برای یک زن متولد شدن در چنین محیطی فی نفسه مرگ آور است. ولی شاید یک چیزش مایه ی دل خوشی بود: هیچ جای نگرانی برای آینده نیست. کف بین های حاضر در حراج های خیریه ی کلیسا فقط برای کف دست های مردان جوان اهمیت خاصی قائل بودند؛ آینده ی یک دختر، شوخی بود.
به دور از هر گونه احتمالات، همه چیز از قبل سر جای خودش بود: اندکی ناز و ادا، چند خنده ی نخودی، مختصری سردرگمی، در ادامه برای اولین بار نگاه جداافتاده و همه تن تسلیم زنی که دوباره شروع به خانه داری می کند، اولین بچه، اندکی با هم بودن بعد از کار آشپزخانه، که از همان آغاز نشنیده گرفته شدن، و به همین منوال کم تر و کم تر شنیدن، مونولوگ های درونی، پادرد، رگ های واریسی، لالمانی به جز مِن و مِن هایی در خواب، سرطان رحم، و دست آخر، با مرگ، تقدیر محقق می شود. در شهر ما دخترها یک بازی داشتند که بر مبنای مراحل زندگی یک زن بود: خسته/ فرسوده/ مریض/ دم مرگ/ مرده.
عنوان: از غم بال درآوردن
نویسنده: پتر هانتکه
ناشر: رخ داد نو
سال نشر: چاپ اول، 1392
شمارگان: 1400 نسخه
موضوع: داستانهای اتریشی-- قرن 20 م.
قیمت: 30000 ریال
صفحه: 60 ص.