Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

سمت آبی آتش

$
0
0

 

 

قصه بسیار قدیمی تر از این حرف هاست. این درهم تنیدگی زیبایی، عشق و اندوه، هر جا که عشق به زیبایی در میان باشد ناگزیر پای اندوه هم دربین است. نمی شود دل به زیبایی داد و رنج نکشید که آن رنج نیز خود از جنس عشق و زیبایی است. قصه ای ساده به قدمت بشر: تو زیبایی و من شیدا، تو دوری و من محزون. به وقت دلدادگی می فهمی کنعان نه جایی در جغرافیا که مختصاتی در جان ِ آدمی است. رنج و اندوه هم زاد عشقند و تو در مصر هم که باشی، دلت به کنعان سرگردان است. سرگردانی، زیادتِ تنهایی است، تنهایی زیادت ِ رنج و من برابر این همه به تسلا محتاج بودم.

مانند نیاکان خود که شب ها دور آتش مقدس گرد هم جمع می شدند و به قصه های شَمَن پیر گوش جان می سپردند تا بدانند کجای تاریخ قبیله ایستاده اند، تماشای تک تک آن فیلم ها، آن شمایل های محبوب زمانه ام، یاریإ ام داد بدانم در کجای کنعان خویشم. و مانند همان پیشینیان، که با شنیدن رنج قهرمان قصه ی قبیله، در می یافتند به درد تنها نیستند و تسلا می یافتند، مشاهده ی رنج ریک در کازابلانکا، تنهایی تراویس در پاریس-تگزاس یا ناامیدی علی در چیزهایی هست که نمی دانی، قانعم کرد که در جای جای این جهان، هم دردانی دارم. شراکت درد گویی از شدتش می کاهد. شاید این کلمات هم روزی شریک رنج دیگری شدند، مرهمی و تسلایی که هی فلانی تو تنها نیستی.

(صفحه 8)

 

حیرت، وادی ِ نخست دل دادگی است.

(صفحه 14)

 

عشق مرا به دیگری بدل ساخته، غریبه ای که غربت رازآلودش هم زمان جذاب و رَماننده است. گویی گوشه ای از خانه ی جانم را کشف کرده باشم که باعث حیرتم شده است. این من ِ دل سپرده به تو کیست؟

(صفحه 14)

 

دوست داشتن آدمی را وا می دارد تا نادیدنی را ببیند، نیافتنی را بیابد. افسونی در عشق هست که روزمرگی را می تاراند و باعث می شود به ذات اشیاء آدم ها و زندگی پی ببریم.

(صفحه 14)

 

می دانی روح ما گاهی توان حیرت انگیزی دارد تا خاطرات گذشته را دست چین کند. از سویی بخش های دردناک و قسمت های پر رنج ِ همه ی تجربه های دشوار را حذف و کم رنگ سازد و از سوی دیگر بر آتش اشتیاق چنان بدمد که دست بسته و مجبور، بپذیری و باور کنی این بار فرق می کند.

(صفحه 15)

 

گفتن دوستت دارم همیشه شبیه دل به دریا زدن است، رها کردن تیری که دیگر هرگز به کمان بازنمی گردد. دوستت دارم هر سرانجامی که بیابد، این تیر که رها شود، دیگر هیچکس آن آدم قبلی نخواهد بود.

(صفحه 15)

 

آدمی در نوبهار عشق، مبتلا به فراموشی است. عاشق از یاد می برد که عشق هم چنان همان عشق است، انسان همان انسان و رنج همان رنج. دل دادگی بازی ظریفی را آغاز می کند: فراموشی را به خدمت می گیرد تا از آینده و تمام هراس پنهان در بطنش نهراسی و نگریزی.

(صفحه 16)

 

تا جوانی امیدواری و تمام جهان انگار برابر توست، همه ی فرصت ها، امکانات و رویاها. هنوز چیزی نشده ای پس می توانی همه چیز و همه کس باشی. این، در عین سرگردانی دریایی از امکانات برابر آدمی می گذارد تا سیاح جهان درون و بیرون باشد. حکم نخستین ابراز عشق ها هم شاید همین باشد. هنوز محبوب را به تمامی نمی شناسی پس او می تواند همه چیز و همه کس باشد، کلید دار ِ نیک بختی، بانی شادی. عشق از نو هر بار جوانت می سازد، پرشور و سرشار از امید. انگار که ابراز عشق، اسم اعظمی است برای تاراندن تاریکی، خستگی، ملال و حسرت از جان آدمی.

(صفحه 17)

 

می دانی با هر بار گفتن دوستت دارم ما سپر بر زمین می گذاریم، زره از تن بیرون می کنیم و راضی می شویم به رضای روزگار، به خواهی بیا ببخشا؛ خواهی برو جفا کن. بی دفاع در برابر آنکه دوستش داریم می ایستیم در حالی که تنها پناه گاه مان همان دوستت دارم است و اگر این سنگر سقوط کند ... آخ که اگر این سنگر سقوط کند.

(صفحه 18)

 

انتظار برای مطلع شدن از این که آن دیگری نیز دوستت می دارد یا نه، شبیه بارداری است. جنینی را به جای بطن در قلبت می پروری و دوستت دارم لحظه ی تولد است. در تمام آن ایام، عشق درون تو از خون و جانت تغذیه می کند، برایش آواز می خوانی، اسم می گذاری، رویا می بافی ...

(صفحه 18)

 

انتظار جادویی با خود دارد که مسیر زندگی عادی را تغییر می دهد. شبیه کسی شده بودم که زکام گرفته و طعم هیچ چیز را حس نمی کند. با انتظار زندگی بد طعم نیست، بی مزه است. هزار حدس و گمان مانند گردبادی در جانم می پیچد.

(صفحه 19)

 

جهان گاهی بی رحم است عزیزترین، بر می دارد آدم را در سخت ترین شرایط قرار می دهد: بی دفاع برابر دیگری، ناتوان در برآوردن مهم ترین میل خود. کسی را بیش از هر چیزی در دنیا می خواهی و نمی شود. فرض می کنی دوستت دارم، کبوتری جَلد است. پروازش می دهی با این امید که به نزدت باز می گردد، گاهی اما نمی آید، گم می شود. با تمام وزن جهان روی شانه هایت، مواجه می شوی با نه، با نیستم و نمی خواهم، با دوستت ندارم و نمی توانم. رویایی از دست رفته، نوری نحیف که جایش را به سلطه تاریکی می دهد. در دستم هیچ است و در قلبم سوگ.

(صفحه 24)

 

چگونه ممکن است آن چه راه نفس را بسته انکار کرد؟ چطور می توانم بگویم نباید رنج بکشم چون منطقی نیست؟ با منطق یا بی منطق، درد هست، حسش می کنم.

(صفحه 27)

 

خلاصه کردن عشق در خاطرات، خطا است. عشق را شاید بشود پرنده ای فرض کرد که رویاهای آینده و خاطرات گذشته، دو بال پرواز اویند.

(صفحه 27)

 

***

 

عنوان:سمت آبی آتش

نویسنده:امیرحسین کامیار

ناشر:هیرمند

سال نشر:چاپ اول-1394

شمارگان: 1000 نسخه

شماره صفحه: 192 ص.

موضوع:داستان های فارسی- قرن 14

قیمت: 120000 ریال


Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>