Quantcast
Channel: امروز لی‌لی چی می‌خونه؟
Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

مثل خون در رگ های من

$
0
0

 

آیدای خوب من!


روزگار درازی بود که شعر را گم کرده بودم. این روزها احساس می کنم که شعر، دوباره در من جوانه می زند. به بهار می مانی که چون می آید، درخت خشکیده شکوفه می کند.

برای فردای مان چه رویاها در سر دارم!

آن رنگین کمان دوردستی که خانه ی ماست، در آن، شعر و موسیقی لبان یکدیگر را می بوسند و در وجود یکدیگر آب می شوند... از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا چون پرده ی نازکی می لرزاند در رویایی مداوم سیر می کنم. می دانم که در آن سوی یکی از فرداها حجله گاه موسیقی و شعر در انتظار ماست؛ و من در انتظار آن روز درخشان آرام ندارم، و هر دم می خواهم فریاد بکشم: " آیدای من! شتاب کن که در پس این المپ سحر انگیز، همه ی خدایان به انتظار ما هستند!"

معنی " با تو بودن" برای من " به سلطنت رسیدن" است. چه قدر در کنار تو مغرورم! - به من نگاه کن که چه تنها و خسته بودم، و حالا به برکت قلب تو که کنار قلب من می تپد، چه شاد و چه نیرومندم!

آیدای من، تو معجزه یی.

روزگار درازی شد که همه چیز از من گریخته بود؛ حتی شعر- که من با آن در این سرزمین کوس خدایی می زدم-.

می پنداشتم که عشق، هرگز دیگر به خانه ی من نخواهد آمد.

می پنداشتم که شعر، برای همیشه مرا ترک گفته است.

می پنداشتم که شادی، کبوتری است که دیگر به بام من نخواهد نشست.

می پنداشتم که تنهایی، دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی، دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت.

تو طلوع کردی و عشق باز آمد، شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بال زنان بازگشت؛ تنهایی و خستگی بر خاک ریخت. من با توام، و آینه های خالی از تصویرهای مهر و امید سرشار می شوند.

کنار تو خود را باز یافته ام و امیدهای بزرگ رویارویی ترانه های شادمانه را به لب های من باز آورده اند. هرگز هیچ چیز در پیرامون من از تو عظیم تر نبوده است.

...


آیدای خودم، آیدای احمد.

شریک سرنوشت و رفیق راه من!

 

به خانه ی عشقت خوش آمدی! قدمت روی چشم های من!

از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانه ی من آوردی.- سرد و تاریک بودم، نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی.- زندگی، ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی. صفای قدمت! ناز قدمت! عشق و پاکی را به خانه ی من آوردی.

از شوق اشک می ریزم. دنبال کلماتی می گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می زند برای تو بازگو کنند، اما در همه ی چشم انداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشم های زنده و عاشق خودت هیچی نیست. مثل کسی که ناگهان گرفتار صاعقه شده باشد، هنوز باور نمی کنم. گیج گیجم.- مثل غلامی که ناگهان خبر شود که پادشاهی به خانه اش مهمان آمده است دستپاچه شده ام.

به دور و بر خود نگاه می کنم، ببینم چه دارم که زیر پای تو قربان کنم؟

دست مرا بگیر. با تو می خواهم برخیزم. تو رستاخیز حیات منی.

من تاب این همه خوشبختی ندارم... هنوز نمی توانم باور کنم، نمی توانم بنویسم، نمی توانم فکر کنم ... همین قدر، مست و برق زده، گیج و خوش بخت، با خودم می گویم: برکت عشق تو با من باد! - و این، دعای همه ی عمر من است، هر بامداد  با تو از خواب بیدار شوم و هر شامگاه که در کنار تو به خواب روم.

برکت عشق تو با من باد!

 ...


نفسی که می کشم تو هستی؛ خونی که در رگ هایم می دود و حرارتی که نمی گذارد یخ کنم. امروز بیشتر از دیروز دوستت می دارم و فردا بیشتر از امروز. و این، ضعف من نیست: قدرت تو است.

 

***

 

عنوان:مثل خون در رگ های من ( نامه های احمد شاملو به آیدا)

نویسنده:احمد شاملو

ناشر:چشمه

سال نشر:چاپ اول 1394- چاپ چهارم1394

شمارگان: 3300 نسخه

شماره صفحه: 172 ص.

موضوع:شاملو، احمد، 1304 - 1379 -- نامه ها/ سرکیسیان، آیدا (شاملو)

قیمت: 220000 تومان

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

Trending Articles