یک دم چشمانش را هم گذاشت. صداهایی مهاجم و کینه توز می آمد و می چرخید و پشت پلک های بسته اش می شکست و جرقه می زد و هزاران نقطه ی سبز و زرد و نارنجی و مخلوطی از اشکال هندسی ریز و ستاره های رنگین چرخنده و منتشر و گیج کننده که با ضرب و شدت می خوردند به دیواره ی آسیب پذیر درونش و درد، دردی کشنده که تا اعماق روحش یورش می آورد. انگار این صداها را از دیریاز می شناخت، انگار عارضه ای ادواری که گاه و بی گاه عارضش می شد. زمانی چند، زیر قشر کاذبی از آرامش پنهان می ماند اما در اعماق نهفته و در جوشش بود. از گذشته ای دور می آمد. قطع نشده بود، اما در لایه لایه ی روحش پنهان مانده بود.
فکر کرد امروز روز شومی است. محکوم است تمام روز و شاید روزهای دیگر را در اضطرابی وحشتناک و آشوبی درونی ناشی از این همه سر و صدا بگذراند. همان وقت که از خواب پرید شروع عارضه را حس کرد. هجوم کابوس را افسون شده با همه ی درد و رنج پذیرا شد. این سابقه داشت. همیشه این طور پیش می آمد، هجوم صدا و موج اضطراب. همهمه ی صداها دوباره هجوم آورد و در سرش کوبید و شقیقه هایش را به دردی کوبنده واداشت. این هیاهوی تمایلات بدوی بود که از بربریت پنهان روح آدمی سرچشمه می گرفت...
عنوان کتاب: پَپَر و گل های کاغذی
نویسنده: میناوی، مسعود، 1387- 1319
سال نشر: چاپ اول، 1390
انتشارات: افراز
تعداد صفحه: 120 ص.
موضوع: داستان های کوتاه فارسی-- قرن 14
شمارگان: 1100 نسخه
قیمت: 32000 ریال