Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all 549 articles
Browse latest View live

بهاریه

$
0
0

 

خیره از پنجره به کوچه که آواز کودکان را شنیدیم. بیداری کامل شد. مادرم پیرهن را می‌دوخت برای سال نو برای من. از آواز کودکان پیرهن ناتمام را به تن کردم به کوچه دویدم.

از میان شاخه‌ی درختان دیدیم که کودکان همسایه در کنار آتش که از هیمه‌های افروخته به آسمان می‌رفت سال نو را بر شاخساران می‌آویختند. چنان سرگرم آتش و هیمه تحویل سال بودند که ندانستند پیرهن من یک آستین دارد.

...

برف آب می‌شود. مادرم سماور زغالی را از آب پر می‌کند. در خواب شب سال تحویل دیده بودم که مردی روستایی در کنار رودخانه اسبش را می‌شوید. خواب را به مادرم گفتم. کرمان رودخانه نداشت. مادرم گفت: سال تحویل می‌شود. بر سفره خالی که نگاه کردم ناگهان انبوه از سیب شد. در سال‌های دیگر در جوانی در روزی که سال در صبح تحویل می‌شد از کنار رودخانه‌ای گذشته بودم. همان مرد روستایی را که در خواب دیده‌بودم در کنار رودخانه اسبش را می‌شست. در کنار رودخانه سفره‌ای بود انبوه از سیب. نگاه کردم در کنار سفره سماوری زغالی می‌جوشید اما مادرم نبود.

 

عنوان: بهاریه

نویسنده: احمدرضا احمدی

ناشر: حوض نقره

سال نشر: چاپ اول 1388

شمارگان چاپ اول: 2500 نسخه

شماره صفحه: 96 ص.

موضوع: احمدی، احمدرضا، 1319-    -- خاطرات

قیمت چاپ اول: 32000 ریال


جشن‌های باستانی ایران

$
0
0

 

در آیین زردشت، اهورامزدا جهان را در طول یک سال منتها در شش نوبت آفریده‌است:

اول آسمان را - بعد آب را - بعد زمین را - بعد گیاهان را - بعد جانوران را، و در آخر همه در سیصد و شصت و پنجمین روز سال یعنی در طلیعه نوروز، اشرف مخلوقات یعنی انسان را آفریده و جشن نوروز در واقع جشن خلقت انسان و جشن تولد بشر هم هست ...

 

عنوان: جشن‌های باستانی ایران با تکیه بر جشن نوروز

نویسنده: دکتر حسین آذران

ناشر: هیرمند

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 2500 نسخه

شماره صفحه: 118 ص.

موضوع: نوروز- تاریخ/ جشن‌ها- ایران-- تاریخ

قیمت: 40000 ریال

یه روز یه عاشقی بود

$
0
0

 

عزیز تمام غزل‌های من

 

در اشک و شب و ساز گل می‌کنی

در این آینه باز گل می‌کنی

 

دلم را به دست جنون داده‌ام

دوباره به یاد تو افتاده‌ام

 

چه آرام از من گذر می‌کنی

جهان مرا تازه‌تر می‌کنی

 

خیال قشنگ تو تابان شده

شب غربتم نقره باران شده

 

چراغ شب تار یادت بخیر

تو ای نازنین یار یادت بخیر

 

اگر چه شبی با خزان آمدی

تو با ماه و لبخند و نان آمدی

 

در آغاز باران یک شامگاه

تو از جاده آسمان آمدی

 

حضورت به دریاچه جان داد باز

پس از کوچ مرغابیان آمدی!

 

سکوت شب شهر دلگیر بود

تو مثل صدای اذان آمدی

 

پر از رنج بودم پر از بیکسی

چه زیبا شد ای مهربان آمدی

 

تماشای دنیا به ما خوش گذشت

کنار تو زیبا به ما خوش گذشت

 

قشنگ و دل‌انگیز یادت بخیر

تو ای ماه پاییز یادت بخیر

 

تو ای خاطراتت پر از عطر و گل

پر از درک دنیای آنسوی پل

 

پس از تو کسی همدم من نشد

چراغی در این خانه روشن نشد

 

پس از تو غزل هیچ وزنی نداشت

بلندای قصه گوزنی نداشت

 

پس از تو شکوفا نشد باغ و دشت

بهار آمد و بی‌تفاوت گذشت

 

کجایی تو ای رقص گل در نسیم

شکوه دل‌انگیز باغ قدیم؟!

 

کجایی تو ای مایه‌ی دلخوشی

مرا عاقبت با غمت می‌کشی!

 

غزل با تو گل داد یادت بخیر

تو ای باغت آباد یادت بخیر

 

تو ای ماه زیبای رویای من

عزیز تمام غزل‌های من

 

گل ناز یادت شکوفا شده

زمستان من با تو زیبا شده

 

زمستان من با تو یعنی بهار

عبور ترن از دل پنبه‌زار

 

و همخوانی کاج با آفتاب

طلوع قشنگ شقایق بر آب

 

گل من پس از سال‌ها رفتنت

چه خوشبو شده‌ بوی پیراهنت

 

گل مریم من که زیبا شدی

تو در شام آخر شکوفا شدی

 

به مهتاب تن‌داده یادت بخیر

غریب شب و جاده! یادت بخیر!

 

عنوان: یه روز یه عاشقی بود (ترانه‌های رسول یونان)

شاعر: رسول یونان

ناشر: نشر تیماژ

سال نشر: چاپ اول و دوم 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 128 ص.

موضوع: شعر فارسی- قرن 14

قیمت: 75000 ریال

چه

$
0
0

 

 

چقدر جنگ است وقتی زمین نگاه می‌کند برای چه

شیپور پخش می‌شود مثل خاکستری که از جنگ‌های قدیم

بر کاخ‌های ویران باشکوه

و از (جنگ است) می‌ماند

شبیه همه

از لوله‌های نفت بلند می‌شود گیسوش

از ترعه‌های فروپاشیده

از رنگ‌های جنگ

و بند می‌شود به نگاهی از دور که می‌نگاهد لوله‌ها را پیچ‌درپیچ

از ( جنگ است) می‌ماند و می‌رود تا سقوط

بمبی بزرگ، ایستاده آن بالا مردد است که بیفتد

بمب مردد است می‌لغزد از گیسوش می‌افتد بین لوله‌های نفت

بر شانه‌هاش غوغای این جهان همه آرام و سرد ریشه دوانده‌ست

از لوله‌های بلند شده از گیسوش

( جنگ است) می‌بارد پاهای قطه‌شده می‌بارد

چشمان بیرون آمده از کاسه‌های سر

زمین مثل همه است از بین گیسوهایش

جنگ است چقدر شبیه همه

و سقوط سقوط می‌کند از گیسوش

سقوط می‌کند که بگوید چه؟

 

عنوان: چه

شاعر: علیرضا بهنام

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 72 ص.

موضوع: شعر فارسی - قرن 14

قیمت: 38000 ریال

ازدواج ِ شاعر

$
0
0

 

ابولقلقه: از اون‌جایی که خیلی محترمانه مشکلتونو مطرح کردین، اون خشم ِ درونم رفت و جاشو مرحمت گرفت. ( به اهل محل) اهل محل، من کم‌کم دارم یه حقیقتایی رو توی این قضیه می‌بینم، چون چیزی یادم اومد.

اهل محل: چی؟

ابولقلقه: همین چن دیقه قبل اقرار کردم خانمی که عقدشو خوندم، دختر بزرگه‌س ...

اهل محل: خب ...

ابولقلقه: فقط منظورم دختر بزرگ از نظر سنی نبود، از نظر قد و قامت بود. چون دختر بزرگ چهل سالو رد کرده، مناسب داماد نیست. من دیگه همین‌قد می‌دونم. در هر زمان و مکانی شهادت می‌دم که درستش اینه.

اهل محل: بله، بله ...

ابولقلقه: ( به حبه خانم) آبجی، برو عروس خانم اصلی، اونی که از نظر قد بزرگ‌تره، یعنی از نظر سنی کوچیک‌تره، بردار بیار با دستای خودم تحویل آقا داماد بدم تا دیگه اشتباه نشه. ( به حکمت افندی) اگه اشتباه دیگه‌ای هم هست، بگین اون رو هم درست کنم؛ چون افتخار بزرگی می‌دونم که در این امور خیر شرکت داشته باشم.

( نخستین نمایشنامه‌ی ترکیه/ طنز)

 

 

عنوان: ازدواج شاعر ( تک پرده) (دو زبانه)

نویسنده: ابراهیم شیناسی

مترجم: سیدمهدی مدیرواقفی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 88 ص.

موضوع: نمایشنامه‌ی ترکی- ترکیه- قرن 19 م.

قیمت: 40000 ریال

این یک کتاب مقدس نیست!

$
0
0

 

خنده از روی لب‌هایش محو و صورتش سرد شد. نیاز نبود چیزی بگوید. نیاز نبود حدسی بزنم. شک‌ام بدل به یقین شد. انگار آرام شدم. همان آرامشی که بعد از دیدن نتیجه‌ی هر امتحانی آدم را فرا می‌گیرد. مهم نیست نتیجه خوب باشد یا بد، مهم این است که دیگر اضطراب و بیمی که از ندانستن توی دل آدم است از بین می‌رود. اضطراب کشنده! وقتی خبر ناگواری که انتظار شنیدنش را داری می‌شنوی آرامش عجیبی احساس می‌کنی. اصلا مثل وقتی نیست که خبر ناگواری را ناگهان بهت می‌دهند. یک‌جور سرنوشت را روی پوستت حس می‌کنی. جبری که به هیچ‌وجه آزارت نمی‌دهد. بر عکس زمان انتظار. مدت زمانی که انتظار می‌کشی تا آن سرنوشت احتمالی به سرنوشت احتمالی به سرنوشت محتوم بدل شود، کشنده است؛ ذره‌ذره وجودت تنش و اضطراب دارد. به‌ویژه موقعی که لحظه‌ای بیشتر به آگاه شدنت نمانده‌است؛ آگاه شدن از درستی یا نادرستی همان اتفاقی که احتمال رخدادش می‌رفته است.

( صفحه 62)

عنوان: این یک کتاب مقدس نیست!

نویسنده: نیما نقوی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 96 ص.

موضوع: داستان‌های کوتاه فارسی - قرن 14

قیمت: 58000 ریال

مندرجات: دادا/ چراغ‌ها بی‌سبب گردانند/ گربه‌ی بی‌دم خانم وولف/ دیگری/ این خانه سیاه است/ عاشق سرنوشت خود بود/ مرد مرده/ زن زنده

و پاسخی پژواک‌سان از کوه‌ها آمد

$
0
0

 

وقتی دختر کوچکی بودم، من و پدرم یک رسم و رسوم شبانه‌ی خاص داشتیم. بعد از این‌که من بیست‌و‌یکی بسم‌الله‌ام را می‌گفتم و او من را توی جایم می‌گذاشت، کنارم می‌نشست و با انگشت شست و سبابه‌اش خواب‌های بد را از سرم بیرون می‌کشید. انگشتانش از پیشانی‌ام سمت شقیقه‌هایم می‌رفت، با صبر و حوصله پشت گوش‌ها و پشت سرم را جست‌و‌جو می‌کرد، و با هر کابوسی که از مغزم پاک می‌کرد یک صدا تق در‌می‌آورد، مثل صدای درآوردن چوب‌پنبه‌ی سر‌بطری. خواب‌ها را یکی‌یکی توی کیسه‌ی نامریی روی پایش جمع می‌کرد و بند سر کیسه را محکم می‌بست. بعد توی هوا را می‌گشت، دنبال خواب‌های خوب بود تا جای خواب‌هایی بگذارد که برداشته بود. او را تماشا می‌کردم که سرش را کمی کج می‌کرد و ابروهایش را درهم می‌کشید، چشم‌هایش این‌سو و آن‌سو می‌چرخید، انگار می‌خواست دقیق شود تا صدای آهنگی را در دوردست‌ها بشنود. نفسم را حبس می‌کردم، منتظر لحظه‌ای بودم که چهره‌ی پدرم با لبخندی باز شود، وقتی آواز بخواند، آها، یکی این‌جا، وقتی دست‌هایش را کاسه کند، بگذارد خواب مثل گل‌برگ شکوفه‌ای که آرام پیچ‌و‌تاب می‌خورد و از درخت پایین می‌افتد، کف دست‌هایش بنشیند. بعد آرام و با ملایمت، خیلی ملایم، دست‌هایش را سمت صورتم می‌آورد، کف دست هایش را به پیشانی‌ام می‌مالید و شادی را توی ذهنم، پدرم می‌گفت تمام خوبی‌های زندگی شکننده و آسیب‌پذیرند و به راحتی از دست می‌روند.

می‌پرسیدم، بابا، قرار است امشب چه خوابی ببینم؟

( صفحه 396)

عنوان: و پاسخی پژواک‌سان از کوه‌ها آمد

نویسنده: خالد حسینی

مترجم: شبنم سعادت

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول و دوم 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 464 ص.

موضوع: داستان‌های آمریکایی- قرن 21 م.

قیمت: 228000 ریال

ماه هفت شب

$
0
0

 

به آسمان شک کن به بلندایش

به زمین شک کن به سرسختی‌اش

به گرمای خورشید

به حضور خودت، به من

به حضور خدا شک کن

به حقیقت و رویا شک کن

اما فقط به عشق ایمان بیاور.

***

می‌گن بدن هفت‌لایه داره.

جسم، عقل، ذهن، قلب، شخصیت ...

و آخریش هسته‌ی درونی

مرگ تمام این لایه‌ها رو به غیر از همون هسته‌ی درونی، از بین می‌بره

و اون‌جاست که همه‌ی ما یکی هستیم، بی‌هیچ تفاوتی

احساس تفاوت شاید رویای کودکانه‌ی این جهانی بیش نیست

برای تلاشی شاید بیهوده و دلخوشی‌اش شاید عبث

کمی ترسناکه این‌همه یکسانی، نه؟

اما من پری کوچک غمگینی را می‌شناسم که دل بسته‌ی رویای کودکانه‌ی تفاوت خویش است.

 

ماه هفت‌شب:

http://baharehrahnema.persianblog.ir/

عنوان: ماه‌هفت شب (هفت‌سال وب‌نوشت)

نویسنده: بهاره رهنما

ناشر: حوض نقره

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 1600 نسخه

شماره صفحه: 132 ص.

موضوع: داستان‌های فارسی - قرن 14

قیمت: 35000 ریال


حالم قرن ِ چندم تو است؟

$
0
0

 

سالیتر بازی می‌کنم. بازی یک‌نفره‌ای که وقتی اجازه‌ی هیچ حرکتی نداشته باشی، می‌بازی. توی کامپیوتر دستی‌ام بازی‌های زیادی هست، اما بیشتر سالیتر بازی می‌کنم. پاقی اوقات توی نت می‌روم و تخته‌نرد می‌زنم. جایی که نه می‌توانی با طرف مقابلت گپ بزنی نه ببینی‌اش؛ آدم‌های بی‌اسم.

سالیتر بازی یک‌نفره است. وقتی دیگر نمی‌توانی حرکت کنی باید ورق‌ها را از نو بچینی و دوباره شروع کنی. باختت را هیچ‌کس نمی‌بیند. فقط خودت هستی که می‌دانی چندین و چند‌بار باخته‌ای و چه ورق‌هایی چیده‌ای.

زندگی را نمی‌شود از نو چید و دوباره بازی کرد. نمی‌توان برگشت. زن در چرخشی مداوم از بازگشت‌ها گیر‌کرده‌بود. ورق‌های بعدی‌اش را می‌چید و باز به نقطه‌ی آغاز می‌رسید.

( صفحه 48)

عنوان: حالم قرن ِ چندم تو است؟

نویسنده: آتوسا زرنگار‌زاده شیرازی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 100 ص.

موضوع: داستانهای فارسی- قرن 14

قیمت: 62000 ریال

من یک درختم

$
0
0

 

من یک درختم، سخت تنهایم، باران که می‌بارد، می‌گریم به‌خاطر رضای خدا به آنچه که شرح می‌دهم گوش کنید: قهوه‌تان را نوش جان کنید تا خوابتان بپرد و چشمانتان باز شود و هوشمندانه نگاه کنید تا بگویم که چرا این‌همه تنها هستم:

1. می‌گویند برای این که پشت سر استاد نقال تصویر درختی بوده باشد، شتاب‌زده بر روی کاغذی زمخت و بدون آهار نقاشی شده‌ام. در کنارم نه درختچه‌های دیگری است نه علف‌های هفت برگ کویر و نه صخره‌ای، نه اشباح تیره و تاری که گاهی اوقات شبیه انسان و شیطان‌اند و نه در آسمان ابرهای پیچ‌واپیچ { نقاشیهای} چینی. تنها یک زمین، یک آسمان، یک من و یک خط افق.

2. چون درخت هستم، شرطش این نیست که جزئی از کتابی باشم. اما از این که به عنوان تصویر یک درخت در صفحه‌ای از کتابی جای نگرفته‌ام ناراحت می‌شوم. به‌نظرم می‌رسد که اگر در کتابی گویای چیزی نباشم، پرستشم می‌کنند، مثل کفار تصویرم را به دیوار می‌آویزند و به آن سجده می‌کنند. به گوش علمای ارض رومی نرسد، از این بابت پنهانی فخر می‌کنم و سپس با شرمساری به‌شدت می‌ترسم.

3. سبب اصلی تنهایی‌ام این است که نمی‌دانم جزئی از کدام داستان خواهم بود. گویا می‌بایست جزئی از داستانی می‌شدم، اما مثل برگی از آن جدا افتادم. ...

( صفحه 33)

عنوان: من یک درختم

نویسنده: اورحان پاموک

مترجم: ایرج نوبخت

ناشر: نشر دنیای نو

سال نشر:‌چاپ اول 1393

شمارگان: 2000 نسخه

شماره صفحه: 144 ص.

موضوع: داستان‌های ترکی- ترکیه- قرن 20 م.

قیمت: 65000 ریال

کرولاین

$
0
0

 

کرولاین گفت: " اووم ... داره بارون میاد."

پدرش گفت: " آره، به شدت."

کرولاین گفت: " نه، این جوریام نیست. می‌شه برم بیرون؟"

- مامانت بهت چی گفت؟

- گفت تو توی این هوا بیرون نمی‌ری، کرولاین جونز!

- پس روشنه.

- اما من دلم می‌خواد به گشتنم ادامه بدم.

پدرش پیشنهاد کرد: " خب تو آپارتمانو بگرد. بیا، این یه خودکار اینم یه ورق کاغذ. برو همه‌ی در و پنجره‌ها رو بشمر. همه‌ی چیزایی رو که رنگشون آبیه لیست کن. به یه سفر اکتشافی برای کشف منبع آب گرم برو و بزار منم به کارام برسم."

کرولاین حرف پدرشو جدی گرفت و بعد قلم و کاغذشو برداشت و رفت تا تو آپارتمانو بگرده. مخزن آب گرمو کشف کرد ( توی یکی از کابینتای آشپزخونه بود). همه‌ی چیزایی رو که رنگشون آبی بود شمرد ( 153 تا). همه‌ی پنجره‌ها رو شمرد (21 تا). همه‌ی درها رو هم شمرد (14 تا). از درهایی که پیدا کرده‌بود سیزده تاش یا باز بودن یا بسته، و فقط یکیش - اون در بزرگ قهوه‌ای چوبی کنده‌کاری‌شده‌ی ته اتاق پذیرایی- قفل بود.

( صفحه 11)

عنوان: کرولاین

نویسنده: نیل گیمن

مترجم: سعید توانایی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 168 ص.

موضوع: داستان‌های انگلیسی- قرن 20 م.

قیمت: 38000 ریال

یک جنگل مداد حرف داشتم اگر ...

$
0
0

 

فراموش کردن تو

توهم سرباز خسته‌ست

که خیال می‌کند

چون جای زخمی روی تنش نیست

سالم به خانه بازگشته‌است

...

می‌گذارد حق تقدم با دیگران باشد

زنی که برای رفتن به خانه

شتابی ندارد

...

می‌شود تنهایی بچگی کرد

تنهایی بزرگ شد

تنهایی زندگی کرد

تنهایی مرد

ولی در این غروب دلگیر جمعه

قهوه را که نمی‌شود تنهایی خورد؟

...

خیال تو

همان چراغی‌ست

که قبل از سفر

روشن می‌گذارم

تا دیگران نفهمند

کسی در خانه نیست

...

دلم می‌خواست دو نفر بودی

تا یک نفرت را دوست بدارم

و دیگری‌ات را فراموش کنم

...

چقدر عکس دونفره داریم

من و تنهایی

...

عنوان: یک جنگل مداد حرف داشتم اگر ...

شاعر: مریم نوابی‌نژاد

ناشر: مروارید

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 700 نسخه

شماره صفحه: 164 ص.

موضوع: شعر فارسی - قرن 14

قیمت: 72000 ریال

عطش مبارزه

$
0
0

 

" طبیعی است هر کسی تردید‌ها و دودلی‌های خودش را داشته باشد. شما اهل منطقه‌ی زغال سنگ هستید. اما من گفتم، و این نهایت زیرکی و زرنگی‌ام بود، گفتم، " خوب، اگر به زغال هم فشار کافی وارد کنید به مروارید بدل می‌شود!"

افی چنان لبخند شادی به ما می‌زند که چاره‌ای نداریم جز این که با شور و اشتیاق به هوش و ذکاوتش واکنش نشان دهیم، گر چه اشتباه است.

زغال‌سنگ به مروارید بدل نمی‌شود. مروارید در صدف به وجود می‌آید. شاید منظورش این بوده زغال‌سنگ به الماس تبدیل می‌شود، اما آن هم حقیقت ندارد.

( صفحه 84 )

...

به کابوسی دچار می‌شوم که به‌رغم بیدار‌شدن‌های مکرر، هربار هراسی هولناک‌تر انتظارم را می‌کشد. تمام آنچه که بیش از هر‌چیزی مرا به وحشت می‌اندازد، تمام آنچه که می‌ترسم برای دیگران پیش بیاید، با چنان جزییات روشن و واضحی نمود پیدا می‌کند که جز باور حقیقی بودنشان، تصور دیگری نمی‌توانم داشته‌باشم. هر‌بار که بیدار می‌شوم، با خود فکر می‌کنم، بالاخره تمام شد، اما تمام نمی‌شود. تنها شروع فصل جدیدی از رنج و عذاب است. چندبار باید شاهد مرگ پریم باشم؟ آخرین لحظات پدرم دوباره در ذهنم زنده شود؟ احساس کنم بدنم تکه‌تکه می‌شود؟ ماهیت عملکرد زهر زنبورهای ردیاب این‌گونه است، بسیار دقیق ساخته‌شده تا محل احساس ترس را در مغز هدف قرار‌دهد.

( صفحه 215)

عنوان: عطش مبارزه

نویسنده: سوزان کالینز

مترجم: شبنم سعادت

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ دوم 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 408 ص.

موضوع: داستان‌های انگلیسی- قرن 20 م.

قیمت: 188000 ریال

پنت‌هاوس

$
0
0

 

اول از همه، همان تابلو را می‌سوزانم. بعد آن یکی را، آن‌هم فقط به خاطر گل روی تو، که باور کنی زن ایلیاتی رقیب تو نمی‌شود حتا اگر چشم‌هایش سرد باشد. حتا وقتی روبندش را کنار می‌زند و کنارت می‌نشیند و انجیرهای پخته را برایت سوا می‌‌کند ... او را و همه‌ی آن‌های دیگر را اگر قول بدهی که برگردی.

باور نمی‌کردم به این زودی برگشته‌باشی. پاهایت را نگاه می‌کردم که بی‌توقع می‌آمد سمت من. نگاهت به پرتره زن ایلیاتی بود ... تابلو را بلند کردی تا جلو صورتت و من تاثیر نگاهت را گم کردم.

گفتی: " خانه به چراغ ِ زن خانه روشن است."

گفتی: " تا عده‌ی زن تمام نشود که نمی‌تواند."

گفتی: " پس بچه‌هایم چه؟"

گفتم: " هر دو، به هم نیاز داریم."

گفتم: " چراغ این خانه باش!"

گفتم: " بیا و برو. اصلا هر وقت تو بخواهی!"

چیزی پرُر‌رنگ‌تر از بنفش توی چشم‌هایت بود. با رفتنت، هوای اتاق تمام شد.

بچه‌های تو می‌توانند آن‌قدر دوست‌ام داشته‌باشند که حریم و خلوتم را نشکنند؟ باید یک عمر سکوت و آرامش این خانه را به حراج بگذارم و باز وقتی قرار باشد انتخاب کنی، به جای بیش‌تر زن بودن، مادر باشی؟ من از زنی که بیش‌تر مادر باشد متنفرم!

( صفحه 31)

عنوان: پنت‌هاوس

نویسنده: فاطمه قدرتی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1389

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 96 ص.

موضوع: داستانهای فارسی- قرن 14

قیمت: 25000 ریال

با چشمان شرمگین

$
0
0

 

در پانزده‌سالگی، آدم به زندگی فکر نمی‌کند. بیشتر دوست دارد بناهایی از حریر و ابریشم بسازد و بعد همه‌چیز را بسوزاند و روز بعد دوباره از نو شروع کند.

چهره‌ی عشق باید بر من سایه می‌انداخت و مرا از این شهر دور می‌کرد که به فروشگاه زنجیره‌ای تعطیل ورشکسته‌ای شبیه بود با پنجره‌های شکسته که جولانگاه گربه‌های ولگردی بود که در محلی آرام و خلوت به آن پناه می‌بردند. جایی دنگال پر از طبل و بشکه. عشق قطعا از آنجا سرچشمه نمی‌گرفت. از آن جاده‌های خاک‌آلود هم نمی‌آمد که مثل ساعت خاموشی زندان چراغ‌هایش را خاموش می‌کردند.

عشق چهره‌ای مثل زمان، ترس یا مالیخولیا دارد. من هنوز با آن چهره‌ی خالی زندگی می‌کنم. درون خودم باوری را می‌پروراندم: روزگاری که عاشق باشم، چنان شوری بر‌می‌انگیزم که عشق من مرگ را محو می‌کند و جنون را می‌گستراند. اسیر آن خیال بودم اما نمی‌ترسیدم که چه‌قدر عظیم و سرنوشت‌ساز است.

آن چهره‌ی عریان و معصوم در ته یکی از مخمصه‌هایم انتظار مرا می‌کشید. می‌دانستم چه‌طور صبر کنم. فکر عاشق شدن برایم کافی بود، مرا تسخیر می‌کرد و هر‌جا می‌رفتم همراه من بود. خوب این هم عشق.

 ( صفحه 151)

عنوان: با چشمان شرمگین

نویسنده: طاهر‌بن جلون

ترجمه: اسدالله امرایی

ناشر: مروارید

سال نشر: چاپ اول 1381

شمارگان: 2200 نسخه

شماره صفحه: 320 ص.

موضوع: داستان‌های فرانسه - قرن 20 م.

قیمت چاپ اول: 18000 ریال

 


در ماهی می‌میریم

$
0
0

 

من هرگز متولد نمی‌شوم. چون قبل از این که مردی که می‌شد بعدها پدر صدایش کنم با زنی حرف بزند که می‌شد مادرم باشد، زن می‌رود و بعدها هرگز پدرم پیدایش نمی‌کند. شاید هم هرگز دنبالش نمی‌رود. من چیزی نمی‌دانم. اگر هم می‌دانسته‌ام، از یاد برده‌ام. نمی‌توانم خیلی چیزها را برای زمانی طولانی در خاطرم حفظ کنم. هر چیزی باید پشت سر هم برایم تکرار شود تا آن‌وقت، بعد، بتوانم به یادش بیاورم.

این‌جا که هستم، سردم می‌شود و وقتی خیلی زیاد، این قدر زیاد سرد شود که از سرما بلرزم، به خواب پدرم می‌روم. بعد، زنی را می‌بینم که کنار پنجره ایستاده است.

اگر بیرون باران خوشی ببارد و روی شیشه بخار نشسته باشد، به زن نگاه می‌کنم... پس به‌یاد می‌آورم که همین زنی است که باید مادر من می‌شد. پس چشمانم را می‌بندم و منتظر می‌مانم تا پدرم سینی چای را بگذارد روی چارپایه‌ی کوچکی وسط اتاقی که خواب‌هایش را آن‌جا می‌بیند ....

( صفحه 33)

عنوان: در ماهی می‌میریم

نویسنده: سعید شریفی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ دوم 1389

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 136 ص.

موضوع: داستان‌های کوتاه فارسی - قرن 14

قیمت: 33000 ریال

مندرجات: همین یک بار/ تحصیل عسل/ رعنای رویا/ او/ در ماهی می میریم/ این کلاش/ بساط سنگ و کرکس/ کورتیما/ حوری

متولد ماه جغد

$
0
0

 

خیلی با نمک بود، هم بانمک هم بافهم، همون روز اول آوردمش خونه، بهش گفتم اسمت چیه، گفت آرزو، گفتم متولد چه ماهی هستی، می‌خواستم سر از کاراش دربیارم، از رو این کتاب طالع‌بینی هندی، دیدین که؟ گفت ماه جغد، گفتم ماه جغد نداریم که، گفت داریم فقط تو تقویم اسمش رو نمی‌نویسن، بعد یه ادای بامزه‌ای درآورد و گفت چون خیلی ترسناکه ...

( صفحه 44)

امشب باز دلم هوایت را کرده، یعنی همین حالا هم که این‌ها را می‌نویسم، از هوای توست، وگرنه مداد را برداشته بودم که شعری بنویسم، شعرم را بلعید هوایت، نمی‌دانم باز این کاغذ آ- چهار زرد نامه‌ای می‌شود به تو یا باز مچاله می‌شود و می‌رود توی این سطل آشغال دهان گشاد فلزی زیر میز من و من باز کلافه می‌شوم و سرم را می‌گذارم روی میز و خوابم می‌برد و باز خوابت را نمی‌بینم ...

( صفحه 49)

 

عنوان: متولد ماه جغد

نویسنده: آزاده محسنی

ناشر: ققنوس

سال نشر: چاپ اول 1388

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 96 ص.

موضوع: داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14

قیمت چاپ اول: 20000 ریال

مندرجات: یکی از این دوشنبه ها بود/ به سلامت بانو/ متولد ماه جغد/ اولین ثانیه صبح پرید/ ژله توت فرنگی/ برادر بار دارد/ زخمه بر ساز شنی/ راحله خیس بود

از میان صنوبرهای سیاه

$
0
0

 

امروز طولانی‌ترین روز سال است. همان روزی که دنبالش بودم. چند روز آینده را به همراه خانواده و دوستانم در کلبه‌ی قدیمی شکاری پدرم در خلیج می‌گذرانیم.

مدتی طول نمی‌کشد که گرمای آفتاب باعث می‌شود احساس خواب‌آلودگی کنم. به ساحل نگاه می‌کنم. درختان ساحل را کمی تار و دوتایی می‌بینم. متوجه شده‌ام وقتی این اتفاق برای بینایی‌ام می‌افتد، کمی بعد می‌خوابم. همیشه این ترس در من وجود دارد که پس از این خواب نمی‌توانم بیدار شوم.

امروز با خواب مبارزه می‌کنم. امروز می‌خواهم تک‌تک لحظه‌ها را احساس کنم. پرتو گرم خورشید به صورتم تابیده است. باد می‌وزد، از میان موهای کوتاهم عبور می‌کند، مرا در آغوش می‌کشد و می‌خواهد با خود ببرد.

( صفحه 378)

...

شب‌ها همچنان برایم ترسناک بود. شب‌هایی که به بلندی چهار یا پنج‌ شب دنیای دیگر بود؛ دنیای مردم و خانه‌های گرم و جاده‌های خاکی. این شب‌ها اجازه‌ی بازگشت روز را تا شانزده ساعت نمی‌داد. اوضاع بدتر می‌شد. روزها همراه با من ضعیف‌تر و کوتاه‌تر شده‌بود.

و در آن شب‌ها. چه کار باید می‌کرد؟ هیچ‌وقت برایش برنامه‌ریزی نکردم. می‌نشستم و با آتش خودم را مشغول می‌کردم. به آن خیره می‌شدم و نگران تمام شدن ذخیره‌ی چوب و غذایم بودم. کاش سرگرمی داشتم. فهمیدم همین کسالت و ملالت سبب شده بود که پدرم خیاطی و منجوق‌دوزی یاد بگیرد.

( صفحه 300)

عنوان: از میان صنوبرهای سیاه

Through black spruce

نویسنده: جوزف بویدن

مترجم: محمد جوادی

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1391

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 384 ص.

موضوع: داستانهای کانادایی- قرن 20 م.

قیمت: 166000 ریال

درخت

$
0
0

 

خودم را در آینه‌ی قدی نگاه می‌کنم. کمابیش چاق شده‌ام. بی‌صدا راه می‌روم و با ساعت کار می‌کنم، با دقیقه‌ها و ثانیه‌هایش، می‌دانم در هر دقیقه و یا ثانیه‌اش کجا باید باشم، سر ایستگاه اتوبوس و یا در اداره ... ساعت شش و پانزده دقیقه بیدار می‌شوم. شش و سی‌و هفت دقیقه لقمه‌ای نان و پنیر می‌بلعم ... گاه فکر می‌کنم سیم دو‌شاخه‌ای بهم وصل است به‌همراه یک کرنومتر ... دوستانم در موقعیت‌های مختلف کاری عکس گرفته‌اند از من. گاه عکس‌هایم را می‌اندازم پشت مانیتور و خودم را نگاه می‌کنم. النگویی در دست راستم است و پاهایم را بیشتر وقت نشستن روی هم می‌اندازم، ماشین حساب هم هست کنار دستم که مدام حساب می‌کنم، کسور را جوری تراز می‌کنم و اضافات را جور دیگر. مهم این است که همه‌چیز تراز باشد. همه‌ی ما به نوعی به دنبال تراز‌کردن هستیم و تراز شدن شاید ...

( صفحه 52)

...

رها می‌شوم شب‌ها از لباس‌های فرم و کفش محکمی که تمام روز انگشت‌هایم را در خود می‌فشارد، رها می‌شوم از این که به چه باید بیندیشم و به چه نباید بیندیشم. کفش‌هایم را در می‌آورم. موهایم را و بدنم را از لباس فرم آزاد می‌کنم ... ارقام و اعداد ... کنارشان می‌زنم. همه به کناری می‌روند؛ افرادی در مرکز خواب و رویاهایم می‌ایستند که نمی‌شناسم‌شان، سراسیمه می‌آیند در خواب‌ها و رویاهایم، سرک می‌کشند ... پاهایم را این قدر روی تخت می‌کشم تا جمع بودنشان را پشت میز فراموش کنند ... رها می‌شوم ... بی‌عکس تصویر می‌سازم. تصاویر مثل موج از کنار هم می‌گذرند و گاه روی هم انبار می‌شوند. آرام آرام بیداری پس می‌رود ...

( صفحه 53)

عنوان: درخت

نویسنده: میترا داور

ناشر: افراز

سال نشر: چاپ اول 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 144 ص.

موضوع: داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14

قیمت: 78000 ریال

مرد است و احساسش

$
0
0

 

شاید درست نباشد خواب‌هایم را برای‌تان تعریف کنم. خواب‌های من قدیمی‌اند و از مدافتاده. خواب‌هایی که بیش‌تر مناسب یک پسربچه‌اند تا مردی بزرگسال. خواب‌هایی هم‌زمان مفصل و دقیق، آسوده و پر‌رنگ، مثل خواب‌های روحی خیالباف، اما ذاتا ساده و بسیار منظم. خواب‌هایی که با گذشت زمان خسته‌کننده می‌شوند، چون کسی که آن‌ها را می‌بیند همیشه قبل از پایان‌شان از خواب می‌پرد. انگار نیروی رویا با نمایش آن‌همه جزئیات فرسوده‌شده و بیننده کنجکاوی خود را برای نتیجه نهایی از دست می‌دهد. انگار خواب دیدن دیگر تنها کار بی‌نقص و بی‌هدفی است که باقی مانده است. این است که هیچ‌وقت نمی‌دانم خواب‌هایم چطور پایان می‌یابند و چون می‌دانم که نه پندی در آن‌هاست نه پایانی، شاید درست نباشد که تعریف‌شان کنم، اما عجیب به نظرم هم خلاقند و هم ملموس.

...

نمی‌خواهم مثل یک ابله بمیرم و از آن جا که روزی از روزها چاره‌ای جز مردن نخواهم داشت، می‌خواهم بیش از هر‌چیز تا آن‌جا که می‌توانم سعی کنم به خوبی ترتیب این یک‌چیز قطعی و لاعلاج را بدهم و به‌خصوص می‌خواهم شیوه‌ی مردنم را طوری درست تنظیم کنم، چون شیوه‌ی مردن آدم چندان قطعی و لاعلاج نیست. پس باید به فکر شیوه‌ی مردن خود بود و بدین‌منظور باید به فکر شیوه‌ی زیستن بود، زیرا اگر چه این خود به محض این که تمام شود یا جای خود را به دیگری بدهد دیگر هیچ‌چیز نیست، اما در پایان تنها چیزی است که تعیین می‌کند که فرد به مرگ یک ابله مرده‌است یا یک مرگ کاملا قابل قبول.

عنوان: مرد است و احساش

نویسنده: خاویر ماریاس

مترجم: پریسا شبانی داریانی

ناشر: افق

سال نشر: چاپ دوم 1392

شمارگان: 1100 نسخه

شماره صفحه: 208 ص.

موضوع: داستانهای اسپانیایی- قرن 20 م.

قیمت: 95000 ریال

Viewing all 549 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>