Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all 549 articles
Browse latest View live

گوساله و دونده‌ی دو استقامت

$
0
0

 

فقط توانستم بگویم: استاد دیو، بدبخت شدیم!

سرش را بلند کرد:

لو هان، چی کار می‌کنی، عوض مراقبت از گوساله‌ها؟

- زود بیا خودت ببین، استاد، اونا مرده‌ن ...

مثل یک پلنگ از جا جهید.

- چی گفتی؟

- گوساله‌ها مرده‌ن، گوساله‌های ما مرده‌ن، سه تا گوساله‌مون مرده‌ن ...

- چی داری واسه خودت بلغور می‌کنی؟

دوید طرف من و یکریز حرف می‌زد:

- چی داری واسه خودت بلغور می‌کنی! وقتی من راه افتادم، صحیح و سالم بودن، یعنی تا پشت کردم بهشون مرده‌ن؟

- نمی‌دونم واسه چی مرده‌ن، ولی انگار خودکشی کرده‌ن.

- داری چرند می‌گی. تو این شصت و هشت سال، هیچ‌وقت نشنیدم کسی بگه گاوها خودکشی می‌کنن ...

دوید طرف جایی که گوساله‌ها را بسته بودیم.

دو ویوهوآ از من پرسید:

لو هان، باز چی از خودت درآوردی؟

- هیچی از خودم در نیاوردم. پدرت منو ول کرده به گوساله‌ها برسم تا بیاد اینجا کار سرمایه‌داری بکنه، گوساله‌ها هم خودشونو دار زدن!

( صفحه 73)

...

عنوان: گوساله و دونده‌ی دو استقامت

نویسنده: مو یان

مترجم: اصغر نوری

ناشر:‌نگاه

سال نشر: چاپ اول 1393

شمارگان: 1000 نسخه

شماره صفحه: 200 ص.

موضوع:‌داستان‌هاس چینی - قرن 20 م.

قیمت: 100000 ریال


نامه‌های عاشقانه پابلو نرودا به آلبرتینا رزا

$
0
0

 

برایت، ای کوچولوی من، از چه چیزی تعریف کنم که سرگرم شوی؟ الان شب است، و من خوشحالم، خوش حال. تنها در خانه، در خانه‌ی خودم، که مثل یک برج پُر از پنجره است که من از میان آن‌ها به شب پر ستاره نگاه می‌کنم. خیلی از سفری که آن قدر هم پر ماجرا بود، خسته نیستم. من را نیمه شب پشت قسمت بارگیر یک ماشین بارکش پنهان کردند و من پنج ساعت تمام آنجا از سرما لرزیدم. بعد هم یک ماشین درجه‌ی سوم. نه شاهانه. هر طور بود رسیدم. تمام بعد از ظهر را در خیابان‌هایی که اغلب آن‌ها را دیده بودم، پرسه زدم. به اطراف و اکناف هم سرکشی کردم و دسته گل بنفشه‌ی بزرگی هم با خودم آوردم. آن‌ها آن قدر زیبا هستند که فقط لیاقت تو را دارند. واقعا تماشای این چمنزاران سبز، احساس کردن تپه‌هایی که در اثر مه شبانه تاریک شده‌اند، و احساس کردنِ من، من ِ من، آزاد از هر سبک‌سری، پر جنب و جوش و تنها، باشکوه است. آوخ، کاش بودی، آلبرتینا. کاش الان اینجا بودی و مقابل حرارت ذغالی که مرا گرم می‌کند، می‌نشستی، کاش با آن چشم‌های غم‌زده‌ات، و با سکوتت که مورد پسند من است، این‌جا بودی. کوچولو بیا! یا لااقل به من فکر کن.

پابلو

( صفحه  28)

عنوان: نامه‌های عاشقانه پابلو نرودا به آلبرتینا رزا

مترجم: ابوذر آهنگر

ناشر: نشر روزگار

سال نشر: چاپ اول 1393

شمارگان: 1100 جلد

شماره صفحه: 128 ص.

موضوع: نرودا، پابلو، 1904- 1973 م. -- نامه‌ها

قیمت: 75000 ریال

و در اینستاگرامم:

http://instagram.com/p/ptFm-Cqo-C/?modal=true

و

http://instagram.com/p/pv2NwlKo33/

دل به من بسپار

$
0
0

 

می دانی " ج " چه می گوید؟ اینکه هر یک از ما نخی را به دست داریم که اگر آن را دنبال کنیم به ستاره ای می رسیم. هر یک از ما در آسمان صاحب ستاره ای هستیم که اقبال ما بستگی به آن دارد، یک ستاره ی بادبادکی، باید یاد بگیریم که آن را دنبال کنیم و نخ آن را گم نکنیم، در غیر این صورت، همه چیز را از دست داده ایم، آن وقت سر نخ را پیدا نمی کنیم و همه چیز به صورت یک کلاف ستاره ای درهم می شود.

اسم کتاب مهم او هم همین است: " کلاف ِ ستارگان" می دانم که این مسائل برای تو کوچکترین اهمیتی ندارد. اما از من بپذیر، اگر تو ستاره ات را دنبال نکنی، اگر نخ آن از دستت رها شود، دیر یا زود ستاره ات با ستاره های دیگر کلاف می شود و کسی هم قادر به باز کردن آن کلاف نیست، در آن صورت آن ستاره، روز به روز کم فروغ تر می شود. یک ستاره، یک خورشید کوچولوست، با تمام شدن نورش سرد می شود، منجمد می شود. این همان ناامیدی و افسردگی است که با تو همراه خواهد بود ...

...

میتوانستم خودم را با چیز تازه ای سرگرم کنم؛ دنبال شغل بگردم، در دانشکده ای نام نویسی کنم، تجربه ای از یک عشق را به دست آورم، ولی تنها با یک دست، یک چشم و تنها با نیمی از قلبم. در واقع می دانستم که انتخابی در کار نیست؛ مثل فرار بود، نوعی طفره رفتن، مثل ظرف جوشانی که بخواهی روی آن سرپوش بگذاری. نیمی از من در آنجا می ماند تا تظاهر کند که همه چیز خوب است و نیمی دیگر بی هدف پا به سفر می گذاشت، در هر گودالی فرو می رفتم، پا به هر ظلمتی می گذاشتم، در مقابل هر در بسته ای فروتنانه و ساده لوحانه در انتظار می ماندم، مثل سگی که در انتظار اربابی ناشناس معطل مانده باشد. دلم نور می خواست، شکوه می خواست. می خواستم کشف کنم که آیا حقیقتی وجود دارد؟ حقیقتی که همه چیز به آن وابسته است؟
...
 
عنوان: دل به من بسپار
نویسنده: سوزانا تامارو
مترجم: بهمن فرزانه
ناشر: کتاب پنجره
طرح جلد: ریحانه ابوالسباع
سال نشر: چاپ اول 1393
شماره صفحه: 224 ص
شمارگان: 1100 نسخه
موضوع: داستانهای ایتالیایی-- قرن 20 م
قیمت: 120000 ریال

و در اینستاگرامم:

http://instagram.com/p/p0YHMvKo3v/

http://instagram.com/p/p1m2kuqo0A/

http://instagram.com/p/p3EQJIqoz2/

http://instagram.com/p/p4Kj_9qo5h/

 

بهترین بچه‌ی عالم

$
0
0

 

فرانکی گورکی بهترین بچه عالم بود. همیشه به حرف پدر و مادرش گوش می‌کرد. صبح که می‌شد پرنده‌ها لب پنجره‌ی او می‌آمدند و منتظر می‌ماندند تا او بیدار شود، بعد آواز بخوانند. حیوانات وحشی نزد او می‌آمدند و از دستش غذا می‌خوردند. همه‌ی بچه‌های خیابان بیست و چهارم اسم فرانکی گورکی را شنیده بودند چون او بهترین بچه‌ای بود که توی دنیا می‌شناختند.

اما او زرنگ ترین بچه‌ی محل نبود.

فقط به‌خاطر این‌که اصلا متوجه ماه نشده بود.

....

ماه هر شب بزرگ‌تر می‌شد. در واقع بعد از مدتی باد کرد و گرد شد. فرانکی بچه‌ی خوبی بود و می‌دانست بچه‌های خوب به بیش‌تر آرزوهایشان می‌رسند. قصه‌هایی شنیده بود که آدم‌ها در آن به آرزوهایشان می‌رسیدند. آرزوهایی که ضرر آ‌نها بیش از منفعت‌شان بود. نمونه‌اش میداس شاه بود که به هر چه دست می‌زد طلا می‌شد. بختش گفته بود که کس دیگری متوجه گرد‌شدن ماه نشد. دلش می‌خواست موضوع را به مادربزرگش بگوید که می‌دانست به پدر و مادرش حرفی نمی‌زند و او را لو نمی‌دهد و خیلی چیزها می‌داند.

شبی ماه چنان باد کرد و سفید شد که فرانکی وحشت کرد مبادا او و تمام آدم‌های دنیا را بخورد. فرانکی حاضر نبود مسئولیت آن را به گردن بگیرد.

فرانکی شنیده بود که توی قصه تا سه آرزو جا دارد. فرانکی به ماه سفید یخی هراس‌آور خیره شد و آرزو کرد که گورش را گم کند تا او بتواند پیش مادربزرگش برود.

فرانکی گورکی شاید بهترین بچه عالم بود، اما معنی‌اش این نبود که همیشه کار درست از او سر بزند، خودش هم فهمید. زمانی که ماه نصف شد کیف می‌کرد. ناگهان حس کرد زیادی جلو رفته و باید آرزو می‌کرد که ماه به اندازه‌ی عادی برگردد نه آن‌که کاملا محو شود. آرزوی محو کامل ماه خطای بزرگی بود. آرزوی سومش را هم کرده‌بود دیگر جا نداشت. آرزوی سوم دیدار مادربزرگ بود که طبق معمول هر سال برای جشن سال نو به خانه‌ی آن‌ها می‌آمد.

....

فرانکی گورکی صبح از خواب پرید و مثل تیر رفت دم پنجره بلکه آمدن مادربزرگ گورکی را ببیند. مادربزرگ که از راه رسید فرانکی اولین کار غلط زندگی‌اش را انجام داد. بدون اجازه از خانه بیرون دوید و از خیابان گذشت تا به مادربزرگ برسد که ماشین را عقب و جلو می‌کرد تا آن را پارک کند. فرانکی دوید به طرف مادربزرگ. روی یخ سرید و راننده‌ی مستی او را جا‌کن کرد.

مادرش می‌گفت هر‌کس موقع رد شدن از خیابان دو طرف خودش را نگاه نکند این بلا سرش می‌آید. آن وقت آدم اگر بهترین بچه‌ی دنیا هم باشد، این اتفاق برای او می‌افتد. این اتفاق هم که بیفتد ناچار می‌میرد.

( بهترین بچه‌ی عالم : چاک رزنتال)

...

عنوان: بهترین بچه‌ی عالم ( مجموعه داستان‌های خیلی کوتاه)

نویسنده: مجموعه‌ی نویسندگان

گردآورنده: جیمز توماس

مترجم: اسدالله امرایی

ناشر: نشر قطره

سال نشر: چاپ اول 1393

شمارگان: 500 نسخه

شماره صفحه: 192 ص.

موضوع: داستان‌های کوتاه آمریکایی- مجموعه‌ها

×××

عکس پست از سرکار خانم مژگان دوست اینستاگرامی عزیزم! با تشکر از ایشون که اجازه دادن از عکس خوبشون اینجا استفاده کنم!

http://instagram.com/mojgan_sepanta

و در اینستاگرامم:

 

موهایش را با سنجاق و کش بسته است و دست گذاشته زیر چانه، توی رویا و روی کاناپه ی من از پنجره ی خیس بیرون را نگاه می کند. می گوید همه چیز سبز است. میچ نگاه کن که همه چیز چه قدر سبز است. چه طور می توانی این حرف ها را بزنی، وقتی همه چیز از این جا این قدر سبز است.

همه چیز سبز است: دیوید فاستر والاس

یک استکان رویا

$
0
0

 

فقط به چبزهای خوب

فکر کن

مثل من

که فقط به تو ...

...

بعدا

چندم تقویم است؟!

قرار دارم ...

...

از هر که به من رسیده است

شکستی

به یادگار مانده ...

مثل مسجدی میان راهی

میزبان نمازهای شکسته ام!

...

قیل و قال ابرها

تمام شد

ناودان ولی هنوز

حرف برای گفتن داشت

...

لبخند را

یک بار تجربه کرده ام

در عکس پرسنلی

...

از تو

در سرم بهارها مانده اند و

بر سرم

زمستان ها

...

پنجره

قلب دیوارهایی ست

که ایمان دارند

...

اگر موهایت نبود

باد را

چگونه نقاشی می کردم

...

 

برایت

گل محمدی می آورم

صلوات می فرستی

گناه مان پاک می شود

...

عنوان: یک استکان رویا ( کوتاه سروده ها)

شاعر: احسان پرسا

ناشر: هنر رسانه اردیبهشت

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 3000 نسخه

شماره صفحه: 96 ص.

موضوع: شعر سپید -- قرن 14

قیمت: 16000 ریال

 

و در اینستاگرامم:

 

من

روحم را

در شعرهایم می دمم

پروانه می شوند

تو

برای دفتر خاطراتت

پروانه

خشک می کنی!

 

http://instagram.com/p/qHiU1jKo6z/?modal=true

و

 

عمری را

صرف مروارید شدن کردم

تو کنار دریا

صدف خالی

جمع می کنی ....

این بیت خانه نیست

$
0
0

 

و بازگشت همه به سوی اوست ...

من اما بر می گردم

سمت تو

به یاد می آورم

سواد سال های خوب دبستان را

ای کاش بدانم

کجای پیشانی بلند تو

نوشته بود:

" لیلی"

 شاعر: طاهره بشیر

...

 

هنوز برای دیدن تو

ارتفاع هیچ درختی

مرا به حادثه پرواز نمی رساند

حتی

نذر شمع‌های از خجالت آب شده

روزنه‌های سوخته مرا

به ملاقات تو نزدیک‌تر نمی‌کند

تو

شبیه بازی پروانه‌ها

رنگ در رنگ

چرخ در چرخ

حتی

بی‌اعتنا به سقاخانه‌ای که می‌گرید

و من

زنبور کلافه‌ای که گیر افتاده

در خط‌کشی‌های بی‌عبور این دیوار

حلقه در حلقه

زنجیر در زنجیر

شاعر: ساره اسلام دوست

...

 

هر روز که می‌گذرد

دیوارها قد می‌کشند

ما کوچک‌تر می‌شویم

آنقدر که مهتاب برای دیدن‌مان

خودش را به آب می‌زند

و گل‌های روی دیوار خودشان را به آتش

فکری کن

به حال چشم‌های باران خورده‌ای

که هر روز دعای آفتاب می‌خوانند

مهتاب را راضی کن

من خورشید را به خانه می‌آورم

شاعر:

لیلی افشان

 

 

چه وسعتی دارند

 دیوارها و

 سایه ها

 تمام خانه

 قاب است و گلدان

 پرندگانی در قفس

 مغرب و مشرق را گم کرده ام

سمت در خروجی خانه

 نماز می خوانم

شاعر: اعظم کمالی

...

عنوان: این بیت خانه نیست (گزیده‌ای از شعر امروز زنان)

گردآورنده: معصومه باغیان

ناشر: هنر رسانه اردیبهشت

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 3000 نسخه

شماره صفحه: 100 ص.

موضوع: شعر فارسی -- قرن 14

قیمت: 16000 ریال

بازیگر عزیز من

$
0
0

 

گفت: من دو تا سوال دارم.

- خدا کند جواب‌شان را بلد باشم!

موش گفت: اول اینکه من نفهمیدم بالاخره قهرمان تراژدی اسیر است یا آزاد است؟ اگر اسیر سرنوشت است، پس چرا باید مسئولیت انتخابش را بپذیرد؟ قاعدتا این سرنوشت است که برای او همه چیز را تعیین کرده. اما اگر آزاد است، پس چرا بر خلاف سرنوشت عمل نمی کند تا این قدر زجر نکشد؟ منظورم این است که چرا از تقدیر فرار نمی کند؟

- سوال جالبی است و جوابش از سوالش جالب تر. انسان در تراژدی هم آزاد است و هم اسیر.

- مگر می شود؟

- حالا که شده! و اصلا عظمت قهرمان تراژدی به همین آزادی است در عین اسارت. گرچه سرنوشت محدوده رفتار او را از پیش تعیین کرده ولی این خود اوست که در این محدوده، با آزادی انتخاب می کند که شریف باشد یا پست و بدبخت. قهرمان تراژدی این حسن را دارد که دست به عمل می زند و آزمایش و تجربه می کند و البته می بازد. اما در عین باخت پیروز است، چون خودش انتخاب کرده و نابود نمی شود.

- قضیه کمی پیچیده شد ولی باشکوه است!

- بله، واقعا باشکوه است. مثلا یکی از مهم ترین تراژدی های حقیقی تاریخ واقعه عاشورا است و قهرمانش حضرت سیدالشهدا (ع). تو فکر می کنی اگر امام حسین (ع) می خواست، نمی توانست خود را از شهادت برهاند؟ یا حضرت مسیح و یا همه بزرگانی که عاشقانه جان می بازند تا حقیقتی را اثبات کنند.

( صفحه 55)

 

عنوان: بازیگر عزیز من ( نمایش به زبان ساده)

نویسنده: شبنم طلوعی

ناشر: نشر چشمه

سال نشر: چاپ اول 1380

شمارگان: 2000 نسخه

شماره صفحه: 213 ص.

موضوع: داستان‌های فارسی - قرن 14/ تئاتر

قیمت چاپ اول: 13000 ریال

حکایت دریاست زندگی

$
0
0

 

حکایت دریاست زندگی

 

آرام باش عزیز من آرام باش

حکایت دریاست زندگی

گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی

گاهی هم فرو می‌رویم، چشم‌های‌مان را می‌بندیم، همه جا

تاریکی است،

 

آرام باش عزیز من

آرام باش

دوباره سر از آب بیرون می‌آوریم

و تلالو آفتاب را می‌بینیم

که این دفعه

درست از جایی که تو دوست داری طالع می‌شود.

...

 

نگاه کن

 

نگاه کن چه پیر می‌شوند

رویاهایی که تو را نیافته جهان را ترک می‌کنند.

...

 

تو چه دوری

 

تو چه دوری از من خزر

و چه نزدیکی با من

که دلم را خیس می‌کنی

 

می‌خواهم خم شوم و تو را ببویم

می‌خواهم

پچپچه‌هایت را

زیر گوش سپیده‌دمان بشنوم

می‌خواهم نبضت را بشمرم

وقتی که ماه

پنجه‌های گل‌آلودش را

در آب خنک می‌گذارد و قلبت می‌تپد

می‌خواهم

دیگر‌باره صدای تو را بشنوم

و های‌هوی ستارگانت را

که شبی درهاشان باز مانده‌بود.

آه،

قطره شفاف قاب شده در دوردست زمین، به یاد آر!

سنگ‌های توام می‌شناسند

بوته‌های گل‌آلودت

که به لاله‌های گوش بر که‌های دوگانه‌ات رسته بود

تابستان‌های توام می‌شناسند

از روزگاری که برزگران

به سایه‌سار خنک خفته بودند

و پرندگانت با من

تمامی راه را می‌آمدند و نگاهم می‌کردند.

 

به یاد آر!

هنگامی که از هراس رهگذران

جای پای پرندگانت را بر ساحل می‌شویی

هنگامی که کودکان تو

در آبچاله دست‌شان قلبم را می‌برند

غرق شدگانت را

به یاد آر!

 

ببین

چگونه سرانگشت‌های سرد دو اقیانوس گمشده را می‌کشم

و به سوی تو می‌آورم.

تو چه دوری از من دریا

و چه نزدیکی با من

که چنین دست می‌سایی، و نمکسودم می‌کنی

تا در پیکره‌ای از بلور

در ظلمات غربت خود بدرخشم

و جاودانه بمانم.

 

تو چه نزدیکی با من

ببین

چگونه

از قلبم سر می‌روی

و از چشمم فرو می‌ریزی.

...

عنوان: حکایت دریاست زندگی

شاعر: محمد شمس لنگرودی

ناشر: نشر نیماژ

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 226 ص.

موضوع: شعر فارسی -- قرن 14

قیمت: 119000 ریال


قرمز جدی

$
0
0

 

در آغاز آب بود. بعدها آفتاب هم بهش اضافه شد. به معضل اردیبهشت‌ها. به جریان دیو و لیلا. اردیبهشت فصل چمدان بستن است. همان وقتی که ماهی‌های کوچک ِ قرمز، دو سه روزی می‌روند توی خلسه که " بمیرند بهتر است یا بمانند؟ " که بیشتر مواقع هم بعد ِ دو روز سرپایین یا به پهلو خوابیدن یا هم سرپایین و هم کمی کج در جا ماندن توی تنگ، که احتمالا به فکر تصمیم گیری می گذرد، خودشان می رسند به این که وقتش شده سنگین و رنگین، نفس شان را یکهو حبس کنند و بیایند روی آب. مثل مرغ کُرچ و دختر دم ِ بخت و خیلی چیزهای دیگر که به وقتش دیده می شوند و نمی شود که دیده نشوند، ماهی قرمزی هم که به مُردن فکر می کند، قابل تشخیص است. هر ماهی قرمزی، خود به خود روزی به این نتیجه می رسد که این همه که می گویند آب، فایده ندارد و کسی صدایش را نمی شنود و نخواهد شنید، همان گونه که صدای نیاکانش را کسی نشنید. اردیبهشت دقیقاً زمان بلوغ آن هاست و طبیعی است که این بلا را سر خودشان بیاورند چون تازه متوجه این واقعیت تلخ ازلی - ابدی می شوند که صاحب باید برای سفره ی هفت سین بعدی، ماهی قرمز جدیدی بخرد. آن ها می فهمند که اگر بمانند دیو خواهند شد. دیو همانی است که دیگران از دیدنش حظ بصر نمی برند و به روی خودش نمی آورد که می داند. دیوها خانه و زندگی مشخصی دارند و کمتر کسی پیدا می شود که تجربه ی دیدن خانه ی دیو را نداشته باشد حتا اگر خودش ندیده باشد.

از داستان آفتاب آمد دلیل آفتاب - صفحه 20

...

عنوان کتاب: قرمز جدی ( مجموعه داستان)

نویسنده: دنیا مقدم راد

ناشر: نشر چشمه

سال نشر: چاپ اول - تابستان 1393

شمارگان: 1000 نسخه

شماره صفحه: 93 ص.

موضوع: داستان های کوتاه فارسی - قرن 14

قیمت: 60000 ریال

مندرجات: یک روز تمرین شده - آفتاب آمد دلیل آفتاب - چشم دوربین - قرمز جدی - صبا می لرزد- وقت نیست - هر از گاهی - دستورنامه اندر شرح حال فرداهای شب های " کاری نداری؟ می خوام برم" - بلاهت ماژور - آیینه ی مقعر توی جیب - بِبَرگ

 

بعد دیگر نمی‌توان خوابید

$
0
0

 

" به نظر شما ما کجای مسیر انسان شدن هستیم؟"

پیرمرد سکوت کرد اما نه برای شنیدن جواب. بعد پلک‌ها را پایین آورد تا جواب برلب‌نیامده از چشم‌هایش به فریاد نیاید و رازی را که نمی‌خواست پیش آن‌ها فاش نکند: " رسیده‌ایم به آن جا که آن چه می‌خواهیم بگوییم گفته‌ایم چون ناگفتنی‌است ... دوست داشتن انسان به خاطر حقیقت و نه اومانیسم ...."

گیوشاد پرسید: " پس چه کار باید بکنیم؟"

" چرا همه می‌آیند این‌جا می‌پرسند چه کار باید بکنند؟"

با دستمال دور دهانش را خشک کرد: " مثل کبوتری هستید که سنگینی سایه‌ی شاهین را بر بال‌های ضعیف خود احساس می‌کند ولی شاهینی وجود ندارد  ... ما در حال گذر از تاریکی به روشنایی نیستیم و جامعه‌ی مدرن بهتر از جامعه‌ی سنتی نیست. با مدرنیسم همان کاری را می‌کنند که خودش با برداشت‌های زیبایی‌شناسی پیشینش کرد ... " توی مشت بسته‌اش سرفه کرد: " دنیای ما این‌قدر تاریک است که گاهی اوقات نفس کشیدن را برای کسانی که هنوز می‌خواهند وجدان‌شان را زیر پا نگذارند سخت کند ... به دنبال چیزهای بی ارزش و مخرب نباشید ... هر چه سعی کنید از آن که هستید فاصله بگیرید فقط خودتان را عذاب می دهید. "

آه کشید: " خودتان را در خودتان پیدا کنید! "

گیوشاد از خود پرسید: " ما چه هستیم ... واقعا ما چه هستیم؟"

( صفحه 246 )

وقتی روی مبل نشست چیزی عجیب و استثنایی توی وجودش بود و این را حتا کسی مثل من هم که با برخورد اول تصوراتش فروریخته باشد، می‌فهمید.

به دسته گلم که خدمتکار توی گلدان گذاشته بود، نگاه کرد و گفت: " چه گل‌های قشنگی!"

از نگاهش می‌شد فهمید بی هیچ تظاهری در فکر زیبایی آن‌هاست. شاید ویژگی بعضی آدم ها این بود که باعث ایجاد واکنش های متناقص در اطرافیان بشوند. شاید هم این مشکل اطرافیان باشد که وقتی در برابر کسانی قرار می گیرند که مثل همه نیستند، مرتب آن ها را به قالب هایی در می آورند که دل شان می خواهد آن طور باشند. او آن طور نبود که خیال می کردم ولی این مشکل من بود نه او.

( صفحه 258)

***

عنوان: بعد دیگر نمی‌توان خوابید

نویسنده: ناتاشا امیری

ناشر: نشر چشمه

سال نشر: چاپ اول تابستان 1393

شمارگان: 1000 نسخه

موضوع: داستان های کوتاه فارسی - قرن 14

مندرجات: پندارهای یک دکتر منزوی/ مرگ آباد/ از جنس غبار/ کوچه های تاریک پیچ در پیچ/ تا این جا ... تا بعد/ خیابان "ب" / از چیزی که هستی بترس/ ارتفاع/ بعد دیگر نمی توان خوابید/ کاکتوس، سیگار و هنرمند پسامدرن/ اولین و آخرین دیدار

قیمت: 140000 ریال

آپارتمان، دریا

$
0
0

 

شاید روزی باد هر چه سهم من و تو از این جهان است را با خود بیاورد. آن روز دیگر نه شب شاهد من و تو است نه خورشید. از آن روز، باران پیوسته همراه من و تو خواهد بود، در ایستگاه‌های اتوبوس، در بیمارستان‌ها، در فرودگاه‌ها، در ایستگاه‌های قطار. در آن روز هم باز به یاد تو هستم که در پاریس با هم بودیم. رادیوی کهنه‌ی مسافرخانه یک آهنگ تانگوی قدیمی را با خش خش پخش می‌کرد. ایستگاه بعد مترو بهشت بود. من در ایستگاه بعدی مترو پیاده شدم. تو در انتظارم بودی. همه‌ی این‌ها حقیقت بود. تو را در باران پاریس گم کرده بودم. باران به پایان نبود اما تو خیس از باران پاریس به مسافرخانه آمدی. ما فقط فرصت داشتیم که بگوییم این مهتاب، این باران، این مسافرخانه، این مهتاب، این آهنگ قدیمی تانگو ابدی نیست.

( صفحه 198)

یک روز در زمستان، جوانی به دیدارم آمده‌بود که من شعرهایش را بخوانم و راه شاعر شدن را به او بگویم. حوصله‌ی بحث و نصیحت نداشتم. شعرهای جوان را گرفتم با شعرهای خودم آتش زدم. آتش که تمام شد، گفتم: همه‌ی این خاکسترها برای تو، فقط نگذار خاکسترها سرد شود. خاکسترهای گرم را در دستش گرفت. دستش سوخت. گفتم: برو، تو شاعر شدی. دیگر ندیدمش. یک روز عکسش را دیدم، دستگیر شده‌بود. می‌خواسته است یک بانک را بزند. گفتم: اگر شعر می‌گفت، دستگیر نمی‌شد. شاید تنها حسن شاعر آن باشد که شاعر بانک نمی‌زند.

( صفحه 194)

×××

 

عنوان: آپارتمان، دریا

نویسنده: احمدرضا احمدی

ناشر: نشر نیکا

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 208 ص.

موضوع: داستانهای فارسی -- قرن 14

قیمت: 140000 ریال

آوازهای آن فرشته‌ی بی‌بال

$
0
0

 

روز

حلقه‌ی آتشینی به من داد

شب

شمد پاره روشنی از گل ها،

روز

پیراهن دست دوزی

از جرقه خورشیدها به من داد

شب، شب پره‌ها

بر چرخ سفیدشان

تا سپیده مرا

بر کرانه آسمان چرخاندند

هنگامی که سوال کرده بودم:

به چه کار من می‌آئید

روز و شب

به چه کار من می‌آئید!

×××

 

- مادر!

من، ماه، یا پرنده

کدام را می‌خواهی.

 

- پیداست پسرم

گرسنه‌ایم و ببین پرنده چه آوازی می‌خواند.

 

- ماه را ببین چگونه زمین را روشن کرده مادر!

 

- پسرم

روشن کرده جای پرنده را ببینیم.

×××

 

عشق

دکانی است

که مغازه‌دارش مرده است

و تو غمناک

تکه نانی

برابر چشم او می‌دزدی.

 

من کودک این مغازه‌دارم.

×××

 

عشق

حروف الفباست

می‌آموزیم

داستان پلیسی خود را بخوانیم.

 

×××

 

عنوان: آوازهای آن فرشته‌ی بی‌بال

شاعر: محمد شمس‌لنگرودی

ناشر: موسسه انتشارات نگاه

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 2000 نسخه

شماره صفحه: 126 ص.

موضوع: شعر فارسی - قرن 14

قیمت: 55000 ریال

ندای دورن

$
0
0

 

زمین و هستی را مانند یک روح یا شخص در نظر بگیرید. او نیز جریان تکامل را طی می کند. هر شخصی مانند یک سلول زمین است درست مانند بدن تو که از میلیون‌ها سلول تشکیل شده است. اگر هر کدام از سلول‌هایت سلامت باشند تو بدن سالمی خواهی داشت و زندگی برایت دلپذیر خواهد بود. این داستان برای زمین هم به همین صورت است. هر یک از انسان‌ها وظیفه دارند خود را پاک نگه داشته و سلامت جسم و روح و احساس خود را حفظ کنند. بدین ترتیب هماهنگی بین همه حکمفرما خواهد شد و زمین مکانی بارور می‌شود. تو برای این روی زمین هستی که مراقب تحول خود، نه دیگران باشی.

 اینکه تمام انرژی خود را صرف پیش داوری، قضاوت، راهنمایی و هدایت دیگران کنی کاری بسیار بی فایده است. تو تنها برای خود روی زمین آفریده شده ای.

 ×××

آنچه را که نپذیری در زندگیت مدام تکرار می شود و با چنین افرادی تحت عنوان رییس، همسر، کودک، دوست و غیره روبرو می شوی، که با همان رفتار تو را ناراحت می کنند. به علاوه آن ها تکثیر می شوند تا جایی که تو درک کنی که جایی وجود دارد که بالاخره تو را از پا در می آورد. هر چه برایت اتفاق افتاده برای این بوده که چیزی به تو یاد بدهد. این را دائما به خاطر بسپار. همه رفتارهایی که پذیرفته نشوند در زندگی تو ادامه پیدا می‌کنند و تکرار می‌شوند.

×××

آنسوی زشتی زیبایی را جستجو کن و آنسوی نفرت عشق را. آن‌وقت به سوی شاگردی در راه معرفت یک گام برداشته‌ای.

متحول شدن در روحانی شدن معنی پیدا می‌کند. روحانی شدن این است که عشق (خدا) را در هر جایی ببینی. چند لحظه صبر کن. به ترسی که در درون تو و در طول روز در افکارت مدام جریان دارد نگاه کن. بارها این جملات را گفتهای. سردردم، کمردردم و مشکلاتم، میبینی تو آنها را با خود یدک می‌کشی و به آنها انرژی می‌دهی که همیشه با تو باشند. آنها هستند چون تو می‌خواهی!

وقتی با دوستی یا کسی وقت می‌گذرانی از چی حرف می‌زنی؟ از کوه مشکلاتت یا یا پیدا کردن راه حل؟ برای سرگرمی چه انتخابی داری؟ تا آخر پای برنامه تلویزیون می‌نشینی؟ برنامه‌های آموزشی سازنده نگاه می‌کنی یا فیلم‌ها و سریال‌های پر از حسادت و عصبیت. تو خود زندگیت را چطور نمایش می‌دهی، چه می‌خوانی؟ موضوعاتی که روحیه و آگاهی تو را بالا می‌برند یا داستان‌های غمبار. هر چیزی که در آگاهی و ناخودآگاه تو وارد شود خودت مسبب آنی.

تو برای در زندگی در ثروت، بدبختی، شهرت و گمنامی، کار زیاد و بیکاری در روی زمین آفریده نشدی. دلیل بودن تو در زمین برای تحول شخصی توست و من ِ برترت.

×××

عنوان: ندای درون

نویسنده: لیز بوربو

مترجم: هستی عباسی

ناشر: انتشارات مرکز فرهنگ و سپیده تابان

سال نشر: چاپ اول 1388

شمارگان: 2000 نسخه

شماره صفحه: 223 ص.

موضوع: راه و رسم زندگی

قیمت: 38000 ریال

 

با درک این موضوع که همه جا خدا را ببینی هر جایی از زمین، حیوانات و در طبیعت، زندگیت کاملا متفاوت خواهد شد. انگاری همیشه خورشید به تو بتابد. هر آنچه در آسمان ها و زمین است مظهری از خداوند است. فقط خداست که خود را در هر موجودی متفاوت بیان می کند. از تمام موجودات روی زمین تنها انسان است که مترجم بدی از خدای متعال است.

سفر ماه عسل

$
0
0

 

در پایان نیم‌روز، بدون هیچ پیغامی از آنت، اتاقم را در هتل ترک کردم و به آپارتمانم برگشتم. کلید زرد رنگ را داخل قفل گذاشتم و به سختی در را باز کردم.

سرایدار که در اتاق پشتی، مشغول انداختن ملحفه‌ها روی تخت‌ها بود، از دیدن من غافلگیر شد.

به او گفتم: " احتیاجی نیست. خودم این کار را انجام می‌دهم."

او صاف ایستاد.

" اما آقا، کار خاصی نیست. شما که نمی خواهید فقط اینجا اُتراق کنید؟"

با ملامت مرا نگاه کرد.

- امروز بعدازظهر هم اینجا را جارو می کشم، خیلی گرد و خاک هست ...

- این طور فکر می کنید؟

- بله. دقیقا.

از زمان رفتن اینگرید و ریگو، این گرد و خاک روی هم جمع شده بود و من سعی کردم تعداد این سال ها را حساب کنم.

- به زودی این چوب اسکی ها و کفش های قدیمی را که در کمد پخش است، از اینجا می برم ...

- نه. باید سرجایشان بماند.

به نظر می رسید از قاطعیت من تعجب کرده باشد.

" تصور کنید که این آقای ریگو برگردد و چوب اسکی هایش را پیدا نکند ..."

شانه هایش را بالا انداخت.

" او دیگر برنمی گردد."

به او کمک کردم تا کنار ملحفه ها را مرتب کند. مجبور شدیم تخت ها را که به هم چسبیده بود از هم جدا کنیم.

به من گفت: " اوایل هفته، خط تلفن را وصل می کنند. و برق را امروز بعدازظهر."

پس همه چیز در بهترین حالت بود. به آنت تلفن می کنم و به او می گویم تا اینجا نزد من بیاید. هر دو در این آپارتمان زندگی می کنیم. ابتدا آنت تعجب می کند، اما بالاخره متوجه می شود، همان طور که وقتی با هم آشنا شدیم متوجه خیلی چیزها شد.

...

 یک ماشین قدیمی انگلیسی به رنگ سرمه ای از چند لحظه پیش، چند متر بالاتر از جایگاه پمپ بنزین، در امتداد پیاده رو مقابل توقف کرده بود. به نظرم آمد ماشین آنت باشد. بله. خود ماشین آنت بود. اما راننده را نمی دیدم. ماشین در بلوار خلوت یک دور کامل زد و جلوی جایگاه پمپ بنزین ایستاد. بن اسمیدن بود. سرش را از شیشه ی باز ماشین بیرون آورد.

" ژان ... خیلی طول کشید تا شما را پیدا کنم ... ده دقیقه است که شما را زیرنظر دارم تا مطمئن شوم حتما خودتان هستید ... "

یک لبخند نسبتا عصبی تحویلم داد.

" از طرف آنت آمدم ... ژان شما باید برایش یک حرکتی بکنید، ... "

- آنت خیلی نگران شماست.

- کاملا اشتباه می کند.

- او نخواست به شما تلفن کند چون می ترسد.

- از چه می ترسد؟

" می ترسد که او را با خود به ماجرایی بی سرانجام بکشانید ... این کلمه ها، واژه های خودش است ... او نمی خواهد بیاید و شما را اینجا پیدا کند ... آنت به من گفت که دیگر بیست ساله نیست ... "

***

مشخصات نشر:

عنوان: سفر ماه عسل

نویسنده: پاتریک مودیانو

مترجم: نسرین اصغرزاده

ناشر: انتشارات افراز

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 168 ص.

موضوع: داستان های فرانسه - قرن 20 م.

قیمت: 42000 ریال

و این حقیقت

$
0
0

 

عشق می‌تواند گویاترین واژه ی متداول باشد که نشان دهد اِمی برای من چه بود، اما آدم را به کجا می برد؟ بر فرض جای عشق بگویی " در ". چه نوع دری؟ دری که دستگیره دارد، قدیمی یا جدید است، سالم  یا زهوار در رفته است و آیا آدم را به جایی هدایت می کند؟ نیم قرن خیال پردازی، حدس و گمان، شیفتگی و گفتگوهای خیالی با او، سرمایه گذاری من است. پس از چهل سال خیال پردازی مستمر احساس می کنم در هر روز و هر لحظه ی مشخص می توانم او را مجسم کنم. مثلا وقتی در کیف اش را باز می کند تا کلید خانه اش را پیدا کند بوی آدامس نعنایی از آن بیرون می زند ...

اما یک بار حدود یک دهه پیش به اِمی برخوردم و او را نشناختم؛ زنی را که کمابیش هر روز به او فکر می کردم. من در حاشیه ی لوپ در ایستگاه راه آهن زیر خیابان واباش به او برخوردم. در آن حال که می گذشتم مرا متوقف کرد. به طرفم آمد و گفت: " منو نمی شناسی؟ "

هر چند در گند زدن های معمول می توانم خود را از تک و تا نیندازم، اما احساس کردم بدجوری خیطی بالا آورده ام.

او گفت: " من کی ام؟ "

سرم را تکان دادم. باید می دانستم کیست ولی نمی دانستم. نمی توانستم این زن خشمگین را به جا آورم.

با لحنی بر آشفته گفت: " اِمی."

آن وقت او را دیدم، این طور بود. او در جهان واقعی بود، اما من نبودم.

او را نشناختم، چون چهره اش مثل خدمتکاری تمام وقت کدر بود؛ مثل مادری زحمتکش. قیافه اش جاافتاده تر می نمود یا شکسته تر. می خواهم به طریقی مودبانه این را بگویم. هیچ کس از تغییر ظاهر من حرفی نمی زد. چشمان پف آلود و لب های چینی آم هنوز همان طورند. از اول هم نمی شد از قیافه ام به چیزی پی برد.

اما او می دانست که چه تاثیری در زندگی من گذاشته و می دانست که مدام در ذهن ام با او هستم. او را درست مثل پانزده سالگی در ذهن ام حفظ کرده بودم. در نتیجه وقتی او را با این که رو در رو بودیم نشناختم، یعنی خیلی شکسته شده بود. من هم یکه خوردم.

...

 

عنوان کتاب: و این حقیقت

نویسنده: سال بِلو

مترجم: منصوره وحدتی احمد زاده

ناشر: انتشارات افراز

سال نشر: چاپ دوم 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 112 ص.

موضوع: داستان های آمریکایی - قرن 20 م.

قیمت: 55000 ریال


رویایی که به خاطرش می‌ارزد خوابید و بیدار نشد

$
0
0

 

خدای توانا!

حالا، که سال‌های بسیاری را

در سیاره‌ای که آفریدی گذرانده‌ام،

و جنگ‌ها، کوه‌ها،

رودها و اقیانوس‌ها را دیده‌ام،

مسحور پشتکار مورچه‌ها،

رنگارنگی گل‌ها و

اعجاز برگ‌ها شده‌ام،

از آیین شگفت‌انگیز سپیده‌دمان

و پایین افتادن با شکوه پرده‌ی تاریکی

لذت برده‌ام،

گوناگونی خیره‌کننده‌ی باران را دیده‌ام

و مهارتش را

در تغییر زمستان به بهار ...

و می‌دانم

که دیگر وقت جدایی‌ها و

خداحافظی‌ست،

دردهایم را کنار بگذارم

و تا یادم نرفته بپرسم

با چه قدرت و

چه مهارتی توانسته‌ای

این همه‌را،

تنها

در یک هفته بیافرینی خدا،

که اینک، چندین هزار سال است

که ما،

آدم‌هایی که خود خلق کرده‌ای،

خراب می‌کنیم و

ویران می‌کنیم،

اما سرش هنوز هم ناپیداست ...

×××

پرنده ای روی شاخه ی تک درختی نشست

 و آوازی خواند

 درباره ی خورشید،

 درباره ی باران،

 درباره ی آسمان آبی

 و روزهای روشن و آرام ...

 آوازش آن قدر دل نشین بود و

 آن قدر بی ریا،

 که درخت

 تاب نیاورد و

شکوفه کرد.

×××

عنوان کتاب: رویایی که به خاطرش می‌ارزد خوابید و بیدار نشد

شاعر: هوهانس گریگوریان

مترجم: واهه آرمن

ناشر: انتشارات افراز

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان‌:1100 نسخه

شماره صفحه: 112 ص.

موضوع: شعر ارمنی - قرن 20 م.

قیمت: 55000 ریال

 

تریو تهران

$
0
0

 

مدت‌هاست آن‌قدر صبور شده‌ام که اگر نام‌ام در فهرست انتظار همه‌ی پروازها، مطب همه‌ی دکترها، پذیرش همه‌ی دانشگاه‌ها و سفارش همه‌ی اجناس و کالاها هم باشد، فرقی نکند. آن لحظه نمی‌دانستم اگر روزی، دیگر قرار نباشد منتظر باشم، چگونه زندگی می‌کنم. اصلا می‌توانم بدون نگاه کردن به تقویم و ساعت، روزم را شب کنم و شب‌ام را روز؟ مثل زندانیان سلول‌های انفرادی که وقتی رها می‌شوند زیر آفتاب، نور کورشان می‌کند و می‌خواهند به دخمه‌ی تاریک‌شان برگردند. می‌شود بی نه ماه گذشته زندگی کنم؟ نه ماه آزگار. و من قرار است به زودی فارغ شم. دوریت را که نوزادی دو سر و بی دست و پاست بزایم و بگذارم کنار. و به تبع‌اش انتظار را.

( صفحه 119)

...

با بیرون کشیدن کارتی که شارژش تمام شده، نیروی من هم تحلیل می رود. شده ام نیمی خندان نیمی گریان. خوشحال که پیدات کردم، و غمگین که باز وقت طلا از دست رفت و من بودم و تو نبودی. یک بار گفتی کاش آدم ماسک های جورواجور داشت و هر روز مطابق حال و هواش یکی را می زد و از خانه بیرون می آمد. وقتی این حرف را می زدی کله آت را کرده بودی توی یقه ی لباس ات، یعنی کشباف دور یقه را کشیده بودی روی تیغه ی دماغ ات تا پای چشم ها. از صورت ات جز چشم و ابرو و پیشانی چین خورده چیزی پیدا نبود. از وقتی حرف " رفتن" زده بودی انگار فکر و دل ات هم پوشیده مانده بود بر من. و حالا علنا از ماسک می گفتی.

( صفحه 122)

...

نمی دانم پیرمرد خسته بود یا اهمیت نداد یا فکر کرد توریست ها همه زبان چکی بلدند و خودشان رو بلیت شان را می خوانند. نمی دانم قسمت دیدارمان به شنبه نبود، یا من کم ریاضت کشیده بودم. نمی دانم طرف نقل ام تویی یا خودم. اصلا من و تو نداریم. نداشته ایم. نداشتیم تا تصمیم ات به رفتن. وقتی یکی بخواهد برود می رود. هر کس بر تصمیم خودش ماند. تو رفتی و من ماندم. هر دو همدیگر را می فهمیدیم. از این جا به بعدش را هم می فهمیم. نقل است. قصه است، آخرش را داریم با هم تمام می کنیم. چه فرقی می کند این ها را برای خودم بازگو می کنم یا تو.

( صفحه 128)

...

حالا همه ی نگرانی ها و دلهره ها و شور و شیرین ها و فراق ها و وصال ها با غروب رفته اند. مانده حس سرد و تاریک بلاتکلیفی و بی تفاوتی که با هیچ ژاکت و پالتو و پوستینی گرم نمی شود.

( صفحه 132)

***

عنوان: تریو تهران

نویسنده: رضیه انصاری

ناشر: آگه

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 2200 نسخه

شماره صفحه: 148 ص.

موضوع: داستان های کوتاه فارسی - قرن 14

قیمت: 60000 ریال

داستان ها: عالیه / منیژه / سالومه

***

در مورد کتابخانه فاطمه ها و فعالیت هاش در ترویج فرهنگ کتابخوانی کودکان روستایی اینجا را بخوانید:

http://www.kfatemeha.blogfa.com/

لینک کمک فرهنگی به این کتابخانه روستایی:

http://www.kfatemeha.blogfa.com/category/18

شعر ِ زن ( از آغاز تا امروز )

$
0
0

 

دهه شصت، سرفصل تازه ای را در شعر زن گشود. در این دهه شاعرانی نظیر شیده تامی، مرسده لسانی، خاطره حجازی، بنفشه حجازی، فرشته ساری، ناهید کبیری، ندا ابکاری، نازنین نظام شهیدی، آزیتا قهرمان، نسرین جافری و ... پا به عرصه گذاردند و هر یک به نوعی کوشیدند تا نوعی زبان و زیبایی شناسی جدید را در شعر خود به کار گیرند. شعر هر یک از این شاعران، کمابیش دارای ویژگی های مستقل زبانی است. اگر چه هر یک از این شاعران به نوعی لحظات درخشانی را در آثارشان آفریده اند اما این آفرینش ها مبتنی بر تصویرسازی های خلاق، به کارگیری نوع جدیدی از بیان حسی - عاطفی و موفقیت در ریتم و هارمونی موسیقایی کلام است. شعر این شاعران بیش تر معطوف به بیان اندوه فردی و خلوت شخصی است و غالبا به بیان دغدغه هایی مانند حس غبن ناشی از شکستی عاطفی، دوری، تنهایی، انتقام، انتظار، از دست رفتن جوانی، حس میانسالی، کهولت، دغدغه مرگ، و پاره ای از تفکرات انتزاعی می پردازد و سوای فرشته ساری و خاطره حجازی، به نظر می رسد که بقیه شاعران زن دهه شصت در آثارشان، نسبت به وقایع اجتماعی و اساسا ً حیات اجتماعی خود، برخوردی منفعل داشته اند و دغدغه های سیاسی - اجتماعی، به ندرت در آثارشان نمود یافته است.

( صفحه 38)

چنین به نظر می رسد که بیان رمانتیک دهه شصتی، در شعر دهه هفتاد به نوعی پختگی نزدیک می شود. این پختگی، شاید محصول زیست واقعی نسلی باشد که به حکم تحول شرایط اجتماعی - فرهنگی با نوع پیچیده تری از مناسبات زیستی درگیر می شود و در زندگی واقعی اش هم دیگر به سادگی و بی آلایشی نسل پیش از خود عمل نمی کند، بلکه به تحلیل ناکامی های نسل پیش از خود می پردازد. به کارگیری نوع متفاوتی از بیان عاشقانه که ضمن جسورانه بودن تلخ و موضع گیرانه نیز هست، می تواند پیامد چنین زیستی باشد. در شعر دهه هفتاد، نوعی قداست زدایی از معیارهای بیان زنانه نیز بویژه در حوزه شعرهای حسی - عاطفی رخ می دهد که نمونه های آن را می توان در سروده های شاعران این دهه نظیر شیوا ارسطویی، رویا تفتی، گراناز موسوی، پگاه احمدی، مریم هوله، فرخنده حاجی زاده، فریبا صدیقیم، آفاق شوهانی و سپیده جدیری مشاهده کرد. ( صفحه 41)

...

 

عنوان کتاب: شعر ِ زن  (از آغاز تا امروز)

نویسنده: پگاه احمدی

ناشر: نشر چشمه

سال نشر: چاپ اول 1383 - چاپ دوم 1389

شمارگان چاپ دوم: 1200 نسخه

شماره صفحه: 326 ص.

موضوع: شعر فارسی - قرن 14 - مجموعه ها

زنان شاعر ایرانی

شعر زنان - مجموعه ها

قیمت چاپ دوم: 60000 ریال

زندگی عزیز

$
0
0

 

بعضی آدمها انگار همیشه اشتباهی‌اند. چطور بگویم؟ منظورم این است که عده‌ای هستند که انگار همه چیز علیه آنهاست - سه بار ضربه می‌خورند - بیست بار ضربه می‌خورند و عاقبت به نتیجه‌ی دلخواهشان می‌رسند. در سال‌های اول زندگی اشتباهاتی از آنها سر می‌زند -مثل خیس کردن شلوارشان در کلاس دوم دبستان و بعد در شهر دیگری مثل یکی از شهرهای ما به زندگی‌شان ادامه می‌دهند، جایی که همه چیز فراموش می‌شود. آنها سعی می‌کنند طوری زندگی کنند که خودشان را آدم های صمیمی و خوشگذرانی نشان دهند و ادعا می‌کنند هیج‌جای دنیا نمی‌توانستند شهری مثل این برای زندگی‌شان پیدا کنند.

اما در مورد آدم‌های دیگر، داستان فرق می‌کند. آنها به شهر دیگری نقل مکان نمی کنند و شما آرزو می‌کنید ای‌کاش این کار را می‌کردند. شاید فکر می‌کنید، برای خودشان بهتر است. آنها در جوانی‌شان شروع به کندن چاله‌هایی برای خودشان کرده‌اند - اما چاله‌هایی که حفر می‌کنند به وضوح خیس کردن شلوارشان در دوران کودکی نیست. و فکر می‌کنند هرگز کسی متوجه اشتباهاتشان نخواهد شد.

البته، همه‌چیز تغییر کرده. این روزها مشاوران مهربان و فهمیده‌ای حاضرند تا به شما کمک کنند. به ما گفته‌اند، زندگی برای بعضی‌ آدمها سخت‌تر است. و این تقصیر آنها نیست، شاید تمام حوادث زندگی‌شان ساخته و پرداخته‌ی ذهن خودشان باشد. فقط مساله این جاست که باید زیرکانه تصمیم بگیرند، پذیرای کدام یک باشند و پذیرای کدام یک نباشند.

اگر بخواهیم می‌توانیم از هر فرصتی در زندگی به خوبی استفاده کنیم.

( صفحه 145 - غرور)

بعضی وقت ها از چیزهایی حرف می زنیم که نمی توانیم به راحتی به دست فراموشی بسپاریم یا حتی خودمان را به خاطر آن ها ببخشیم. اما بالاخره یک روز خودمان را می بخشیم؛ ما همیشه این کار را می کنیم.

( صفحه 332 - زندگی عزیز)

...

عنوان: زندگی عزیز

نویسنده: آلیس مونرو

مترجم: مریم صبوری

ناشر: کتاب کوله پشتی

سال نشر: چاپ اول 1393

شمارگان: 1000 نسخه

شماره صفحه: 332 ص.

موضوع: داستان‌های کوتاه کانادایی - قرن 20 م.

قیمت: 150000 ریال

عناوین داستان‌ها: رسیدن به ژاپن / آموندسن / عزیمت از ماورلی/ گودال شنی / پناهگاه / غرور / کوری / قطار / در چشم انداز دریاچه / دالی / چشم / شب / صداها / زندگی عزیز

درها و دیوار بزرگ چین

$
0
0

 

در، چیز نابکاری است ... من بارها درباره آن فکر کرده‌ام.

فقط به احتمال و بیشتر از آن با یقین ِ به وجود ِ در است که آدم گرد منطقه محصوری می‌گردد ... اگر پای ِ در، در میان نبود دیوارها به خوبی می‌توانستند معنی بن‌بست یا به عبارت دیگر منع را به طور کامل برای خود محفوظ بدارند و تا ابد بر سر این معنا بایستند. و باز در این صورت هر دیوار می‌توانست به‌طور قاطع یک یقین منفی باشد و در برابر آن هر عابری یکسره تکلیف خود را بداند ...

از این گذشته در یک انگل ِ تمام عیار است.

شخصیت او فقط به شخصیت دیوار وابسته است و معذلک می‌باید در این نکته تردید کرد زیرا اگر چه وجود ِ در را تنها دیوار است که توجیه می‌کند، با وجود ِ در شخصیت دیوار همچنان که گفتم دیگر آن بُرش و قاطعیت محض را نمی‌تواند داشته باشد. و با این همه اگر دیوار وجود نمی‌داشت در تمام عالم چیزی بی‌مصرف‌تر و مضحک‌تر از یک در پیدا نمی‌شد.

...

با این وجود، دری که به دیواری استوار نشده باشد همیشه این استعداد شگرف را دارد که تفکری را در آدمی برانگیزد ...

در واقع یک در ِ مستقل که هیچ‌چیز خاصی نمی‌تواند باشد برای اندیشیدن معبر بسیار خوبی است و از میان چارچوب آن به خیلی جاها راه می‌توان بُرد.

با مشاهده یک در بلافاصله لزوم دیوارها احساس می‌شود می‌پرسم آیا با مشاهده یک دیوار هم به همان اندازه لزوم یک در احساس می‌کنیم؟

- گمان نمی‌کنم. یا لااقل ممکن است چنین باشد اما برای من نه چندان. من دیوارها را از درها منطقی‌تر می‌یابم و معتقدم که درها امید احمقانه‌ئی بیش نیستند: اگر باز باشند خاصیت دیوار را منتفی می‌کنند و اگر بسته باشند خاصیت خود را.

...

( صفحه 59)

×××

عنوان کتاب: درها و دیوار بزرگ چین

نویسنده: احمد شاملو

ناشر: مروارید

سال نشر: چاپ اول 1352 - چاپ نهم 1391

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 176 ص.

موضوع: داستان‌های کوتاه فارسی - قرن 14

قیمت: 57000 ریال

داستان‌ها: زن پشت در مفرغی/ مردها و بوریا / گمشده قرون / ریشه‌های حقیقی، در چند افسانه / درها و دیوار بزرگ چین / بازگشته / نخستین تجربه‌های زیستن با مرگ / آن سال‌ها ... / قرمز و آبی / 3 ساعت، 22 دقیقه صبح ... / حلوا برای زنده‌ها

Viewing all 549 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>