تمام فیلمهایش را خودش قبلا میدید. نمیدانم کی وقت میکرد کاسبی کند دیگر. هر وقت میخواست به کسی فیلم کرایه بدهد تمام فیلم را همان جا حتی اگر شده سرپایی و تو چند کلمه برای طرف تعریف میکرد. اگر بهش وقت میدادی طوری فیلم را موبه مو تعریف میکرد که دیگر احتیاجی نبود تو آن را ببینی. چون میدانستی چه به چه شده. اوایل نمیدانستم چرا او این کار را میکند، تا آن که فهمیدم او هم به مرض خطرناک و لاعلاج " چهل هزار چرا" مبتلاست. وقتی قصهی فیلم را میگفت آدم برایش خب سوال پیش میآمد که چرا مثلا طرف این کار را کرده و چرا آن کار را نکرده و چرا ... ؟ و همان سوالهای بیربط که بیشتر دربارهی خود ما بود باعث میشد تا آن فیلم را بخواهی ببینی. نمیدانم واقعا سوالهای ما به چه دردش میخورد. شاید دنبال چرایی میگشت که گم کردهبود و زجرش میداد.
میگفت: " ما تو همه چیز دنبال یک آدم خُل مشنگ و احمق مثل خودمان میگردیم. چون تو زندگی ِ دیگران دلیلهایی را پیدا میکنیم که مال ماست فقط. و ما فقط دائم داریم میگردیم تا ماجرای خودمان را پیدا کنیم و به خورد خودمان و دیگران بدهیم. و کاری نداریم که این بابا با این زندگیاش چه میخواسته بگوید. برای همین است فیلمهایی را دوست داریم که حداقل آدمهایش اگر شده الکی هم هست عاقبت بخیر شوند... "
عنوان کتاب : آفتاب پرست نازنین ( نحر سنگ ها)
نویسنده: محمدرضا کاتب
ناشر: هیلا
چاپ: دوم، 1389
شمارگان: 2200 نسخه
قیمت: 60000 ریال