسی برقرار شود. او با فعالیت های خود و کمکی که به مردم می کرد جایگاه اجتماعی و احترام خاصی در سوات به دست آورده بود. او هرگز این اندیشه را در سر نداشت که در خارج از کشور زندگی کند، و هنگامی که مردم می گویند ما خودمان می خواستیم به انگلیس مهاجرت کنیم بسیار اندوهگین می شود.

پدرم می گوید:

- اگر می دانستم که چنین اتفاقی پیش خواهد آمد، برای آخرین بار به پشت سرم نگاه می کردم ... مانند پیامبر که موقع هجرت از مکه به مدینه بارها به پشت سرش نگاه کرد. پدرم بیشتر وقت خود را در سخنرانی ها سپری می کند. برای او عجیب است که اکنون مردم به خاطر من می خواهند سخنرانی هایش را بشنوند. مرا همیشه به عنوان دختر او می شناختند، و اکنون او را به عنوان پدر من می شناسند. هنگامی که برای دریافت جایزه من به فرانسه رفت به حضار گفت: " در سرزمین من بیشتر مردم به وسیله ی پسرانشان شناخته می شوند. من تنها پدر خوشبختی هستم که به نام دخترم مرا می شناسند."

 

***

 

عنوان: من ملاله هستم

نویسنده: ملاله یوسف زی - کریستینا لمب

مترجم:هانیه چوپانی

ناشر: کتاب کوله پشتی

سال نشر: چاپ اول 1392 - چاپ سوم 1393

شمارگان: 1000 جلد

موضوع: یوسف زی، ملاله، 1997 -   / دختران-- آموزی و پرورش-- پاکستان-- سرگذشتنامه/ حقوق کودکان -- پاکستان

قیمت: 170000 ریال

خیانت اینشتین

$
0
0

 

دوره گرد: اگه اون شبی که نظریه ی نسبیت رو طراحی کردین، کسی شما رو از بمب اتمی مطلع می کرد، از کار دست می کشیدین؟

اینشتین: عجب سوالی!

دوره گرد: عجب جوابی ....

اینشتین: صادقانه بگم، کاش می شد جبران کرد ...

دوره گرد: آره، اگه می شد جبران کرد ... ؟

اینشتین: لوله کش می شدم.

دوره گرد: شوخی می کنید؟

اینشتین: اینشتین بودن یا نبودن ... اگه می شد جبران کرد، همین طور رفتار می کردم.

من کاری نکردم ولی نمی تونم خودمو ببخشم.

دوره گرد: خدا هم موقع آفرینش حق انتخاب داشته؟

 

( صفحه 69)

***

عنوان: خیانت اینشتین

نویسنده: اریک امانوئل اشمیت

مترجم:فهیمه موسوی

ناشر:انتشارات افراز

سال نشر: چاپ اول 1393

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 96 ص.

موضوع:نمایشنامه فرانسوی - قرن 20 م.

قیمت:66000 ریال

 

Viewing all 549 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>