Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all 549 articles
Browse latest View live

برهوت عشق

$
0
0

 

دکتر می‌ترسید که نتواند تا خانه‌اش راه برود، نتیجه گرفت که ناتوانی‌اش به‌خاطر گرسنگی است، اما از قلبش هم می‌ترسید، قلبی که ضربان‌هایش را می‌شمرد. اضطراب جسمانی او را از اندوه عاشقانه‌اش رها می‌کرد؛ اما به زودی، بی آن که خودش بداند، سرنوشت ماریا کروس به طرز نامحسوسی از سرنوشت او جدا می‌شد: طناب‌ها باز شده‌اند، لنگرها بالا کشیده شده، کشتی تکان می‌خورد و ما هنوز خبر نداریم؛ اما در عرض یک ساعت، دیگر چیزی نخواهد بود جز ردی بر دریا. دکتر اغلب دیده بود که زندگی به آدم مجال آماده شدن نمی‌دهد: از دوره‌ی نوجوانی‌اش، تقریبا همه‌ی افراد مورد علاقه‌اش به یک‌باره ناپدید شده‌بودند، یا عشقی دیگر آن‌ها را از میان برداشته‌بود و یا، پیش‌پا‌افتاده‌تر، خانه‌هاشان را عوض کرده‌بودند، شهر را ترک کرده‌بودند، و دیگر نامه ننوشته بودند. آن‌هایی را که دوست داریم، مرگ از ما نمی‌گیرد؛ برعکس، مرگ آن‌ها را برای‌مان حفظ می‌کند و در جوانی دوست‌داشتنی‌شان ثابت نگه می‌دارد: مرگ خاک عشق‌هامان است؛ این زندگی است که عشق را در خود حل می‌کند.

( صفحه 165 )

عنوان: برهوت عشق ( برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبی 1952)

Le Deserte de lamour

نویسنده: فرانسوا موریاک

مترجم: اصغر نوری

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1388

شمارگان: 1650 نسخه

شماره صفحه: 208 ص.

موضوع: داستانهای فرانسه - قرن 20 م.

قیمت: 45000 ریال


دخترها به راحتی نمی‌توانند درکش کنند

$
0
0

 

فکر می‌کردم دوستم داری. فکر می‌کردم در قصه‌ی تو شخصیت اول هستم. بعدها با خودم گفتم شاید نقش دومی چیزی هستم که دیده نمی‌شوم اما حضورم ملموس است. حالا می‌بینم هزار تا شخصیت دارد این قصه‌ی تو. حالا، دردش همینجاست، می‌بینم در این هزار نام، نام کوچکی از من نیست. حالا فکر می‌کنم اگر قصه‌ی تو، کتابی بود مثل یکی از آن کتاب‌های زردی که مخابرات چاپ می‌کند، و نام همه در آن است، باز هم نام من آنجا نبود. فکر می‌کنم نام همه در گوشی تلفن همراه توست. نام همه. و من هر بار که به تو زنگ زده‌ام، تو سریع مرا شناخته‌ای. چون شماره‌ای ناشناخته را دیده‌ای و این تنها شماره‌ی عالم است که نام صاحبش را در حافظه‌ی گوشی‌ات ثبت نکرده‌ای و نمی‌شناسی‌اش؛ نام مرا. شماره‌ی مرا. حالا فکر می‌کنم حضورم مکمل نقش تو نیست. فکر می‌کنم حضور هر یک از ما، نافی حضور که هیچی، نافی وجود دیگری است. مطمئنم اگر در قصه‌ای ببینم که نام مرا کنار نام تو قرار داده‌اند، با یک فانتزی احمقانه روبرویم.

عنوان: دخترها به راحتی نمی‌توانند درکش کنند

نویسنده: پوریا عالمی

طراح: توکا نیستانی

ناشر: روزنه

سال نشر: چاپ اول 1388- چاپ دوم 1389

شمارگان: 2000 نسخه

شماره صفحه: 156 ص.

موضوع: داستان‌های کوتاه فارسی - قرن 14

قیمت: 60000 ریال

قاب‌های خالی

$
0
0

 

روی دیوار روبرو، سینه دیوار، یک تابلوی نقاشی آویزان بود، شبیه نقاشی‌های رنه مگریت. مردی بود که به جای سرش، سیبی سبز کاشته بودند. وسط یک بیابان برهوت با یک کت و شلوار سفید. نقاش دو تا سوراخ وسط سیب درآورده بود مثل چشم‌هایی که به من زل زده‌بودند. چقدر نقاشی کردن را دوست دارم. به پونه هم می‌گفتم که نقاشی برایم یک سر‌و‌گردن بالاتر از عکاسی است. نقاشی مرز ندارد و نقاش هر طور که دوست دارد، دنیا را خلق می‌کند. اما عکاسی فقط ثبت واقعیت است. دنیا به عکاس دیکته می‌کند که چطور نگاهش کند. نقاش داستان می‌نویسد و عکاس تاریخ می‌نگارد.

پونه می‌گفت: این حرفت فقط به درد خواب می‌خوره و نه واقعیت. ما داریم تو دنیای واقعی زندگی می‌کنیم، نه تو رویا. این‌جا آسمون همیشه آبیه، شکوفه‌های گیلاس صورتیه و خون هم قرمزه.

اما من هیچ‌وقت واقعیت را دوست نداشته‌ام. مثل رنه مگریت که جای سر آن مرد یک سیب سبز کاشته بود. من دنیای مگریت را بیش‌تر می‌پسندم.

عنوان: قاب‌های خالی

نویسنده: فهیم عطار

ناشر: هیلا

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1000 نسخه

شماره صفحه: 208 ص.

موضوع: داستان‌های فارسی - قرن 14

قیمت: 90000 ریال

پاییز داغ

$
0
0

 

موری او را به سینما برد. آن‌ها فیلم پدر عروس را دیدند. گریس خیلی از آن بدش آمد. او از دخترهایی مثل همان که نقشش را الیزابت تیلور بازی می‌کرد متنفر بود. دخترهای ثروتمند لوسی که جز چرب‌زبانی و درخواست کردن هیچ انتظاری از آن‌ها نمی‌رود. موری گفت که این فقط یک فیلم کمدی است؛ گریس هم می‌گفت که موضوع این نیست. او نمی‌توانست فکر کند که علت این است که او یک پیشخدمت بود و آن‌قدر فقیر که حتی نمی‌توانست به دانشکده برود و اگر او چنین عروسی می‌خواست باید سال‌ها پول جمع می‌کرد تا بتواند هزینه‌اش را بپردازد.

گریس نمی‌توانست توضیح دهد یا حتی خودش کاملا درک کند که احساسش حسودی نبود؛ خشم بود و علت عصبانیتش این نبود که او نمی‌توانست آن‌گونه خرید کند یا لباس بپوشد؛ بلکه به این خاطر که این الگویی بود که دخترها باید مانند آن می‌شدند. این چیزی بود که مردها، مردم، همه از دخترها انتظار داشتند؛ زیبا، عزیز‌دردانه، لوس، خودخواه و بی‌مغز. یک دختر باید چنین باشد تا عاشقش بشوند؛ بعد مادر می‌شود و تمام وجودش را وقف بچه‌هایش می‌کند. دیگر خود‌خواه نخواهد‌بود؛ ولی همچنان برای ابد بی‌مغز باقی می‌ماند.

گریس با غضب در‌این‌باره حرف می‌زد؛ در‌حالی که کنار پسری نشسته‌بود که عاشقش شده‌بود؛ به‌خاطر اینکه در یک آن به کمال و بی‌همتایی ذهن و روح او ایمان آورده بود و فقر او را همچون جلایی رمانتیک بر این کمال می‌دید.

عنوان: پاییز داغ

نویسنده: آلیس مانرو

مترجم: شیرین احد‌زاده

ناشر: کوله پشتی

سال نشر: چاپ دوم 1392

شماره صفحه: 56 ص.

موضوع: داستان‌های کانادایی - قرن 20 م.

قیمت: 40000 ریال

هست یا نیست؟

$
0
0

 

توی آشپزخانه چاقو را محکم فرو می‌کند توی گوشت مرغ و فشار می‌دهد و می‌چرخاند این‌ور آن‌ور. دلش می‌خواهد از کنار چاقو خون فواره کند و بزند بیرون. اما این گوشت ِ مرده است و خونی در آن جریان ندارد. چاقو را پرت می‌کند توی سینک ظرف‌شویی. صدای برخورد چاقو با صفحه‌ی فلزی این حس را بهش می‌دهد که چاقو را پرت کرده‌است به طرف دل خودش. چه‌طور می‌تواند با این وحشتی که از بیدار شدن آبان دارد این‌طور سرو‌صدا راه بیندازد. تکه‌های مرغ را می‌ریزد توی دیگ و دیگ را می‌گیرد زیر شیر آب. آب کف می‌کند و بالا می‌آید. دیگر حالش از همه‌ی غذاهایی که این‌قدر بی‌حوصله درست‌شان می‌کند به‌هم می‌خورد. غذاهایی که بیشترشان را باید بریزد توی سطل آشغال ... به سینا فکر می‌کند، به این‌که حالا دیگر آن‌قدر کارش زیاد شده که برای ناهار نمی‌تواند بیاید خانه. دلش می‌خواهد برای سینا ناهار بگذارد تا مجبور نباشد هر روز غذای بیرون را بخورد، اما نمی‌داند چرا هیچ‌وقت غذایی که مناسب بردن باشد ندارد. فکر می‌کند همیشه عقب است ... این فکر بدجوری روی ذهنش جا خوش می‌کند. همیشه عقب است ... چند سال طول کشید تا ازدواج کند. چند سال طول کشید تا آن سوئیت چهل پنجاه متری را با این آپارتمان هشتاد‌متری عوض کنند. چند سال طول کشید تا بچه‌دار شوند ...

( صفحه 108)

...

رامش جان نفسش که کمی راست می‌شود، می‌گوید: به نظرت من چی‌کار کردم که باید این‌جوری تقاص پس بدم؟

و یک‌آن فکری که مثل عقربی سیاه روی مغزش راه می‌رود ... رامش جان گناهکار است ... دلش می‌خواهد داد بزند تو گناه کردی، گناه کردی که می‌خواستی بهترین باشی، بهترین معلم، بهترین مادر، بهترین خواهر، بهترین دختر، بهترین مادر‌شوهر، بهترین مادربزرگ، دلش می‌خواهد داد بزند تو گناهکاری که گذاشتی دیگران تو را نبینند و گذاشتی دیگران به راحتی از وسطت رد شوند و هر کدام یک سوراخ روی بدنت بگذارند ...

( صفحه 110)

عنوان: هست یا نیست؟

نویسنده: سارا سالار

ناشر: نشر چرخ

سال نشر: چاپ اول و دوم 1392

شمارگان: 2500 نسخه

شماره صفحه: 183 ص.

موضوع: داستان‌های فارسی - قرن 14

قیمت: 90000 ریال

همه چی درس میشه

$
0
0

 

آهو با سینی نقره و استکان‌های ناصرالدین‌شاهی که با چای اعلا و دم‌کشیده‌ی خارجی پرشده بودند، وارد شد. حس مدلی را داشت که در فضایی تاریک راه می‌رود و نور گردی قدم‌هاش را همراهی می‌کند. تمام تلاشش را می‌کرد تا در این نمایش بی‌نقص به‌نظر برسد. مادرش قبلا نسخه‌ها را پیچیده بود؛ باید از بزرگ‌ترین فرد مجلس شروع می‌کرد و بعد بی‌توجه به سن از راست به چپ سینی را می‌چرخاند. آهو سلامی آرام گفت و یک‌راست رفت سراغ پدر‌جان. پدر‌جان با دست لرزان، اول نعلبکی و بعد استکان را برداشت و به چشم‌های سیاه و خوش‌فرم آهو نگاه کرد و فکر کرد می‌تواند همین‌جا کار را یک‌سره کند و با خواندن یک بیت شعر در ستایش زیبایی آهو، دل حمید را به دست آورد. اما هر چه فکر کرد هیچ شعری به ذهنش نرسید. توی همین فکر بود که آهو به حمید چای تعارف کرد. پدربزرگ حس کرد لبخندی کوچک کنار لب حمید نقش بسته است. به خودش نهیب زد:‌ " وقت تنگه برای تلافی کردن، یا الان و یا هیچ‌وقت دیگه. باید کاری کنی حمید به داشتن همچین پدربزرگ نکته‌سنجی افتخار کنه."

آهو داشت حلقه‌ی مهمان‌ها را تمام می‌کرد که پدرجان رسما از یافتن شعر مناسب ناامید شد، اما در عوض جرقه‌ای ذهنش را روشن کرد. تمام چیزهای محبوب حمید را از کودکی‌اش تا حالا به یاد داشت، مرور کرد تا این‌که یاد مجله‌ی ماشین، جبپ و از همه مهم‌تر آهوی زرد افتاد. گل از گلش شکفت. " آهو و آهو! چی از این بهتر؟ حمید عاشق آهوشه، حالا که قراره این آهوی خرامان هم نصیبش بشه، رکاب اون آهو رو زیر پای این آهو می‌ندازه و سه‌تایی با هم هرجا که دل‌شون بخواد می‌رن. آهو و آهو و حمید."

هنوز مطمئن نبود این‌ها جملات مناسبی باشند، اما وقتی به خودش آمد که همین جملات را ادا کرده‌بود و یک عده آدم چای به‌دست با چشم‌های از حدقه درآمده نگاهش می‌کردند. توی دست هر‌کدام یک ناصرالدین‌شاه بود با سبیل‌های تاب داده  ...

پروانه‌های ابری

$
0
0

 

مادربزرگ

گلدان‌هایش را

به اندازه‌ی پدربزرگ دوست داشت

پدربزرگ

مادربزرگ را به اندازه‌ی پروانه‌ها

حالا این‌جا

باغی‌ست

پر از شمع‌دانی و شاپرک!

...

 

صورتم را

به شیشه می‌چسبانم

پنجره اشک می‌ریزد

...

 

شاید

لیلا، نام دیگر توست

که همه‌ی مردم شهر

دیوانه شده‌اند

...

 

دلم

گرفته‌ست

روی تمام پنجره‌ها

با پنج‌هایی وارونه

حساب باز کرده‌ام

...

 

بیرون می‌زنم از خانه

این‌جا همه‌چیز

آب رفته

از اشک‌هایم

...

همه چیز

مرا به یاد تو می‌اندازد

شماره‌های بی‌مفهوم پی‌در‌پی

حرف‌های پرمعنای تنها

اشک آسمان

بوییدن گل‌ها

...

بر باد رفته‌ام

چه سخت است

سبز باشی

اما

بی‌برگ

...

رسیدن

میوه‌ی کالی‌ست

در ارتفاع تو

 

عنوان: پروانه‌های ابری ( کوتاه سروده‌ها)

شاعر: مونا اکبریان

ناشر: هنر رسانه اردیبهشت

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 3000 نسخه

شماره صفحه: 96 ص.

موضوع: شعر فارسی - قرن 14

قیمت: 16000 ریال

تمام چیزهایی که جایشان خالی است

$
0
0

 

فکر نمی‌کردم که قلب این‌همه کوچک باشد. در قفسه‌ی سینه‌ی باز بیمار تند و با ضربان یک‌نواخت می‌تپید. دنده‌ها را با دو‌گیره‌ی فلزی از هم باز نگه‌داشته‌بودند. جراح مجبور بود یک لایه‌ی ضخیم چربی را بشکافد و من شگفت‌زده بودم که چرا جای برش، خونریزی نمی‌کند. عمل جراحی دو ساعت طول کشید. بعد پارچه‌های سبز روی بیمار را برداشتند. روی تخت ِ جراحی، مرد مسن ... دراز کشیده بود. یکی از پاهایش را از پایینِ ران قطع‌کرده‌بودند و روی شکمش سه‌جای زخم ِ بزرگ از عمل‌های قبلی باقی مانده‌بود. بازوهای مرد را از هم باز کرده و به تخت بسته بودند، طوری که انگار می‌خواست کسی را بغل کند. رویم را برگرداندم.

بعد از عمل که با جراح قهوه می‌نوشیدم، پرسید آیا دیدن آن صحنه برایم جالب نبوده.

گفتم: قلب چه کوچیکه. فکر کنم بهتر بود اصلا نمی‌دیدمش.

گفت: کوچیکه ولی خستگی‌ناپذیر.

( صفحه 67)

زن گفت: خب؟ چیزی که آن‌قدر فوری باید حرفش را می‌زدی چی بود؟

مرد گفت: برف را دوست دارم.

بلند شد و به طرف پنجره رفت. دانه‌های برف معلق در هوا، کوچک و سبک بودند، بعضی وقت‌ها به طرف بالا می‌رفتند، انگار از هوا سبک‌ترند، و بعد دوباره پایین می‌افتادند و در سفیدی خیابان گم می‌شدند. مرد پرسید: قشنگ نیست؟

برگشت و به زن که نشسته بود و هر از گاهی به نوشیدنی‌اش لبی می‌زد، خیره شد. گفت: خوشحالم که برگشتی.

( صفحه 124)

عنوان: تمام چیزهایی که جایشان خالی است

نویسنده: پتر اشتام

مترجم: صنوبر صراف‌زاده

ناشر: افق

سال نشر: چاپ اول 1388- چاپ دوم 1391

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 168 ص.

موضوع: داستانهای آلمانی- قرن 20 م.

قیمت: 70000 ریال

مندرجات: شور/ بوسه/ توقف/ در باغ‌های بیگانه/ یخ‌بندان‌های ناگهانی/ تمام چیزهایی که جایشان خالی است/ مثل بچه‌ها، مثل فرشته‌ها/ تمام شب/ مهمان/ در حومه‌های شهر/ سرزمین پاک/ خوشگل‌ترین دختر


عکس با گیوتین

$
0
0

 

 

آه

می‌نویسم

و تو در آیینه

ها

می‌خوانی

...

روح را پرواز می‌دهد

چه مجسمه‌ساز بلندی‌ست

مرگ

...

چه باید گفت

به این همه اعتقاد به آن‌سو

چه باید گفت

به نقاشی

که فقط شیشه می‌کشد؟

...

تاریکی

همیشه پا برجاست

آفتاب‌گردان هم که باشی

سایه‌ای داری

...

آینه زنی‌ست

که دوقلو می‌زاید

آینه

مردی‌ست مردد

 ...

مگر نمی‌شود گفت

آخرم

مگر نمی‌شود گفت

آخرش

این آخرت چرا

آخر توست؟

...

تا دنیا دنیاست

در انتظارم

تا دنیا

این دنیاست

نمی‌آیی

...

عنوان: عکس با گیوتین

شاعر: صدرالدین انصاری‌زاده

ناشر: هنر رسانه اردی‌بهشت

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 3000 نسخه

شماره صفحه: 104 ص.

موضوع: شعر فارسی - قرن 14/ شعر آزاد

قیمت: 16000 ریال

مه و میخک

$
0
0

 

تا نشستم گفت: خانوما چی می‌گفتن؟

دنبال جواب می‌گشتم که ادامه داد: احساس می‌کنم از رو‌به‌رو شدن با همه در عذابی. درسته؟

بعد از مکثی کوتاه گفتم: " راستش .... بله. من اصلا این‌جور جاها رو دوست ندارم. اصلا من با جمع مشکل دارم. خیلی بده که این‌جوری‌ام ولی دست خودم نیست."

" چه اشکالی داره؟ شخصیت تو اینه. همین چیزا تو رو از بقیه متمایز می‌کنه. همینه که من احساس می‌کنم تو بهترین شنونده‌ی حرفای آدمی مثل منی."

راحت و صمیمانه و با لحنی متفاوت با همیشه این جمله‌ها را گفته‌بود و من قلبم می‌تپید؛ اما پافراتر نگذاشت. برایم از کتاب‌هایش گفت؛ از علاقه‌اش به خواندن، و به داستان‌های فرانتس کافکا. من که از این نویسنده تنها یک داستان کوتاه خوانده بودم، نظری ندادم. می‌گفت دنیای ماتی را که کافکا خلق می‌کند دوست دارد. اما واقعا چرا این‌ها را به من می‌گفت؟ شاید شنونده‌ای خوب، اما یک کتابخوان حرفه‌ای نبودم! من حتی یک کتابخوان معمولی هم نبودم.

( صفحه 43)

به جاده‌ی کوه نگاه می‌کردم. دلم می‌خواست بروم بالا اما پرنده پر نمی‌زد. باید بر‌می‌گشتم. نمی‌دانم از چه کسی یا چه چیزی، اما گله داشتم که چرا یک دختر تنها نمی‌تواند از طبیعتی خلوت لذت ببرد. دوست داشتم تنهایی بروم کوه، تنهای تنها. دوست داشتم فقط من باشم و سنگ و خار و خاشاک کوه؛ خارزردها، خارپلنگی‌ها و سنگ‌های رنگی کوه. دوست داشتم بروم بالا و از آن جا به زندگی، به خانه‌ها و آدم‌ها نگاه کنم اما جرات نمی‌کردم. با خودم گفتم لذت بردن دختری تنها از سکوت ناب کوه ممنوع! و چرخیدم.

از خودم هم گله داشتم. به خاطر تنهایی، به‌خاطر همه‌چیز. گله داشتم که چرا با همه‌ی آن هوشی که معلم‌ها و پدرم گفته بودند هرگز نتوانسته بودم مطمئن شوم که " او " دوستم ندارد.

( صفحه 97)

عنوان: مه و میخک

نویسنده: نارسیس سلیمی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 152 ص.

موضوع: داستانهای فارسی - قرن 14

قیمت: 77000 ریال

جایت را خالی گذاشته‌ام

$
0
0

 

شکل هندسی قلب من

مگر چند ضلع دارد

که

هر‌کس می‌میرد

به گوشه‌ای از آن پناه می‌برد!

مرا حساب کن

با اعدادی که تا بی‌نهایت

از آب جاری‌ترند!

و بگو

چرا هر‌چه سعی‌ می‌کنم

مثل مردمک‌های چشم آدم‌ها

دایره نمی‌شوم

 

بادبادک‌ها سرنوشت خوبی ندارند

×××

 

ساده بودم که

خیال می‌کردم

عشق

باری از شانه‌ام بر می‌دارد

 

بارکش

به زندگی‌اش خو گرفته ......

×××

 

وقتی که اعداد

فقط برای حساب فاصله‌های‌مان

معتبر‌اند

از تو انتظاری ندارم

روز تولدم را

به خاطر بیاوری؟

×××

 

عشق‌های بزرگ

عشق‌های کوچک

عشق‌های عمیق، واقعی

عشق‌های پوچ، الکی

از این بازار

هیچ‌کس

دست خالی

بیرون نمی‌رود! ....

 

عنوان: جایت را خالی گذاشته‌ام

شاعر: الناز باباخانی

ناشر: هنر رسانه اردی بهشت

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 3000 نسخه

شماره صفحه: 96 ص.

موضوع: شعر فارسی -- قرن 14

قیمت: 16000 ریال

 

گنجشک انارستان

$
0
0

 

گنجشک انارستان

 

آسمان، راز مرا در سفر باران، گفت

ابر بارید و به گنجشک انارستان، گفت

 

او که آشفتگی‌ام را دو سه روزی می‌دید

خود سراسیمه به گوش علفی حیران گفت

 

جوی، از سایه‌ی نجوای علف‌ها فهمید

آب، در گردش بادی که نشد مهمان، گفت

 

باد از باغ گذر کرد و زهر خانه گذشت

هر که پرسید خبر چیست؟ از آن پنهان گفت

 

پر شد آوازه‌ی بدنامی من در همه‌جا

هر کسی عشق نفهمید از آن بهتان گفت

 

عارف‌ام گفت که عاشق به خدا نزدیک‌است

جاهلی حال مرا دید و مرا نادان گفت

 

من به حسی که مرا زنده کند پا بندم

عشق را واهمه‌ای نیست که این یا آن گفت

×××

 

هر شب یکی دو شعر

 

هر شب یکی دو شعر برایت سروده‌ام

انگار، بی‌خیال تو هرگز نبوده‌ام

 

انگار این تویی که مرا شعر می‌کنی

انگار این منم که صدایت شنوده‌ام

 

این گفتگوی، بین من و باغ چشم تو

یک شعر نیست، پنجره‌ها را گشوده‌ام

 

آثاری از ربودن دل روی کاغذ است

من بارها مرام تو را آزموده‌ام

 

باور مکن نوشتن هر شعر از من است

یک خط ز لابلای نگاهت ربوده‌ام

×××

بی سلام آمد و رفت

 

میان گریه‌ی من بی‌سلام آمد و رفت

به شوق آمدنی بی‌دوام آمد و رفت

 

نماند تا که بگویم که دوستش دارم

چو اضطراب شرابی حرام آمد و رفت

 

از آن‌چه بر سر من رفت ذره‌ای نشنید

چقدر تلخ، چنین بی‌کلام آمد و رفت

 

به لحظه‌های امیدم، چگونه بود و نبود؟

ز روزهای ملالم، کدام آمد و رفت؟

 

مرا ندید که ماندم اسیر پنجره‌اش

چه‌ساده، مرغ لب بام، آمد و رفت

×××

 

گریه‌ی تلخ

 

دیشب که تلخ تا ته عادت گریستم

دیدم دگر برای ابد با تو نیستم

 

دیدم کجای خاطر من ایستاده‌ای

من در کجای ذهن تو باید بایستم

 

دیشب چنان به یاد تو از خود به‌در شدم

یادم نیامد آن که در آیینه کیستم

 

از پنجره نگاه، بر آن آسمان دور

سنگی به دست توست، به جز شیشه چیستم

 

گفتم زمان، غروب تو را از دلم برد

اما بدون رنج تو هرگز نزیستم

 

 

عنوان: گنجشک انارستان

شاعر: منوچهر محمد‌زاده

ناشر: هنر رسانه اردیبهشت

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 3000 نسخه

شماره صفحه: 100 ص.

موضوع: شعرفارسی - قرن 14

قیمت: 16000 ریال

سرزمین گم‌شدگان

$
0
0

 

آن شب را به یاد دارم، چون او برایم تعریف کرد، یا نه، من برایش روایت کردم. نمی‌دانم و نمی‌دانم چرا عشاق از گفتن حکایت‌هایی که همه می‌دانند، دست‌بردار نیستند. با او یاد گرفتم که حکایت گفته می‌شود چون آشنا است و مردم وقتی برای همدیگر حکایتی می‌گویند، گذشته را به حال بدل می‌کنند، و فهمیدم که قصه‌ها چیزی نیستند مگر گذشته‌ای که به زمان حال درآمده باشد.

...

پیش از آن‌که عشق آغاز شود، از پایانش گفته‌بود. درباره‌ی عشق طوری حرف می‌زد که انگار حکایتی است که اول تا آخرش را از بَر است.

به او گفتم: " حکایت‌ها تمام نمی‌شوند."

پرسید: " چه چیزی تمام می‌شود؟"

گفتم: " راوی تمام می‌شود."

گفت: " تو راوی هستی."

" نه، پس من حکایت‌ام."

...

پرسید: " و عشق، کی تمام می‌شود."

جواب دادم:‌ " وقتی که قصه تمام می‌شود؟"

" و قصه کی تمام می‌شود؟ "

" وقتی راوی می‌میرد."

" راوی کی می‌میرد؟"

...

پرسید: " آیا جهان را تغییر داده‌ای؟"

این‌بار بی‌آن که تردیدی بکند، بی‌آن‌که مثل همیشه نیمی از کلماتش را بخورد، پرسید. حالا من بودم که تردید می‌کردم. من جهان را تغییر نداده بودم، ولی ساده‌ترین اشیا را و بیشترشان را بداهه‌وار و خیلی ساده، کشف کرده‌بودم. کشف کرده‌بودم که می‌میرم، چون انسان می‌میرد و وقتی جهان را کشف کرده بودم، مرگ تغییر کرده بود یا بر عکس وقتی مرگ را کشف کرده‌بودم، جهان تغییر کرده‌بود. من تغییرش ندادم، دیدم‌اش ...

 

عنوان: سرزمین گم‌شدگان

نویسنده: الیاس خوری

مترجم: رضا عامری

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 128 ص.

موضوع: داستان‌های عربی- قرن 20 م / داستان‌های عربی لبنان

قیمت: 59000 ریال

بعد از پایان

$
0
0

 

می‌شود بعضی وقت‌ها هوای تازه را نه از پنجره‌های باز که از آدم‌های تازه گرفت. من یکی که فکر می‌کنم اگر روزی کنجکاوی‌ام را نسبت به آدم‌ها از دست بدهم دیگر نتوانم به راحتی جایگزین دیگری برای این هوس قدیمی‌ام پیدا کنم. خیلی وقت‌ها تیرم خطا می‌رود، و هر کاری می‌کنم باز آدم مورد نظرم معمولی و غیرجذاب و شبیه هزاران نمونه‌ی دیگر باقی می‌ماند، اما از امتحان کردن خسته نمی‌شوم.

...

دوستی تنها چیزی است که هیچ‌وقت تمام نمی‌شود. هر چیز دیگری هم از بین برود، دوست می‌ماند. این یادت باشد. من همیشه به تو فکر کرده‌ام. دوست‌های زیاد دیگری هم پیدا کرده‌ام اما مثل تو نشدند.

...

من هنوز هم با آن حس‌ها زندگی می‌کنم. با یاد آن روزها. تک تک خاطراتم با تو یادم مانده. کجاها می‌رفتیم چه کارها می‌کردیم. من با تو جوانی را تجربه کردم. همراه تو. آن همه لحظه‌های خوب با هم داشتیم. آن همه با هم خندیده بودیم.

...

آدم وقتی یک بار رابطه درست و حسابی را تجربه می‌کند بدل بودن بقیه را زود تشخیص می‌دهد. دیگر سرش کلاه نمی‌رود. یعنی زندگی نمی‌تواند گولش بزند.

عنوان: بعد از پایان

نویسنده: فریبا وفی

ناشر: مرکز

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1800 نسخه

شماره صفحه: 228 ص.

موضوع: داستان‌های فارسی - قرن 14

قیمت: 115000 ریال

زیر چتر فردا

$
0
0

 

می‌آیی

از جاده‌های مه‌گرفته می‌آیی

و می‌دانی

زمین بی‌پناه‌ترین است

هنگامی که دست‌های تو نباشد

دریا

با نام تو آغاز می‌شود

و جنگل

با ناز تو.

پرندگان و موج‌ها از تو می‌خیزند

آن‌سان که

درختان و اوج‌ها

و هر روز

انسان با شمشیر و انتظار

متولد می‌شود

" دنیا دوزخ اشباح هولناک است"

که خلوت فرشتگان را

و آسمان را

می‌آشوبد

و تو یگانه پناهگاهی

که ما را مصون می‌داری.

می‌آیی

از جاده‌های مه‌گرفته می‌آیی

و زخم‌های دیرین را

مرهم می‌گذاری.

 

***

 

از دو و دیوار می‌گذرد

بهار

باران

همه طراوتش را

به دیوارهای کاهگلی می‌بخشد

و رها در باد

شادمانه می‌رقصد ....

تمام کوچه را چون دخترکی زیبا

و من

در کنج این اتاق

جوانه می‌زنم،

سبز می‌شود،

و از در و دیوار ...

 

عنوان: زیر چتر فردا

شاعر: سید‌قاسم ناظمی

ناشر: هنر رسانه اردیبهشت

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 3000 نسخه

شماره صفحه: 108 ص.

موضوع: شعر فارسی -- قرن 14

قیمت: 16000 ریال


دلواپس ِ صورت‌های خالی

$
0
0

 

نخوابیده بودم

آسمان گم شده بود در نفس‌های سربی ابر

با بادکنک کودکی مرده برگشتم ب

با پوتین‌های جنگ

با سیب‌های سبز و برف‌های دوری

با یک دیوار خط خوردگی.

 

عنوان: دلواپس صورت های خالی

شاعر: شاهین باوی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 112 ص.

موضوع: شعر فارسی- قرن 14

قیمت: 55000 ریال

حفره‌ای تا امریکا

$
0
0

 

مریم یک زمانی عادت داشت در خیالاتش سوار ماشین زمان شود و به زمان‌های بسیار بسیار قدیم سفر کند. مثلا به دوران پیش از تاریخ می‌رفت و می‌دید که چگونه زبان به تدریج پیشرفت می‌کرد یا به زمان مسیح می‌رفت: آن همه سروصدا برای چه بود؟ اما جدیدا گذشته‌ی نه چندان دور را برای سفرهای خود انتخاب می‌کرد. دوست داشت یک بار دیگر سوار هواپیمای خط هوایی بریتانیا شود و برای دیدن مادرش به ایران برود. با کفش‌های پاشنه بلند، چون آن‌روزها مد بود خانم‌ها در مسافرت هوایی کفش‌های پاشنه‌بلند می‌پوشیدند ...

...

این‌بار هیچ شباهتی به ازدواجش نداشت. این بار مریم خیلی خوب می‌دانست که آدم‌ها می‌میرند، همه چیز پایانی دارد و این که اگر چه حالا تمام روزهایش را با دِیو می‌گذراند اما خیلی زود روزی می‌رسد که بگوید: " فردا دقیقاً دو سال از آخرین باری که دِیو را دیدم می‌گذرد." یا ممکن بود دِیو این را راجع به مریم بگوید. مریم و دِیو بیش از هر زوج جوانی به هم دلبسته شده بودند و خودشان هم خیلی خوب می‌دانستند نباید زیاد به این رابطه دلخوش باشند.

همین موضوع هم باعث می‌شد آن‌ها خیلی با هم جر‌و‌بحث و دعوا نکنند. مریم و دِیو زیاد برای کدورت‌های بی‌اهمیت کوچک وقت نمی‌گذاشتند. مریم عادت و اصرار دِیو به بلند‌بلند خواندن را به خوبی تحمل می‌کرد. دِیو هم به نوبه‌ی خود متوجه شده بود که هر وقت مریم خسته و دمغ است، می‌شود او را با درست کردن یک قابلمه برنج ساده‌ی سفید سر‌حال آورد. یک ‌بار هم که موش دو روز گمشده‌ بود، دِیو اعلامیه نوشته بود   "گمشده" ، " جایزه"، و " کودک غصه‌داری را خوشحال کنید" . مریم پرسیده بود: " کدام کودک غصه‌دار؟ راجع به کی نوشتی؟ ما که اینجا بچه نداریم."

اما دِیو گفت: " تویی. تو آن بچه هستی."

 

عنوان: حفره‌ای تا امریکا

Digging to America

نویسنده: آن تایلر

مترجم: کیهان بهمنی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1391

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 376 ص.

موضوع: داستان‌های آمریکایی- قرن 20 م.

قیمت: 133000 ریال

کافور عطر خوبی است

$
0
0

 

نه

این ماشین‌ها

مرا به هیچ مقصدی نمی‌رساند

در خیابان‌هایی که تنها

خطوط مستقیم ارزش دارند

با

آدم‌هایی

که 60 میلیون می‌ارزند

و

درخت‌هایی که

در باغچه‌های کوچک افسرده‌اند

به آرزوهایم نمی‌رسم

- دفترچه بیمه خوب است

من ندارم

دوست خوب است

من ندارم

من اما ...

 

و خاکم را دوست دارم

اما برای زیستن

باید هرس کنم

فکرهایم را

و با هزاران نقاب

در جیبم

از خانه بیرون بروم!

...

 

در سرم اسب‌هایی می‌دوند!

من اما

اندوهگینم

اندوهگین

چون دری که هیچ‌گاه باز نشده.

چقدر

خیابان در خیابان،

چقدر

سیگار در سیگار،

کجای این شعر بگویم

دوستت دارم

کجای این شعر بگویم

این در

تنها با دستان تو باز می‌شود.

...

 

هی بالا می‌آورم

روزهایم را

کتاب‌هایم را

و شعرهایم

آه

شعرهایم

در اندوه غوطه‌ورند

و

بیهوده

سال‌ها

در انتظار طوفان

آغوش گشوده‌ام

من

قهرمان داستانی هستم

که هیچ‌گاه

آغاز نمی‌شود

...

 

سرگردانم

سرگردان

و

به دنبال دستمال آبی

دلم می‌گردم

درخت گلابی!

 

 

عنوان: کافور عطر خوبی است

شاعر: سلمان نظافت یزدی

ناشر: هنر رسانه اردیبهشت

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 3000 نسخه

شماره صفحه: 96 ص.

موضوع: شعر فارسی - قرن 14

قیمت: 16000 ریال

هیچ‌وقت

$
0
0

 

من هیچ درسی نخوانده‌ام. یعنی هیچ درسی را تا آخر نخوانده‌ام. هیچ چیز راضی‌ام نکرد. هر درسی را شروع کردم، کمی که گذشت فکر کردم همین؟ من وسط این چیزها گم شده‌ام و هر چه جان می‌کنم نمی‌توانم خودم را پیدا کنم. گم شدن چیز بدی است. بلایی سر آدم می‌آورد که هیچ‌وقت نمی‌شود از یاد برد. فرقی نمی‌کند کِی یا کجا. چه توی بازار رضای مشهد باشی میان یک عالم زانو و چادر مشکی، چه توی خانه‌ی خودت بین صورت‌های آشنا. وقتی گم می‌شوی چیزی را توی دل خودت گم می‌کنی که تا پیدا نشوی، بر نمی‌گردد سر جایش. من چیزی توی دلم کم دارم. سال‌هاست که جایی توی دلم خالی است. یک جایی توی این سال‌ها بی‌تا را، بی‌تای واقعی را گم کرده‌ام و همه‌اش خواسته‌ام کاری کنم برایش. خواسته‌ام درسی بخوانم که او می‌خواسته یا کاری بکنم که او دوست داشته. ولی او هیچ‌وقت نبوده تا خیالم را راحت کند که انتخاب درستی کرده‌ام. کاش می‌شد برای گم شدن خودمان به روزنامه آگهی بدهیم. و عکسی از قدیم خودمان را، عکسی که وقتی نگاهش می‌کنیم مطمئن هستیم خود خودمان است، ضمیمه‌اش کنیم و به یابنده هم وعده‌ی مژدگانی بدهیم. اصلا تا ابد غلام حلقه به گوش یابنده‌مان شویم. آن وقت می‌توانیم نفس مانده توی سینه‌مان را بیرون بدهیم و بگوییم من این کاره‌آم. یا فلان درس را خوانده‌ام چون عاشقش بودم یا حتا با اطمینان بگوییم می‌خواهم در آینده فلان کار را بکنم. چه‌قدر خوشبخت‌اند آن‌ها که خودشان را دارند.

(صفحه 16)

عنوان: هیچ‌وقت

نویسنده: لیلا قاسمی

ناشر: زاوش

سال نشر: چاپ اول زمستان 1392- چاپ دوم بهار 1393

شمارگان: 1200 نسخه

شماره صفحه: 132 ص.

موضوع: داستان‌های فارسی - قرن 14

قیمت: 68000 ریال

از باران پیاده شو!

$
0
0

 

اگر گریستن نبود

من اغوا نمی‌کردم آدم را

زمین

جای دنجی

برای تنهایی نیست .....

...

 

پرنده

در آغوش آفتاب

سایه می‌شود

درخت

زل می‌زند

به پرنده‌ای که رفته است ....

...

 

بگذار این پنجره

بسته باشد

اما رو‌به‌روی تو باشد

...

گریه‌زار بی‌حاصلی‌ست،

تنهایی

در گلدان چشمت

مرا بکار!

...

 

در ابتدای رویش

تو را دانه کرد و مرا خاک

دانه در آغوش خاک

می‌بالد

...

 

از باران پیاده شو!

این اشک‌ها

راهی خلیج دردند ...

...

 

بیابان،

سکوت آدمی‌ست

که از جنگل هیاهو

باز می‌گردد

به سوی خویشتن.

...

 

مثل دریایی

می‌آیی و

نمی‌آیی!

...

 

این که قطار باشی و بروی

مسافرتری

تا بنشینی و برسی!

...

 

تنهایی

مرگی است

که پیش از طلوع

رویاهایش را بیدار کرده است

 

عنوان: از باران پیاده شو!

شاعر: فاطمه (نسرین) حیایی تهرانی

ناشر: هنر رسانه اردیبهشت

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 3000 نسخه

شماره صفحه: 100 ص.

موضوع: شعر فارسی - قرن 14

قیمت: 16000 ریال

Viewing all 549 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>